یادداشت‌های حسین (5)

حسین

حسین

3 روز پیش

          تا حالا از لحاظ فلسفی به پدیده دوست داشتن و دوست داشته شدن ننگریسته بودم. می‌دانستم می‌شود تعریفش کرد ولی فکر نمیکنم بشود در چارچوبی گذاشتش..چارچوبی نظام‌مند، منطقی، استوار...عشق و در کل دوست داشتن پدیده چموشی هس نمی‌شود برایش قاعده و قانون تدوین کرد فقط می‌توان ازش لذت برد ولی خب آدمای منطقی مثل من که کمتر به احساسات توجه کرده‌اند یا لااقل ازشان فرار کرده‌اند  هم می‌دانند که هرازگاهی باید "فلسفیدن" رو گذاشت کنار و دمی لذت برد...با آدم خیلی خاصی این کتاب رو بردم جلو و خوشحالم که تقریبا راوی و کلوئه رو خودمون داشتیم...دنیا پر از راوی و کلوئه هس..راوی کلوئه را با نقص‌هایش زیبا می‌بیند و کلوئه دمی او را از اتاق فکر خودش بیرون می‌آورد....اما راوی درگیر آرمان‌سازی می‌شود کلوئه را بت می‌بیند و فقط به او فکر می‌کند...بار احساساتی‌اش را از کلوئه سنگین‌تر می‌کند و این کار تعادل را بر هم می‌زند و باعث می‌شود کلوئه سرد تر شود....در آخر کاری را می‌کند که نباید میکرد....راوی با زخمش چند صباحی تنها می‌ماند باهاش کنار می‌آید و یاد میگیرید بپذیردش...در آخر باز عاشق می‌شود امیدوارم بت نسازد تا بعدا مجبور شود کافرش شود
        

3

حسین

حسین

1404/4/22

        داستان درباره اشراف و آشیانه اوناس😂...ملک خانواده کالیتین‌هاس و خويشاوندان سری می‌زنند...داستان تقریبا تعادل خوبی داره چجوری که شروع شده تموم میشه به دور از حاشیه و زیاده‌گویی که البته خاص تورگنیف هس...شخصیت پا فیودور ایوانوویچ لاوریتسکی هست و تربیت ناسالم او که باعث شده در برابر ملایمت زندگانی پوسش کلفت باشد...عاشق می‌شود ولی به بدترین نوع یعنی خیانت آن‌را خاتمه می‌دهد و این زخم تا آخر داستان او و در نتیجه ما را دنبال می‌کند...ما لیزا را داریم عاشق مسیح و طرفدار دو آتشه دین‌داری که معتقد است دعا کفاره گناهان ماس‌...لاوریتسکی ک لیزا در اواخر عاشق هم می‌شوند ولی لیزا فکر می‌کند گناه کرده است پس او هم لاوریتسکی را ترک می‌گوید...داستان از انسجام خوبی برخوردار است و شخصیت ها رو خوب دنبال می‌کند...اینکه وقتی کسی که دوسش داشتی خیانت می‌کند بهت برمیگردد چه راهی پیش میگیری؟ لاوریتسکی او را می‌بخشد تو چی‌کار میکنی؟ آیا قدرتش را داری ببخشی؟ آیا قدرت رها شدن و زنده ماندن داری؟ در این داستان شخصیت‌ها به گونه‌ای رها شده‌اند...رها از معشوق از خانواده از درک شدن...و هرکدام به شیوه‌ای با آن کنار میابند...یکی پیر می‌شود یکی تارک دنیا...یکی موسیقی می‌نوازد ولی آن را بی‌ارزش می‌داند و یکی دخترش را سپر می‌کند...
پیشنهاد میکنم بخوانید
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0