یادداشت Zahra Golzari

گورهای بی سنگ
        همان‌قدری که شوق خواندنش را داشتم، از خواندنش طفره می‌رفتم. نزدیک شدن به جزئیات  مصور و مشروح این رنج، من را می‌ترساند. نفسم را تنگ می‌کرد و من را یاد ترس‌ها و امیدهای زیادی می‌انداخت. امیدهایی که گاهی زیر آوار زمان گم شده‌بودند و گاهی هم ثمر داده‌بودند.
یک‌جایی بالاخره کنجکاوی و اشتیاقم غلبه کرد و... نتوانستم زمین بگذارمش!
آن جزئیات آزاردهنده‌ از واقعیتی که اغلب سخت درباره‌اش حرف می‌زنیم، و البته که سخت است، جایی زیر پوسته روزها زندگی می‌کند، کسانی را می‌گریاند، می‌خنداند، روزی می‌رساند... چه ما موجودیتش را به رسمیت بشناسیم و چه انکارش کنیم. 
از همین حیث پرداخت به موضوع نازایی و صحبت از شرم و خشم و امید و ناامیدی‌های این مسیر در بستری زنانه، بی روتوش و سانسور، حتما برآمده از شجاعت و جسارت نویسنده کتاب است که تن به چنین مبارزه‌ای داده و با شرح آن خودش را به چالش کشیده. 
و به قول خودش:
«آدم وقتی به جنگ  می‌رود نمی‌داند کشته می‌شود یا زنده برمی‌گردد.  این را هم نمی‌داند که حتی اگر زنده برگردد دیگر آدم قبل از جنگ نیست، اما اغلب آدم قوی‌تری است... نوشتن این خاطرات برای من شبیه جنگ بود...»
لحن و روایت کتاب، سریع و ملموس و روان است و شما را با خودش در اتاق‌ها و کلینیک‌ها و شیرخوارگاه همراه می‌کند. و شفافیت و صداقتش آنقدری هست که رنجش را باور کنیم و زیر پوستمان حس...در سفری که پایانش باز است و کسی جز او، سرانجام داستانش را نمی‌داند...
      
217

16

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.