یادداشت‌های روح الله شریفی (3)

          هرس بیشتر داستان بلند بود تا رمان. قهرمان نداشت و نویسنده هم احتمالا دنبال قهرمان سازی نبود. همه چی به هم میومد. جهان بینی نویسنده و دنیای ذهنی شخصیت های رمان.
یک زن با مرگ پسر اولش کمرش میشکنه و دیگه به زندگی برنمی گرده. اون همه چیز رو نابود می کنه. دیگه در اطراف خودش مردی نمی بینه و امیدش برای اینکه خودش هم بتونه مردی به دنیا هدیه کنه هم ناامید می شه...همه چیز درسته الا اینکه چنین زن ویرانگری چطور میتونه مظهر زایایی بشه .
بر فرض که این رو هم بپذیریم. نمی فهمیم چرا نوال به این جایگاه رسیده. فرآیند تغییر و دلیل تغییرش رو نمی فهمیم. ما فقط سقوط او را در اثر جنگ و فشار خانواده و اوهام خودش می بینیم. زنی که نمی تونه همه ی غم رو به کناری بگذاره و نیروی باقی مونده رو به پای بقیه فرزندانش فدا کنه و اگه پسر اولش رو صدام ازش گرفت  تلاش نمی کنه بقیه ی بچه هاش رو خودش از خودش نگیره. چنین زنی -به قاعده- نباید بتونه حیات رو به درختان نخل مرده و سوخته برگردونه.
اگر نوال مردی در روزگار نمی بینه رسول هم حق داره زنی رو در اطرافش ببینه
اما نویسنده کتاب رو روان و فوق العاده نوشته و جز بیست درصد کار که کمی کسل کننده است می تونه مخاطب رو با خودش همراه کنه.
اثر از نگاه های فمینیستی خالی نیست؛ با دلسردی و سقوط یک زن ، مرد هم نمیتونه کاری برای خانواده بکنه
بهترین فضاها، روستایی بود که رسول و پسرش برای بازگرداندن نوال به اون قدم گذاشتن. خیلی این قسمت خوب بود. فضای وهمناک و ماورایی قشنگی داشت.
        

18