یادداشتهای سهیل قریب (2) سهیل قریب 18 ساعت پیش سور بز ماریو بارگاس یوسا 4.3 24 《تاریخ در قامت ادبیات》 رمان سوربز اولین تجربهی خوانش من از یوسا و دومین تجربه از نویسندگان آمریکای جنوبی بود. با توجه به تجربهی قبلی که چندان جذبم نکرده بود در ابتدای شروع رمان سوربز هم با مواجهه با اسامی متعدد لاتین احساس کردم با رمانی خستهکننده روبرو هستم که قرار است مثل تجربهی قبلی نیمه کاره رها شود ولی فقط کافی بود چند صفحه از شروع داستان بگذرد تا کشش و جذابیت داستان مرا با خود همراه کند. جذابیتی که همینطور بی وقفه تا آخرین صفحهی رمان ادامه داشت و مرا در دورهی ۳۰ سالهی دیکتاتوری توروخیو در جمهوری دومنیکن غرق کرد. در حین مطالعه و بعد از اتمام رمان به مواردی فکر کردم که این داستان تاریخی را که قابلیت تبدیل شدن به یک گزارش خطی کسل کننده را داشت، به داستانی پرکشش و جذاب برای من تبدیل کرد. موارد زیر نکاتی هستند که برای من در گیرایی داستان تاثیر مهمی داشتهاند: ۱- روایت داستان در سه موقعیت روایی مختلف: بنظر من این نکته باعث شده بود روایت داستان از یک روایت صرفا تاریخی فاصله گرفته و با تعریف داستان از نگاه راویان متفاوت در سه موقعیت مکانی و زمانی متفاوت داستان را از خطر کسل کنندگی و روایتی خطی و گزارش گونه از تاریخ دور کند. و جدا از این مسئله این نوع از روایت این امکان را هم به مخاطب می دهد که با یک دورهی تاریخی از سه نگاه متفاوت که هر کدام به نوبهی خود وجه خاصی را از یک دیکتاتوری نشان میدهد آشنا شود. ۲- تغییر زاویه دید از سوم شخص به دوم شخص: تغییر گهگاهی زاویه دید از سوم شخص به دوم شخص که به ویژه در روایت از زبان اورانیا بیشتر مشهود بود بنظر من شگردی از طرف نویسنده بود تا خواننده را با نگاهی قضاوتگرانه و پرسشگر به صورت فعالانه در راویت نگه دارد و اجازه ندهد مخاطب صرفا به خوانندهای منفعل و خارج از متن تبدیل شود که اتفاقات تاریخی را از نگاه ناظری سوم شخص نگاه میکند. ۳- روایت غیر خطی اتفاقات: داستان به خاطر روایت یک دورهی طولانی تاریخی پر است از خورده داستانها و اتفاقات مختلف که در دورههای زمانی مختلف برای شخصیتهای داستان رخ میدهند ولی باز هم یوسا با نوعی روایت هوشمندانه و درست علاوه بر اینکه روایت را به سمتی گیج کننده نبرده است که خواننده را در کلاف سر در گم اتفاقات متعدد رها کند، روایت را از خطر افتادن به دام خطی شدن و گزارش پشت سر هم اتفاقات نیز نجات داده است. او در ابتدا با ذکر عنوانی و اشارهای تیتروار به اتفاقات مهم در طول داستان و بعدتر با بسط هر روایت در جای خود خواننده را کنجکاوانه در عطش دریافت اطلاعات نسبت به آنچه رخ داده تا آخر داستان با خود میکشاند. ۴-شخصیتهای کامل و کنشگر: شخصیتهای انتخاب شده برای روایت داستان نیز بنظر من یکی دیگر از هوشمندیهای نویسنده برای ایجاد جذابیت در طول داستان است. شخصیتها همگی انسانهایی کنشگر هستند که در برههای از زمان روایت میشوند که برای رسیدن به هدفی خاص و با امیال و خواستهای شخصی علاوه بر پیش بردن پیرنگ کلی داستان، تاریخ را هم روایت میکنند. این روایت تاریخ به صورتی در هم تنیده با همراه شدن با انسانهایی که در موقعیتی از زندگی در تلاش برای رسیدن به هدفی خاص بنا بر امیال شخصی هستند علاوه