بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت مجتبی بنی‌اسدی

                داستانی شلوغ، پر از سالاری!

تا صفحه 20، 30، کلی اسم و فامیل با پیش‌وند سالار با آدم‌هایی که در خاندانِ خان‌سالار رفت‌وآمد دارند، مطرح می‌شود. اما دیگر به علوی اعتماد داشتم و جلو رفتم. شاید تقریبا یک سوم از داستان رفته بود که نسبت‌ها مشخص شد؛ آن‌هم نه کامل. این هم می‌گذارم پایِ داستان‌شناس بودنِ علوی. او خوانندگانش را دستِ بالا و حرفه‌ای حساب می‌کرده. فکر می‌کرده مخاطبانش خیلی سریع خواهد فهمید که پی کدام شخصیت را باید بگیرند و کدام را در حد همان اسم نگه دارند. این یک نکته از رمان.
نکته بعد، شیوه‌ی روایتِ داستان بود. داستان غیرخطی پیش می‌رفت. خودمانی‌اش می‌شود پازلی. با هر صفحه، قطعه‌ی از پازل، جایِ خودش را پیدا می‌کرد. گاهی وقت‌ها فکر می‌کردی جایِ درستِ قطعه‌ای‌ از پازل را پیدا کرده‌ای. اما می‌دیدی نه! رکب خورده‌ای و باید قطعه را سر دست بگیری تا ببینی کی موقع‌اش می‌رسد. و شاید تا پایانِ رمان، هیچ‌وقت هم موقع‌اش نمی‌رسید.
اینکه بزرگِ علوی از این رمان چه می‌خواست بگوید، هم «رو» بود و هم نبود. اینکه یک «خان» و خاندانش، ظلم کرده‌اند و بالا کشیده‌اند و فرزندانشان هم، کم پول پله به جیب نمی‌زنند، بخشِ فاشِ داستان بود. بی‌حیایی و زن‌بارگی و هرکی با هرکی خوابیدنِ چند شخصیتِ زن و مردِ سالاری و غیرسالاری، از دیگر بخش‌هایِ فاشِ داستان بود. اما روایت‌هایِ زیرپوستی درباریان و مجلس‌نشینان و حال و اوضاع جنگِ جهانی، بخش‌هایِ مستور رمان بود. البته خیلی هم بر خواننده پوشیده نبود که یک سالاری که وکیلِ مردم در مجلس هم بود، چطور از جایگاهش، پول پارو می‌کند.
و اینکه سالاری‌ها واقعا در این کشور بوده‌اند یا ساخته‌ی تخیل علوی بوده را باید جست‌وجو کنم بدانم از چه قرار است. اما شهری که علوی در این داستان ساخته بود، آدم حسابی نداشت، جز یک پیرمردی که چشمش هم درست نمی‌دید. و منفورترین شخصیت‌های داستان، یکی همان نماینده مجلس بود و دیگر یک سید عمامه‌به سر. در هر مسجدی، دست‌شویی هم پیدا می‌شود. اما حالا چرا علوی، باید منفورترین شخصیتِ داستانش را یک سیدِ عمامه‌به‌سرِ امام جماعتِ محضردارِ مشروب‌خوارِ پول‌پرستِ زن‌باره معرفی کند؟ یعنی در این رمانِ شلوغ، که پر بود از شخصیتِ منفی، هیچ‌کسِ دیگر پیدا نمی‌شد جای این سید، این‌قدر منفور معرفی شود؟
من از جنبه‌ی داستانی، از صفحه‌ی تقریبا 40 تا پایانِ 178 صفحه، با داستان همراه شدم. اما اینکه چرا این‌قدر این شهری که داستان روایت می‌شود پر از هرزه است، برایم باورپذیر نبود.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.