یادداشتهای Zahra Golzari (5) Zahra Golzari 4 روز پیش ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.6 4 چندوقتی بود که حالش خوش نبود. نه آنقدر نزدیک بودیم که در جریان امورش باشم و نه آنقدر دور که برایم فرقی نکند. حالش را پرسیدم. گفت:« مراقبم باش. خوب میشم» متعجب پرسیدم که چطور میتوانم از این فاصله، چه در طول و چه در عرض، مراقبش باشم و خواست برایش دعا کنم. پس دعا هم یکجور مراقبت بود. در ذهن من قرابت و مراقبت از پی هم اند. در ظاهر اشتقاق اکبر دارند و در واقع با هم پیدایشان میشود. هرچه نزدیکتر مراقبتر. من ذات محبت و عشق را با مراقبت میفهمم. بروز جدی قرابت و محبت را در مراقبت پیدا میکنم و در مراقبت، قرابت را. مراقبت از امنیت، لطافت، سلامت، موفقیت و... کسی که دوستش داری. و نه حتی اینکه الزاما او ناتوان از انجام آن فعل باشد. بلکه این رسالت بودن در یک سر ارتباط است. تلاشی فارغ از نتیجه. نبض تپنده رابطه است. اشتیاق و رنج ناگفتنی. لبه باریک خوف و رجا. لحظه ترجیح به پاخاستن بر در خود فرو رفتن. جایی که آدم میتواند از خود سابقش، خودی که میشناخت و میشناسند، جدا شود و پوست بیندازد و بیرون بیاید و با خود جدیدی ملاقات کند که موجود دیگری شده. غریبهای آشنا که نمیدانستی وجود دارد. من هر قدر کسی را بیشتر دوست داشته باشم بین جملات ساده روزمرهام بیشتر «مراقب خودت باش» را میشنود. چشم میگردانم ببینم کجا دستهایش یخ کرده، آنگوشهای که عدم کفایتش بالا زده کجاست، آنجا که طفل درونش به محبت بیشتری نیاز دارد و هزار موقعیت دیگر... که هرطور شده خودم را برسانم. مثل سربازی که نوبت دیدهبانیاش شده. یکبار به کسی که خیلی دوستش داشتم و دلم را چلانده بود با گلایه گفتم:« من فکر میکردم تو مراقبمی.» و این نهایت چیزی بود که میتوانستم بابتش روی کسی حساب کرده باشم و در نبودش زمین خورده باشم و دلخور شده باشم. گفتم و اشکهایی که تا پیش از آن نگه داشته بودم یکجا ریخت. برایم نوشت:« مراقبت بودم. همه مراقبتها دیدنی نیست.» انگار راست میگفت. اسم کتاب را که دیدم شیفتهاش شدم. موضوعش را که خواندم از شوق نزدیک بود جیغ بکشم. شوق حاصل از صحبت درباره موضوعی که خیلی مبتلایش بودم و مجرای فهمام از بعضی چیزها بود: «مراقبت» روایتها دقیق اند. صادقانه و متنوع اند. غمگین و شاد اند. و از بخشهای ناگفتنی مراقبت میگویند که گفتنشان ساده نیست و نگفتنشان هم. از همراهی با روایتها و راویانشان لذت بردم. 5 13 Zahra Golzari 1403/9/7 نا مریم برادران حقیر 4.2 71 دست کم هفتهای ششبار بواسطه رفتوآمدهای شرق به غربم اسمش را به زبان آورده بودم. اما برایم یک اسم بی معنی مثل هزار اسم دیگر و تصویری مبهم و رنگپریده بر حاشیه اتوبان صدر بود. یک اسم عام نه اسم خاص! او را شناختم. با بنتالهدی. بنتالهدی را با یکی از دوستانشان و دوستشان را با دوست صمیمیام. چون آن دوستشان مادربزرگ دوست صمیمیام بود! کتاب را با اشک تمام کردم. حالا دیگر محمدباقر صدر برایم یک اسم و یک تصویر نبود. معلم دلسوز بزرگ و نابغهای بود که دوستش داشتم و غماش دلم را سوزاندهبود. آن قسمت خاص از قلبم که داغهای گرم زنده میجوشند... کتاب به لحاظ فرمی چیز عجیبی ندارد و ترجیح میدادم برخی روایتهایش دقیقتر و و یکدستتر باشد. اسم این مرد اما آنقدر بزرگ هست که وصف خودش و روزگارش جای هرچیزی را پر کند. کتاب، بهعنوان قطرهای که قصد نشان دادن دریا داشته باشد گزینه خوبی برای شروع شناخت این مرد است. جمع و جور و بیدردسر. شاید حالا آن پل همیشه شلوغ، حقیقتا برایم پل گذار باشد... یک اسم خاص: پلِ صدر! و البته پشت این نام گرامی بنویسید «شهید» 3 6 Zahra Golzari 1403/7/26 حزب الله سیده سمیه طباطبایی 5.0 2 از روزهای دبیرستان و کلاسهای تاریخ، تا خواندن این کتاب چیزی قریب به هفت سال فاصلهست. وجه اشتراک هردوی اینها سمیه طباطبایی است. نویسنده کتاب و معلم تاریخ ما، که سر کلاسهایش صفحات کتابهایمان پر از حاشیهنویسیهای بدخط اما مهم از نکاتی میشد که پشت سر هم و فشرده، در سیر زمانی تاریخی که پیش میآمدیم گفته. تاریخ اسلام یا تاریخ غرب. هنوز کتابهای تاریخام