بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

سالاری ها

سالاری ها

سالاری ها

3.7
12 نفر |
3 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

22

خواهم خواند

9

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

بزرگ علوی نویسنده نو پرداز ایرانی دوره معاصر در سال 1283 ه.ق در خانواده ای بازرگان و مشروطه خواه به دنیا آمد.وی در کودکی برای ادامه تحصیل به آلمان فرستاده شد و پس از اتمام تحصیلات مقدماتی و عالی به ایران بازگشت و به تدریس و نویسندگی پرداخت . علوی در سال1323 سردبیری مجله ادبی پیام نو را بر عهده گرفت و طی این سالها با همکاری صادق هدایت و مجتبی مینوی که از دوستان صمیمی او بودند فعالیتهای ادبی مختلفی انجام داد و یک رمان و دهها داستان کوتاه را به چاپ رساند; ولی بنابه دلایل سیاسی و گرایشات توده ای چندی در زندان بسر برد و کتب وی از سال1332 لغایت 1357 اجازه چاپ نیافت و خود نیز طی این سالها در اروپا بسر برد. بزرگ علوی پس از پیروزی انقلاب اسلامی به ایران بازگشت و پس از چندی مجددا رهسپار آلمان شد. علوی طی سالهای اقامت طولانی خود در آلمان سمت استادی دانشگاه برلین را بر عهده داشت و پس از بازنشستگی نیز به پژوهش پرداخت . وی در طول زندگی خود کتب متعددی نوشت که برخی از آنها به دلیل سبک خاص نگارش از کتب معروف فارسی بشمار می آیند.

لیست‌های مرتبط به سالاری ها

یادداشت‌های مرتبط به سالاری ها

            کتاب درمورد خانواده‌ی سالاری‌هاست.که طی شرایطی در بروجرد ساکن می‌شوند و برسرنوشت افراد آن منطقه تاثیرات مختلفی می‌گذارند. 
توصیه می‌کنم در ابتای کتاب نام‌های افراد را یادداشت کنید چون در نام بیشتر شخصیت‌ها لفظ «سالار» وجود دارد. 
___________________________________________
اسامی شخصیت‌های کتاب جهت راحت‌تر خواندن:

*سید عبدالرحیم سالارفش:محضردار، شوهر انیس الملوک

*سالار نظام:وکیل مجلس شورای ملی،پسر بزرگ خان سالار

*سالارنیا: دکتر، پسر زیور

*انیس الملوک:خواهرزاده‌ی خان سالار

*هوشنگ سالاریان:رئیس دارایی، داماد اول خان سالار، شوهر منیژه

*منیژه: دختر خان سالار و بعد از سالارنظام رئیس خانواده(طخواهر بزرگ)

*میرزا جوادخان سالارزاد: شوهر حمیده خانم خواهرزاده‌ی خان سالار، شاعر و اهل ادب، رئیس پست و‌ تلگراف

*امان الله آقای اهمیت: شوهر عزت الملوک دختر خان سالار (داماد دوم) 

*عزت الملوک: دختر خان سالار و خواهر سالار نظام (خواهر کوچک)

*عبدالوهاب: پسر سید عبدالرحیم سالارفش، معشوق عزت الملوک
          
            داستانی شلوغ، پر از سالاری!

تا صفحه 20، 30، کلی اسم و فامیل با پیش‌وند سالار با آدم‌هایی که در خاندانِ خان‌سالار رفت‌وآمد دارند، مطرح می‌شود. اما دیگر به علوی اعتماد داشتم و جلو رفتم. شاید تقریبا یک سوم از داستان رفته بود که نسبت‌ها مشخص شد؛ آن‌هم نه کامل. این هم می‌گذارم پایِ داستان‌شناس بودنِ علوی. او خوانندگانش را دستِ بالا و حرفه‌ای حساب می‌کرده. فکر می‌کرده مخاطبانش خیلی سریع خواهد فهمید که پی کدام شخصیت را باید بگیرند و کدام را در حد همان اسم نگه دارند. این یک نکته از رمان.
نکته بعد، شیوه‌ی روایتِ داستان بود. داستان غیرخطی پیش می‌رفت. خودمانی‌اش می‌شود پازلی. با هر صفحه، قطعه‌ی از پازل، جایِ خودش را پیدا می‌کرد. گاهی وقت‌ها فکر می‌کردی جایِ درستِ قطعه‌ای‌ از پازل را پیدا کرده‌ای. اما می‌دیدی نه! رکب خورده‌ای و باید قطعه را سر دست بگیری تا ببینی کی موقع‌اش می‌رسد. و شاید تا پایانِ رمان، هیچ‌وقت هم موقع‌اش نمی‌رسید.
اینکه بزرگِ علوی از این رمان چه می‌خواست بگوید، هم «رو» بود و هم نبود. اینکه یک «خان» و خاندانش، ظلم کرده‌اند و بالا کشیده‌اند و فرزندانشان هم، کم پول پله به جیب نمی‌زنند، بخشِ فاشِ داستان بود. بی‌حیایی و زن‌بارگی و هرکی با هرکی خوابیدنِ چند شخصیتِ زن و مردِ سالاری و غیرسالاری، از دیگر بخش‌هایِ فاشِ داستان بود. اما روایت‌هایِ زیرپوستی درباریان و مجلس‌نشینان و حال و اوضاع جنگِ جهانی، بخش‌هایِ مستور رمان بود. البته خیلی هم بر خواننده پوشیده نبود که یک سالاری که وکیلِ مردم در مجلس هم بود، چطور از جایگاهش، پول پارو می‌کند.
و اینکه سالاری‌ها واقعا در این کشور بوده‌اند یا ساخته‌ی تخیل علوی بوده را باید جست‌وجو کنم بدانم از چه قرار است. اما شهری که علوی در این داستان ساخته بود، آدم حسابی نداشت، جز یک پیرمردی که چشمش هم درست نمی‌دید. و منفورترین شخصیت‌های داستان، یکی همان نماینده مجلس بود و دیگر یک سید عمامه‌به سر. در هر مسجدی، دست‌شویی هم پیدا می‌شود. اما حالا چرا علوی، باید منفورترین شخصیتِ داستانش را یک سیدِ عمامه‌به‌سرِ امام جماعتِ محضردارِ مشروب‌خوارِ پول‌پرستِ زن‌باره معرفی کند؟ یعنی در این رمانِ شلوغ، که پر بود از شخصیتِ منفی، هیچ‌کسِ دیگر پیدا نمی‌شد جای این سید، این‌قدر منفور معرفی شود؟
من از جنبه‌ی داستانی، از صفحه‌ی تقریبا 40 تا پایانِ 178 صفحه، با داستان همراه شدم. اما اینکه چرا این‌قدر این شهری که داستان روایت می‌شود پر از هرزه است، برایم باورپذیر نبود.