یادداشت محمدحسین بهزادفر
1401/3/16
کتاب که تمام شد، معطل نکردم. هرچه جملهی وصفی و مدحی بلد بودم، توی ذهنم قطار کردم: - خسرو خوبان در این روایت، چه قماری کرده با آبرویش! من اگر بودم که بیخیال میشدم. - شاهکاری که هر کتابخوان و کتابنخوانی باید بخواندش! - دست مریزاد از این روایت بینقص، عینی، بیپرده، صریح و دست اول و کمنظیر. - اشکم درآمد، بغض کردم، گریستم، خندیدم. - خدا ماهطاووسبانویت را حفظ کند استاد خسرو! همسفر بهشتیات را. - الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور. - خدا بیامرز علی شاملو میگفت تمام تلاشم را میکنم که این شاهکار دیده شود... - رمز موفقیت دو چیز است: ایمان آوردن و استقامت کردن. اما هنوز هم پیدا نکردم آن جملهی یکتایی که بتواند اوج ذوقم را از مطالعهی این کتاب برساند. اینها همه هست و این، همه نیست. آنقدر گویا نیستم که بتوانم حق مطلب را دربارهی روایت سفر از ظلمت به نور خسرو خان باباخانی ادا کنم. قلمی رسا و زبانی گویا باید. شما قرار است با یک روایت اصیل، بیواسطه، دقیق و البته قدری [بخوانید خیلی] تلخ چونان قهوهی قجری روبهرو شوید که اولش کامتان را تلخ کند، و بعد امید را بپاشد وسط تاریکیها. بخوانیدش و نگذارید این تجربه از دستتان برود. من یکی که بعید میدانم به این زودیها بتوانم «ویولنزن روی پل» را از روی میز مطالعهام بردارم، راست میگویم.
(0/1000)
حامد حمایت کار
1401/8/9
0