یادداشت‌های مهشید (61)

مهشید

مهشید

1402/4/28

        بالاخره این مانگا هم تموم شد
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

مهشید

مهشید

1402/4/26

        بعد از دوماه لحظه لحظه با این کتاب زندگی کردن،بالاخره تموم شد.این طولانی ترین وقتی بود که برای یه کتاب گذاشتم و دلیلش این بود که گاهی آروم میخوندم تا تموم نشه.این کتاب اولین اثری بود که از تولستوی خوندم و کاملا عاشق قلمش شدم.طوری که جزئیات،شخصیت افراد و مکان ها و کوچکترین چیزی رو با ظرافت و دقت توصیف کرده باعث شد که من همه اتفاقات رو خودم حس کنم،توی این دوماه من توی روسیه زندگی کردم،با اشراف روسیه توی مهمونی های شبانه رقصیدم و راجع به مسائل سیاسی صحبت کردم،توی میدان جنگ کشته شدن آدم هارو دیدم،و موقع مرگ پرنس آندره یا پتیای جوان بالای پیکرشون ایستاده بودم و مرگشون رو با چشم دیدم و حتی سوختن مسکو رو مقابل خودم دیدم.تا حالا هیچ کتابی اینقدر من رو توی خودش نکشیده بود که باعث بشه من حس کنم اونجام و دارم کنار شخصیت ها زندگی میکنم.
جنگ و صلح فقط یه داستان راجع به زندگی اشراف روسیه و یا یک داستان عاشقانه نیست،بلکه به نظر‌ من یه منبع تاریخی خوب برای جنگ فرانسه و روسیه است.
اوایل کتاب اسامی زیاد کمی اذیت کننده بود از اونجایی جنگ و صلح بیش از ۵۰۰ شخصیت داره اما بعد از ۲۰۰ صفحه اول با شخصیت های اصلی که چندنفر بیشتر نبودند،آشنا شدم دیگه اسامی و شخصیت ها مشکلی نبود.شاید تعداد صفحات کتاب زیاد به نظر بیاد اما قطعا ارزش وقت گذاشتن و خوندن رو داره و اصلا طوری نیست که خواننده خسته بشه و حوصلش سر بره.
فقط یک ستاره کم کردم و اون هم بخاطر فصل اخر کتابه که کاملا نظرات و عقاید تولستوی راجع به تاریخه،نمیگم بد بود اتفاقا توضیحات جامع و به درد بخوری بود اما مورد علاقه من نبود
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

9

مهشید

مهشید

1402/4/26

          این کتاب برای مدت طولانی ای توی کتابخونه ام بود اما هیچوقت نتونستم کامل بخونمش تا الان،همیشه تا صد صفحه اول میخوندم و بعد قیدش رو میزدم،حقیقتا هم از نظر من تا دویست صفحه اول داستان هیچ جذابیتی نداره،انگار فقط روتین زندگی یه خانواده رو تعریف میکنه،اما از حدود صفحه دویست به بعد داستان برام جذابیت پیدا کرد و بالاخره این شد که تونستم تمومش کنم،طوری که گاهی حتی نمیخواستم کتاب رو زمین بزارم.
چیزی که خیلی دوست داشتم شخصیت های کتاب بود،هر شخصیتی خیلی دقیق و با جزییات توصیف شده،به ویژگی های اخلاقی هرکدوم خیلی با دقت پرداخته شده و این موضوع رو من خیلی دوست دارم چون باعث میشه بتونم بیشتر و بهتر شخصیت هارو درک کنم و باهاشون ارتباط برقرار کنم.
از ابتدای کتاب نتونستم با شخصیت فانی ارتباط برقرار کنم،برای اینکه یک سری از ویژگی های اخلاقیش روی اعصابم بود،اینکه دختر ساکت و مظلومی بود،اکثر مواقع سکوت میکرد و احساسات خودش رو به زبان نمی آورد،وقتی توی مخمصه می افتاد منتظر کسی بود که از راه برسه و نجاتش بده،توی تصمیم گیری ها منتظر نظر بقیه میموند،تا فصل آخر کتاب ناخودآگاه توی ذهنم تلنگری خورد،صدایی توی ذهنم گفت میدونی چرا نمیتونی با فانی ارتباط برقرار کنی؟با خودم فکر کردم چرا،بعد به تک تک ویژگی های اخلاقی فانی فکر کردم و تازه فهمیدم منم همه اون ویژگی هارو دارم،من نسبت به شخصیت فانی گارد میگرفتم چون اون من رو یاد خودم مینداخت.چیزهایی از درون خودم که توی ناخودآگاهم ازشون بدم میومد ،همشون توی شخصیت فانی وجود داشت‌‌.
چیز دیگه ای که دوست داشتم،وجود شخصیت منفوری مثل خانم نوریس بود،وجود همچین شخصیت هایی توی داستان خوشحالم میکنه باعث میشه حرصم دربیاد از کارهاشون و خب همین داستان رو از یکنواختی درمیاره به نظرم.
پایان کتاب یکم قابل حدس بودم و خب شاید هم یکم کلیشه ای،اینکه همه به خوبی و خوشی کنارهم زندگی کردند و هرکسی سراغ زندگی خودش رفت. 
در کل کتاب رو دوست داشتم،اما به نظرم برای یکبار خوندن خوبه،کتابی نیست که باز هم بخوام سراغش برم و دوباره بخونمش،اما خب برای همین یکبار خوندن هم حالم رو خوب کرد،تصور طبیعت منسفیلد و زندگی کردن توی اون محیط احساس خوبی بهم میداد و احساسی که موقع خوندن این کتاب داشتم رو همیشه یادم میمونه.
        

