یادداشت فاطمه

فاطمه

فاطمه

1404/4/1

        پیرمرد و دریا
کتاب قشنگی بود... 
حکایت تلاش های نافرجام ما 
اینکه شادی های ما همه لحظه ای اند... 
گاهی بعد از همه زحمت ها برنده میشوی، از همه جلو میزنی و غرق شادی و خوشحالی هستی اما هرچه میگذرد کوسه های زندگی لحظه به لحظه شادی ها و پیروزی هایت را میکنند و میبرند و در نهایت جز استخوانی برای تو نمیماند.. 
تا جایی که دیگر از قبل هم غمگین تری و در نهایت از بردت متنفر میشوی و حتی نمیخواهی نگاهش کنی... 
ذات کوسه ها همین است:) 
خوشحالم که در نهایت پیرمرد خوراک کوسه ها نشد و برخلاف اکثر آدم ها اخر داستان را دوست داشتم... 
همراه پیرمرد در دریا جلو رفتم،  انگشتانم درد گرفت، کوسه هارا نفرین کردم و خواب شیرها را دیدم... 


      
67

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.