یادداشتهای یه کتاب باز پیر (15)
1403/8/13
یه داستان کوتاه خاصه. یه داستان از مردم یک روستا که مسخ رفتارهای بزرگ روستایی به نام اُستا شدند و هر کاری که او در طول حکومتش بر روستا کرده رو عرفانی و خاص می بینند غافل از اینکه این رفتار ها نه از روی فکر و عرفان که از روی حماقت گرفته شده بودند و مردم بینوایی که از روی بیسوادی هرچه اُستا می گفته را باور می کردند. حالا اُستا مرده و شاگردان اُستا می خواهند جاش رو پر کنند و بگویند با یاد و خاطره او جایش می نشینند
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.