را نگه داشتهام. یک بخش مهم ماجرا این است که او، قصه گفتن بلد است و با سرعت و حافظه مخصوص خودش، و هیجان فراموشنشدنیاش، میتواند مخاطب را همراه کند و حتی دچار سرریز اطلاعاتی کند! بعد از شهادت سیدحسن نصرالله، تازه به سراغ این کتاب آمدم. اینکتاب، مثل کلاسهای حضوری سمیه طباطبایی، ضرباهنگ تندی دارد. ساده و صریح و شفاف و سریع، بدون لفاظیهای بیهوده، اصل مطلب را به مخاطب منتقل میکند و آنقدر دقیق و مرتب و گیرا این کار را میکند که حس جزوهنویسیهای سر کلاسش را در من زنده کرد. احساس اینکه دلم بخواهد دوباره آن را از سر تا ته بخوانم و نوت برداری کنم... کتاب، مرور سریع و کاملی است از مسیر پر فراز و نشیبی که حزب الله لبنان طی کرد و حزب الله شد. تصویر نسبتا روشنی از وضعیت سیاسی-اجتماعی لبنان نشان میدهد. از تنوع و تکثر مذهبی و جنگهای داخلی گرفته تا درگیری مستقیم با اسرائیل و قطعنامهها و آنچیزهایی که قدرت چانه زنی حزب الله در مجامع بین الملل را افزایش داد. حزب اللهی که روی دستهای سید حسن نصرالله قد کشید و ثمر داد... و پایان ماجرا هنوز باز است... تا بعد چه پیش آید! 0 15 Zahra Golzari 1403/4/9 گورهای بی سنگ بنفشه رحمانی 4.1 19 همانقدری که شوق خواندنش را داشتم، از خواندنش طفره میرفتم. نزدیک شدن به جزئیات مصور و مشروح این رنج، من را میترساند. نفسم را تنگ میکرد و من را یاد ترسها و امیدهای زیادی میانداخت. امیدهایی که گاهی زیر آوار زمان گم شدهبودند و گاهی هم ثمر دادهبودند. یکجایی بالاخره کنجکاوی و اشتیاقم غلبه کرد و... نتوانستم زمین بگذارمش! آن جزئیات آزاردهنده از واقعیتی که اغلب سخت دربارهاش حرف میزنیم، و البته که سخت است، جایی زیر پوسته روزها زندگی میکند، کسانی را میگریاند، میخنداند، روزی میرساند... چه ما موجودیتش را به رسمیت بشناسیم و چه انکارش کنیم. از همین حیث پرداخت به موضوع نازایی و صحبت از شرم و خشم و امید و ناامیدیهای این مسیر در بستری زنانه، بی روتوش و سانسور، حتما برآمده از شجاعت و جسارت نویسنده کتاب است که تن به چنین مبارزهای داده و با شرح آن خودش را به چالش کشیده. و به قول خودش: «آدم وقتی به جنگ میرود نمیداند کشته میشود یا زنده برمیگردد. این را هم نمیداند که حتی اگر زنده برگردد دیگر آدم قبل از جنگ نیست، اما اغلب آدم قویتری است... نوشتن این خاطرات برای من شبیه جنگ بود...» لحن و روایت کتاب، سریع و ملموس و روان است و شما را با خودش در اتاقها و کلینیکها و شیرخوارگاه همراه میکند. و شفافیت و صداقتش آنقدری هست که رنجش را باور کنیم و زیر پوستمان حس...در سفری که پایانش باز است و کسی جز او، سرانجام داستانش را نمیداند... 0 16 Zahra Golzari 1403/1/10 خانه خوانی: تجربه زندگی در خانه های دوره ی گذار معماری تهران سیدعلی طباطبایی ابراهیمی 3.6 20 این کتاب را درحالی خواندم که در آن چاردیواری آشنا، موسوم به «خانه»، نیستیم بلکه کیلومترها هم از آن دوریم. درحالی خواندم که وسط دید و بازدید و جمعهای پرتعدادتر از خانواده همیشگی خودمان، دنبال گوشهای و کنجی میگشتم تا بتوانم آن را با تمرکز و در حریمی ورق بزنم و دست آخر نیمه شب، پناهنده ماشین خاموشمان شدم و دور از «خانه»، اتاقک ماشین حالا اتاق شخصی من بود. و اینها، تجربه من از لمس ساحتی به نام خانه را، که با خواندن این کتاب همراه بود، متمایز میکرد. برای من، که همیشه و هرجا با دیدن خانهها و تماشای جزئیاتشان و تصور قصه آدمهای هر خانه جیغهای بی پایان کشیدهام، این کتاب مقدمهای برای رسیدن به اصل جنس بود! ؛) دستهبندیهای ارائه شده از بخشهای مختلف هر خانه و کارکرد آنها در برساخت معنای جدیدی از بودن و فهم جهان، دستاویز بیشتری برای خیالپردازیهای بیپایانم درباره اجزای هر خانه میداد و این را دوست داشتم. این کتاب، بی که صاحب اثرش بخواهد، همدلی دلگرم کنندهای بود با لحظات جیغ و فریادهایم هنگام دیدن هر خانه از فرط اشتیاق توأم با ناتوانی ام از درک قصهها و غصههای ساکنانش... این کتاب خانه را فهمیده و در راستای کمک به فهم جدیدی از اهمیت اجزای آن در زیست روزمره گام مهمی برداشته. من که کامم شیرین شد :) 1 48