یادداشت‌های Saina (25)

Saina

1403/5/29

برج سپیده دم
        مثل بقیه ی جلد ها عالی...
ولی من واقعا دوست داشتم نسرین و کیال با هم باشن...😔
و سرد شدنشون تقصیر هر دوشون بود
کیال باید همون اول به نسرین می‌گفت انگشتای پاش رو احساس می‌کنه.
نسرین هم نباید حداقل بدون خداحافظی می‌رفت.
اما خب به هر حال برای هم نبودن ...و حالا هر کدوم باید واقعیت رو بپذیرن...
بی صبرانه منتظرم والگ های لعنتی نابود بشن...
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

5

Saina

1403/5/16

ما تمامش می کنیم
و در آخر ک
        و در آخر کسی نماند جز آنها...
با تک تک ضربه های که رایل به لیلی زد...دلم میخواست کتابو پاره کنم و اسم رایل رو آتیش بزنم...😭
خیلی راجبش فکر کردم...خیلی زیاد،درباره همه چیز.
اتفاقی که توی کودکی رایل افتاد،مطعنا یکی از دلایل این بخش از رایله که توش وجود داره،بخشی که توی پدر لیلی هم بود...
اما با این وجود،لیلی نباید ادامه می‌داد،نباید رایل رو می‌پذیرفت،نباید می‌ذاشت رایل باهاش همچین کاری بکنه.
اما نتونست،درست نبود،ولی نمی‌توانست نپذیره.درکش میکنم و واضحه.ترک‌کردن کسی که با تمام وجود دوسش داری و میدونی که اونم دوست داره...ولی بهت آسیب می‌زنه و از این بابت ناراحته اما بازم این کارو تکرار میکنه،آسون نیست.
آسون نیست و تصمیمی که لیلی گرفت،بهترین تصمیم بود.
برای خودشون و مخصوصا دخترشون،امرسن.
اما پایانی که خیلی دوست داشتم اتفاق بیفته،این بود که لیلی از رایل باردار نشه...باید مقاومت می‌کرد،اما میدونم تو شوک بود و در لحظه نتونست واکنش قوی نشون بده.
اگه باردار نمیشد،رابطه لیلی و رایل کاملا تموم میشد‌ و دیگه هیچ وقت هم دیگه رو نمیدیدن‌.
و اما هم می‌تونست با اطلس ازدواج کنه،کسی که قطعا با تموم وجود عاشق لیلیه و به تصمیماتش احترام می‌ذاره.
اما خب،همیشه زندگی اونجوری که ما می‌خوایم نیست.
الآنم من به لیلی افتخار میکنم،بابت قوی بودنش.
و خوشحالم که حالا می‌تونه با تلاش باشه🙂
بهت افتخار میکنم لیلی...تو تمام تلاشتو کردی،خوشحالم که نذاشتی کودکی دخترت هم مثل خودت با خاطر مردی که لایق عشق همسرش نیست نابود بشه.
بهت افتخار میکنم❤️
سعی میکنم هر چه زودتر جلد بعدی رو بخونم.
ممنونم کالین هوور،بابت خلق اثری که حقیقت محضه و مثل همه ی حقیقت های جهان تلخه.تلخی که ما مجبوریم قبولش کنیم.
کتابی که توی سه ساعت تمومش کردم🙂

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

6

Saina

1403/5/6

ملکه سایه ها (بخش دوم)
        نظر...من واقعا باید نظر بدم؟
چی باید بگم؟شاهکار؟یا که چی؟
چطوری باید توصیف کنم؟
من از توصیف عاجزم!!کاملا عاجز!
عالی بود...خیلی خوشحالم که شاه مرد🥳...واقعا انسان نبود و حیوانات انقد خوبن که حیفه بهش بگیم حیوان...ای کاش که شکنجش میکردن قشنگ...دلم میخواست تیکه تیکه اش کنم.‌‌ شاه هزاران رو سلاخی کرد و تازه دو قورت و نیمش هم باقی بود!😂
و چی بهتر از پادشاهی دوریان،شخصیت مورد علاقم؟
و خیلی هم عالیه که جادو آزاد شد.
اما...اما  مرگ رس و برولو و فلج شدن کیال منو در هم شکست!
حقیقتا من رس رو دوست داشتم با اینکه حتی شخصیت فرعی هم به حساب نمیومد و خیلی ها اون رو فراموش کردن!
هر داستانی یه امّایی داره...و فلج شدن ا‍‌ّ‌‌ّ‌ّ‌‌ّ‌‌ّ‌‌ّ‌‌ّ‌ّ‌‌ّ‌‌ّ‌ّ‌‌ّ‌ّ‌‌ّ‌‌ّ‌ّ‌‌ّ‌‌ّ‌‌ّ‌‌ّ کیال امّای این داستان بود...
رس...شما رس رو یادتونه؟نگهبان مهربون و اهل ترسن که همیشه به ایلین لبخند میزد...جوونی که تا آخرین لحظه جنگید و بدجوری شکنجه و اعدام شد!
برولو...پیرمردی که چشماش رو درآوردن و کشتنش!
و جسد اینا و کلی آدم دیگه رو آویزون کردن...
چی باید بگم؟
کیال...کیالی که حاضره برای دوریان جونشو بده...فلج شد ...
من اشک هامو ریختم و فقط میتونم بگم امیدوارم خوب بشه(:
اون موقعی که شاه گفت من کیال رو کشتم حقیقتا مردم و زنده شدم...اگه می مرد نمی‌دونم باید چیکار میکردم.
روان و ایلین با هم خیلی خوبن.اون موقعی که روان پرید جلوی ایلین 🥹
و کتلین...این که خودش رو خاکستر کرد هم برای من غم انگیزه...
از مادربزرگ منان هم به خاطر بلایی که سر استرین آورد متنفرم!
به هر حال با وجود ناراحتی ها...بچه های خوشگلمون میتونن یه نفسی بکشن و بعد باید حسابی خودشون رو برای مبارزه با  دوک پرینگتون،ورنان و مایو آماده کنن!
به امید آینده و از بین رفتن آدم های بد!
با سپاس فراوان از خانم سارا جی ماس برای به خلق آوردن این شاهکار❤️


      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

3

Saina

1403/5/3

ملکه سایه ها (بخش اول)
این جلد از
        این جلد از همه ی جلد ها بهتر و هیجان انگیز تر بود.
اول از همه من واقعاً انتظار رفتاری که کیال با ایلین کرد رو نداشتم و هنوز هم باورم نمیشه همه چی بینشون تموم شد...
روان توی این جلد خیلی خوب بود و خب واقعا کسیه که ایلین رو درک می‌کنه و خیلی به هم میان...
دعواهای ایدیان و روان سر ایلین و غیرتی شدن روان هم خیلی خوب بود اصلا😂
و در آخر،قسمت آخر کتاب که ایلین رفت سر مزار سم...من واقعا نتونستم خودم رو کنترل کنم و گریه کردم..واقعا ای کاش سم زنده بود.دیالوگ های ایلین سر مزار سم خیلی غم‌انگیز بود.امیدوارم ایلین اروبین رو بکشه.

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2