یادداشتهای فاطمه (8)
1404/4/1
پیرمرد و دریا کتاب قشنگی بود... حکایت تلاش های نافرجام ما اینکه شادی های ما همه لحظه ای اند... گاهی بعد از همه زحمت ها برنده میشوی، از همه جلو میزنی و غرق شادی و خوشحالی هستی اما هرچه میگذرد کوسه های زندگی لحظه به لحظه شادی ها و پیروزی هایت را میکنند و میبرند و در نهایت جز استخوانی برای تو نمیماند.. تا جایی که دیگر از قبل هم غمگین تری و در نهایت از بردت متنفر میشوی و حتی نمیخواهی نگاهش کنی... ذات کوسه ها همین است:) خوشحالم که در نهایت پیرمرد خوراک کوسه ها نشد و برخلاف اکثر آدم ها اخر داستان را دوست داشتم... همراه پیرمرد در دریا جلو رفتم، انگشتانم درد گرفت، کوسه هارا نفرین کردم و خواب شیرها را دیدم...
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1404/3/18
مسخ... اگه بخوام فقط یه جمله بگم اینکه خوندن این کتاب توی این روزهای تاریک زندگی برای من مثل تیر خلاص بود... هیچی از این کتاب نمیدونستم به صورت اتفاقی اسمش رو جایی دیدم و شروع کردم... توی تمام داستان منتظر فصل بعد بودم، منتظر اینکه گره گوار از خونه بزنه بیرون، منتظر آغاز یه زندگی جدید، منتظر درخشش نور از میون تاریکی ولی نشد... مسخ داستان زندگی های ماست نمیشه قضاوت کرد گاهی آدم ها نهایت تلاششون رو میکنن اما دیگه بیشتر از اون نمیتونن و این حق رو به خودشون میدن که فقط به زندگی خودشون فک کنن برداشت خیلی ها از این داستان این هست که آدم ها تاوقتی براشون منفعتی داشته باشیم ما رو دوست خواهند داشت و وقتی منفعتی نداریم دیگه ما رو تحمل نمیکنن که درستم هست... در اخر به نظرم گره گوار خیلیی زود کم آورد، خیلی راحت شرایط رو پذیرفت اما مسئولیتش رو قبول نکرد و فکر کرد چون کمک کاره همه بوده قراره بقیه مسئولیت زندگی جدیدش رو قبول کنن اما در این دنیا از این خبرا نیست... در کل کتاب جالبی بود و فکرم رو مشغول کرد.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1403/6/30
به نام خدا آلن ها سلام بارها اسم این کتاب رو در لیست کتاب هایی که باید بخونیم دیدم اما هر دفعه میترسیدم حتی نگاه بهش بندازم. در ذهنم این کتاب رو مثل کتاب جنایات و مکافات تصور میکردم، قطور، تاریک و افسرده .... از اونجایی که خودمم درجه ای از افسردگی دارم فکر میکردم با خوندن این کتاب قرار افسرده و غمگین تر بشم... اما چند شب پیش دل رو به دریا زدم و شروعش کردم .... از اول داستان حدش میزدم که آلن روزی خودکشی میکنه و این اتفاق افتاد ... ولی اون ماموریتش رو انجام داد. در واقع همیشه فکر میکردم که هرکدوم از ما توی این دنیا ماموریتی داریم و اینکه بعضی ها زودتر از این دنیا میرن یعنی زودتر ماموریتشون رو به پایان رسوندن ... واقعا خوشحالم که شروعش کردم و الان میتونم بگم که بعد از سمفونی مردگان و سه شنبه ها با موری، مغازه خودکشی سومین کتاب مورد علاقه ام هست.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.