2

مهشید

مهشید

1402/4/26

        "پیشوا تصمیم گرفته بود که با واژه ها بر دنیا حکومت کنه،او گفت:من هرگز اسلحه به دست نمیگیرم،نیازی بهش ندارم."
داستان در آلمان نازی و زمان جنگ جهانی دوم ،در شهر کوچکی به اسم مالچین اتفاق میفته.دختر کوچکی به اسم لیزل ممینگر که مادرش بخاطر کمونیست بودنشون مجبور میشه از خودش جداش کنه و سرپرستیش رو به خانواده ای به اسم هوبرمن در مالچینگ بسپره.
لیزل خواندن و نوشتن بلد نیست،اما ناپدریش،هرشب بعد از بیدار شدن لیزل بخاطر کابوس هاش ،کنارش میمونه بهش خوندن رو یاد میده.
در نهایت در دنیایی که زیاد کسی به کتاب ها اهمیت نمیده،تنها کتاب مهم ،کتابیه که پیشوا نوشته و بقیه کتاب ها به دلایل مختلف سوزونده میشن،لیزل ارزش کتاب هارا درک میکنه و دست به دزدیدن کتاب ها میزنه.
مهم ترین چیزی که توی کتاب بود اهمیت واژه هاست،همون واژه هایی که هیتلر ازشون به جای اسلحه استفاده کرد.
کل داستان از زبان فرشته مرگ بیان میشه،و اون تمام اتفاقاتی که از انسان ها دیده رو تعریف میکنه،و حتی معتقده جنگ رییس اونه و حالا خیلی خسته است،چون بخاطر جنگ هرروز کلی جنازه وجود داره که باید با خودش ببرتشون و هیچ استراحتی نداره.
دقیقا توی این موقعیت دنیای الان،که جنگ پیش اومده باید شروع به خوندن این کتاب میکردم،من با هیچ کتابی گریه نکردم اما با این‌کتاب با اعماق وجودم گریه کردم،بخاطر انسان های بیگناهی که توی جنگ کشته میشن،محله های فقیر نشینی که با خاک یکسان میشه،ادم هایی که فقط بخاطر دینشون،عقایدشون یا نژادشون حق زندگی ازشون سلب میشه و مجبورند تمام زندگیشون رو توی درد،شکنجه و ترس بگذرونند.
اگر‌میتونستم بیشتر از پنج ستاره به این کتاب میدادم،از نظر من تنها مشکل کتاب شاید این باشه که بعضی جاها نویسنده مرگ کاراکتر هارو خودش جلو جلو اسپویل کرده،البته این موضوع واسه من زیاد مهم نیست چون من از اون دسته از آدمام که در هر صورت،وسط کتاب خوندن میرم ته کتاب رو میخونم که ببینم چی میشه،پس به هر حال به حالم فرقی نمیکرد این موضوع و زیاد هم اذیتم نکرد،ولی شاید اگه روی این موضوع حساس باشید یکم اذیتتون کنه.
توی داستان رنگ ها،آسمان و خیلی چیزهای دیگه با دقت توصیف شده که من خیلی این موضوع رو دوست دارم،عاشق تک تک کاراکترهای کتابم،همشون به خوبی توصیف شدن و به خوبی تونستم با همشون ارتباط برقرار کنم.جزو اون دسته از کتاب هاییه که مطمئنم بعد از یه مدت دلم شدید براش تنگ میشه و دوباره میرم سراغش.خلاصه اینکه پیشنهاد میکنم حتما حتما این کتاب رو بخونید،فکر نمیکنم پشیمون بشید.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

مهشید

مهشید

1402/4/26

          همیشه توی زندگیم در حال مقایسه خودم با بقیه آدما بودم،این اواخر حس میکردم از زندگیم به درستی استفاده نمیکنم،پر از حسرت بودم،فکر میکردم باید زندگی دیگه ای داشته باشم،جور دیگه ای زندگی کنم تا آدم خوبی باشم،میگن همیشه هر کتابی رو دقیقا توی زمانی که بهش نیاز دارید میخونید و من دقیقا توی این بازه زمانی از زندگیم به این کتاب نیاز داشتم.خیلی از حسرت های ما واقعی نیستن،زندگی های رویایی ای که توی ذهنمون داریم و فکر میکنیم اگه اونجوری زندگی کنیم نسخه بهتری از خودمون هستیم حقیقت ندارند،این زندگی تنها چیزیه که ما داریم پس بهتره به جای حسرت خوردن و انتظار یه زندگی بهتر رو داشتن،دست به قلم بشیم و کتاب همین زندگیمون رو همونجوری که دوست داریم بنویسیم.این ها تمام چیزی بود که کتاب سعی داشت بهم بگه.
اگه شما هم دچار این حسرت هایید،اگه در آرزوی یک زندگی بهتر،این زندگیتون رو نادیده میگیرید،اگه خودتون رو با دیگران مقایسه میکنید و میخواید همیشه آدم بهتری باشید حتما این کتاب رو بخونید.
        

0