یادداشتهای ناصر مسیحا (17)
1403/5/4
داستان راجع پسر دوازده ساله ای به نام اندی هست که یک پیرمرد سر او کلاه میگذارد و میدان اسبدوانی را با 3دلار به او میفروشد. دوستان اندی جو مایک و آری ابتدا سعی دارند او را سر عقل بیاورند ولی در آخر چون او از این بابت خوش است با او همکاری میکند و پرسنل اسبدوانی هم با او همساز میشوند.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
0