یادداشت سهیل قریب

        《در تسخیر شرم》
رمان مستاجر برای من از نظر تم روانشناسانه‌ای که داشت و موضوعی که یه مدتی هم هست ذهنم درگیرش هست جالب بود. شخصیت اصلی داستان درگیر شرم هست و در طول داستان هم رفتار همسایه‌ها و از طرف دیگه همکاران و حتی افراد دیگه‌ای که باهاشون در ارتباط هست این رفتار رو در وجودش تقویت میکنه و هر کدوم به یه شکل. مثلا شرمی که از طرف همسایه‌ها بهش تحمیل میشه به نوعی هم کلیشه کردن هویت فرد هست به طوری با تمام رفتار حرکاتشون میخوان بهش ثابت کنن که تو هم همون مستاجر قبلی هستی و برای ما هیچ فرقی با اون نداری و راهی هم براش نمیزارن جز تبدیل شدنش به همون مستاجر قبلی حتی در حد دزدین و تسخیر جنسیتش هم پیش میرن. از طرفی همکارانش میخوان فردیتش رو با ایجاد شرم هدف قرار بدن و با رفتارشون بهش ثابت کنن که تو باید مثل ما باشی و اگر نیستی ایراد در توست و همین باعث قطع ارتباط شخصیت اصلی با اونها و تنهایی بیشترش میشه که این خودش باز به تقویت بیشتر این روند جنون امیز کمک میکنه تا فرد دیگه هیچ چیزی از خودش نداشته باشه و فکرش و هویتش و فردیتش و حتی جنسیتش هم دزدیده بشه و از بین بره و تبدیل بشه به یه مُرده، دقیقا مسئله ای که شخصیت اصلی وقتی داره در خیابان داره بهش فکر میکنه و حس میکنه بقیه ادمها مثل مرده ها هستند و حس میکنه کم کم خودش دارم یکی مثل اونها میشه. یه نکته‌ی دیگه که ذهن منو بیشتر سمت این قضیه برد اشاره هایی بود که می شد ربطش داد به اینکه شرم از دوران کودکی در ترلکفسکی شکل گرفته و در طول زمان هر بیشتر تسخیرش کرد، دو تا اشاره بنظرم در داستان هست، یکی جایی هست که ترلکوفسکی مستقیم خاطره ای رو از بچگی بخاطر میاره که توسط معلم مدرسه بخاطر اینکه دستشویی بیشتر از حد معمول طول کشیده جلوی همه هم کلاسی های تمسخر میشه و دومین اشاره جایی هست که وقتی در رنج زیاد از شرمی هست که توسط همسایه ها بهش اعمال شده وقتی روی صندلی نشسته و بچه ای رو می بینه که ناراحت میشه بخاطر غرق شدن قایقش و مادرش با مهربانی و نوازش باهاش همدلی میکنه و از فرزند حمایت میکنه دچار خشم زیادی میشه و بطرف بچه میره و بهش تنه میزنه و حتی دو تا سیلی به گوش بچه میزنه. داستان هم در اخر بنظرم در عین امید و ناامیدی تموم میشه، امید از اینکه ترلکفسکی نمیخواد تسلیم شرم خودش و شرم سازماندهی شده‌ای که داره از طرف جامعه بهش دیکته میشه بشه و حتی با بار اول پرت شدن از پنجره دوباره بلند میشه و حتی رد خودن خودش رو روی در و دیوار اپارتمان و حتی همسایه ها میزاره و حتی به خیال خودش پلیس و دکترها رو هم مجبور میکنه شاهد این باشند که این قتل داره عمدا و توسط همسایه ها صورت میگیره ( که یجوری بنظرم هم نشانه ای از فردیتش و حضورش هست که با این کار به نوعی به کسانی که این قتل رو در حقش انجام میدن میخواد نشون بده شماها هم کامل نیستین و مثل هم انسانید و فکر نکنید می تونید خودتون رو از من جدا کنید و ظاهر بی نقص و عیب بگیرید) ولی خب اخر داستان به نوعی پوچ گرایانه تموم میشه که نشون میده هر نوع مقاومتی هم بی فایده ست و این شرم زایی اینقدر ساختاری و مثل تارهایی توسط تمام افراد جامعه در هم تنیده صورت میگیره که هیچ جایی برای پیروزی قربانی خودش قرار نمیده و این چرخه‌ی قربانی شدن همینطور ادامه پیدا خواهد کرد.
*این یادداشت در سال ۱۳۹۹ نوشته شده است*
      
57

8

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.