بر ایجاد کشش بیشتر خواننده را هم به شخصیت داستان نزدیک تر می کند تا بتواند با همدردی و همذات پنداری با شخصیتهای داستان از منظر نگاه شخصی آنها که هر کدام به گونهای درگیر این دورهی تاریخی بودهند به تاریخ نگاه کند. مطالبی که در بالا گفته شد و مطمئنن نکات مهم دیگری که بنظر من نیامده همگی دلایلیست که باعث میشود خواننده ناظر یک روایت کسل کننده و با نگاه صرفا تاریخی به یک دوره نباشد( مسئله ای که به راحتی می توانست در این نوع داستان رخ بدهد) و در عوض فعالانه درگیر داستانی شود که نگاهی ورای سیاست و تاریخ داشته و با نگاهی انسانی به روایت یک دورهی مهم از تاریخ یک کشور پرداخته است و این بنظر من همان کاریست که ادبیات انجام می دهد. ماریو بارگاس یوسا به زیبایی این کار را انجام داده تا به بهترین شکل ممکن تاریخ را تبدیل به ادبیات کند. 7 8 سهیل قریب 5 روز پیش جایی دیگر گلی ترقی 3.4 8 《داستانهایی از جنس صمیمت》 خواندن "جایی دیگر" برای من برابر است با خواندن آخرین کتاب از آثار گلی ترقی. به همین خاطر میتوانم نگاهی کلیتر و قضاوتی کاملتر نسبت به او و قلمش داشته باشم. حس و حال اثر همان حس و حال آثار قبلیست. همان صمیمت که بنظرم از نثر روان و یکدست او و روایت خاطرهگونهی او در داستان میآید که بعد از خواندن چند اثر متوجه حضور واقعی خاطرات نویسنده (شاید بشود گفت خود نویسنده) در داستانها هم میشوید. بنظر من این مسئلهی مهمیست که شاید بتوان گفت برای من پررنگترین موضوع در نگاه به آثار گلی ترقی و کتاب جایی دیگر به عنوان آخرین اثری که از او میخواندم بود. این نگاه صمیمی و روایت خاطرهوار داستانها از جذابیتهای شکل روایت گلی ترقی بود که در خوانشهای اول از او من را جذب آثار او کرد ولی همین شکل از روایت با تکرار در آثار بعدی به خصوص داستان کوتاهها باعث ایجاد نوعی دلزدگی از داستانها شد. برای خوانندهی حرفهایه آثار ادبی این شکل از روایت حس دم دستی بودن میدهد، به دلیل راحتتر بودن این شکل روایت این نگاه را میدهد که نویسنده با انتخاب زاویه اول شخص و روایت داستان از منظر خود آن هم به شکل نگاه به گذشته صرفا جای همنشینی را گرفته که نشسته است و خاطرات یا تجربیاتش را برایت تعریف میکند. البته که دو ویژگی مهم داستانهای ترقی را از سطح پایین این شکل از روایت جدا میکنند و همین هم باعث میشود که با همهی این مسائل همیشه خواندن اثار او خالی از لطف نباشد. یکی درونمایهی فلسفی و نگاه معناگرایانهی این به همین تجربیات و خاطرات می باشد که نگاه عمیقتر به داستانهای او میدهد(که این هم از پیش زمینهی تحصیلان فلسفی خود نویسنده میآید)، دلیل دوم که بنظر من مهمترین و قویترین ویژگی آثار ترقیست نثر زیبا و روان اوست که سرشار از توصیفات و تمثیلهای بجا و زیباست. در آخر همونطور که گفتم خواندن آثار گلی ترقی همیشه میتواند حس و حالی خوب و صمیمی همراه با نگاهی عمیق در شما ایجاد کند ولی خب مطمئنن خیلی نخواهد توانست مخاطب جدی ادبیات داستانی را بطور کامل راضی نگه دارد و همونطور که خود من شروعم برای داستان خوانی و علاقهمندیم به خواندن با رمان اتفاق از گلی ترقی اتفاق افتاد بنظرم یکی از بهترین گزینهها برای شروع داستانخوانی و یا معرفی برای مخاطبان ابتداییتر ادبیات داستانی میتواند باشد. 0 16