یادداشت Zahra Golzari
1403/1/10
این کتاب را درحالی خواندم که در آن چاردیواری آشنا، موسوم به «خانه»، نیستیم بلکه کیلومترها هم از آن دوریم. درحالی خواندم که وسط دید و بازدید و جمعهای پرتعدادتر از خانواده همیشگی خودمان، دنبال گوشهای و کنجی میگشتم تا بتوانم آن را با تمرکز و در حریمی ورق بزنم و دست آخر نیمه شب، پناهنده ماشین خاموشمان شدم و دور از «خانه»، اتاقک ماشین حالا اتاق شخصی من بود. و اینها، تجربه من از لمس ساحتی به نام خانه را، که با خواندن این کتاب همراه بود، متمایز میکرد. برای من، که همیشه و هرجا با دیدن خانهها و تماشای جزئیاتشان و تصور قصه آدمهای هر خانه جیغهای بی پایان کشیدهام، این کتاب مقدمهای برای رسیدن به اصل جنس بود! ؛) دستهبندیهای ارائه شده از بخشهای مختلف هر خانه و کارکرد آنها در برساخت معنای جدیدی از بودن و فهم جهان، دستاویز بیشتری برای خیالپردازیهای بیپایانم درباره اجزای هر خانه میداد و این را دوست داشتم. این کتاب، بی که صاحب اثرش بخواهد، همدلی دلگرم کنندهای بود با لحظات جیغ و فریادهایم هنگام دیدن هر خانه از فرط اشتیاق توأم با ناتوانی ام از درک قصهها و غصههای ساکنانش... این کتاب خانه را فهمیده و در راستای کمک به فهم جدیدی از اهمیت اجزای آن در زیست روزمره گام مهمی برداشته. من که کامم شیرین شد :)
(0/1000)
فاطمه شاهواری
1403/1/10
0