یادداشتهای محمدحسین بهزادفر (4) محمدحسین بهزادفر 1403/11/10 دورت بگردم: روایتی صمیمی از قدیمیترین کنگره سالانه دنیا فائضه حدادی 4.5 23 وقتی این کتاب را سفارش میدادم، فکرش را هم نمیکردم که یکی دو ماه بعد من حیث لایحتسب روزیام شود و همراه این کتاب، دور کعبه بگردم! از بخت خوب، این کتاب را با خودم بردم و در دو هفتهای که مکه و مدینه بودیم، خواندمش. مثل همیشه روان است و صمیمی و دلنشین. به امید روزی که صاحب اصلی این سرزمین مقدس بیاید و با خیالی راحتتر و دلچسبتر، دور زادگاه امیرالمومنین علیهالسلام بگردیم. 2 5 محمدحسین بهزادفر 1401/3/16 همسایه های خانم جان: روایت پرستار احسان جاویدی (از یک تجربه ناب انسانی در خاک سوریه) زینب عرفانیان 4.2 35 قبل از هرچیز باید بگویم که همسایههای خانم جان یک روایت کمنظیر است. بعید میدانم شبیه چیزی که در این کتاب، راوی خوشسلیقه روایت کرده و نویسندهی خوشذوق با قلم روانش به جان مخاطب ریخته، قبلا در کتابی خوانده باشید. شما قرار است یک روایت انسانی از چهار ماه حضور خاطرهانگیز راوی در سوریه را بخوانید، یک روایت انسانی محض و البته به اقتضای فضای جنگ، مقداری ناراحتکننده. جایی که شخصیت راوی باید یک نیروی داعشی قسمخورده را معاینه کند، یا به اعضای خانوادهاش خدمات پزشکی بدهد. شما یک روایت انسانی پزشکی خواهید خواند از دکتر احسان، که دلش میخواسته تفنگ دستش بگیرد و در خط مقدم اینطرف و آنطرف کند، اما از قسمت و تقدیر خوبش فرستاده میشود به جایی که خیلی ربطی به تیر و تفنگ ندارد، و به جایش باید یک بیمارستان محلی را اداره کند و سلاحش ابزار پزشکی باشد و بیشتر روی مردم تاثیر مثبت بگذارد. یک روایت ساده، محکم و خوشخوان که البته به مقدار لازم هم، روضههای نمکین دارد برای بارانیشدن آسمان دلتان. و این ریشه در مداح بودن راوی دارد که از قضا چند دوست نزدیکش هم شهید شدهاند و او را جا گذاشتهاند. بیش از این اگر بگویم، مزهی کتاب از بین میرود. خودتان باید بخوانید؛ که همسایههای خانم جان، روایت جذاب و منحصر به فردی است. قبلا تا نیمهی آن را تضمین کرده بودم که از خواندنش پشیمان نخواهید شد، حالا اما کل کتاب را. به سلیقهی من که بسیار جذاب بود و روان، شاید برای شما هم تجربهی روان و دوستداشتنیای باشد. دست مریزاد به هر دو چهرهی کتاب: راوی خوشسلیقه و نویسندهی خوشذوق. 0 11 محمدحسین بهزادفر 1401/3/16 ویولون زن روی پل خسرو باباخانی 4.3 137 کتاب که تمام شد، معطل نکردم. هرچه جملهی وصفی و مدحی بلد بودم، توی ذهنم قطار کردم: - خسرو خوبان در این روایت، چه قماری کرده با آبرویش! من اگر بودم که بیخیال میشدم. - شاهکاری که هر کتابخوان و کتابنخوانی باید بخواندش! - دست مریزاد از این روایت بینقص، عینی، بیپرده، صریح و دست اول و کمنظیر. - اشکم درآمد، بغض کردم، گریستم، خندیدم. - خدا ماهطاووسبانویت را حفظ کند استاد خسرو! همسفر بهشتیات را. - الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور. - خدا بیامرز علی شاملو میگفت تمام تلاشم را میکنم که این شاهکار دیده شود... - رمز موفقیت دو چیز است: ایمان آوردن و استقامت کردن. اما هنوز هم پیدا نکردم آن جملهی یکتایی که بتواند اوج ذوقم را از مطالعهی این کتاب برساند. اینها همه هست و این، همه نیست. آنقدر گویا نیستم که بتوانم حق مطلب را دربارهی روایت سفر از ظلمت به نور خسرو خان باباخانی ادا کنم. قلمی رسا و زبانی گویا باید. شما قرار است با یک روایت اصیل، بیواسطه، دقیق و البته قدری [بخوانید خیلی] تلخ چونان قهوهی قجری روبهرو شوید که اولش کامتان را تلخ کند، و بعد امید را بپاشد وسط تاریکیها. بخوانیدش و نگذارید این تجربه از دستتان برود. من یکی که بعید میدانم به این زودیها بتوانم «ویولنزن روی پل» را از روی میز مطالعهام بردارم، راست میگویم. 3 12 محمدحسین بهزادفر 1401/3/15 آداب کتابخواری احسان رضایی 4.0 83 کمکم ترس برم داشته بود که نکند این همه علاقهام به کتاب زیادی باشد! این همه شور و شوق برای تنها ماندن با کتاب و کتابخانه و آن کنج عزلت دیوار اتاقم. واقعا صحبتهای بعضی دوستانم هم قدری بیتاثیر نبود :) چقدر تو بیکاری پسر، پول یامُفت خرج این کتابها میکنی که چه بشود، به جایش فیلم ببین و الخ. تا اینکه آقای احسان سینیور یا احسان پدر (باید کتاب را بخوانید تا قصهی احسانَین را متوجه شوید) از گرد راه رسید و دلداریام داد که تند نرو پسر جان! تازه کلی راه و آداب مانده تا عاشق کتاب بشوی و کتابخوار بنامیمات؛ جا نزن. بیاغراق هر فصل و روایتی را که خواندم؛ زیر لب دهباری گفتهام: «وای! آفرین! دقیقا همینطوریه.» راستش کمتر کتابی خوانده بودم که این همه با وجودم و عادتهای کتابخوانیام سنخیت داشته باشد. من میخواهم به همهی شما بگویم که: «اگر کتابخوار هستید، آداب کتابخواری را بخوانید تا فکر نکنید که تنهایید؛ اگر هم نیستید که خب بخوانید تا با واجبات و مستحبات کتابخواری عمیقا آشنا شوید...!» «بورخس جایی گفته است: بهشت باید جایی باشد، شبیه یک کتابخانهی بزرگ. کسی که کتابخانه دارد، برای خودش یک کنج عزلت دستوپا کرده که به خلوتکدهای از همه دور، وی باشد و وی باشد و وی باشد و کتابهایش...» بیایید بیشتر در مورد کتاب و کتابهایی که میخوانیم صحبت کنیم... 3 35