یادداشت‌های ریحانه (30)

ریحانه

ریحانه

1403/9/27

        در ستایش دنیای کودکی و عجله نکردن برای رسیدن به بزرگ‌سالی
حتی ماجرای چرخ و فلک زمان لوس نبود و نویسنده آگاهانه از آن استفاده کرده و پیامی برای بزرگسالان داشته است که بچه باید بچگی کند و زلالی دنیای او به همین بچگی کردن است. 
این مساله در به سرپرستی گرفتن فرزند توسط خاله استر مشخص است, او بو را نپذیرفت چون بچگی می‌کرد اما بارباروزا را پذیرفت در حالی که او بزرگسالی در قالب کودک بود و بچه نبود!
علت دزدی بچه‌ها هم در این کتاب جالب بود, برخی از سر فقر و دیگری برای آن‌که پدر پولدارش ارتباط خوبی با او نداشت. 
کتاب آموزنده‌ای برای بزرگسالان است و خواندنی برای نوجوانان.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

ریحانه

ریحانه

1402/12/4

        این مدل کتاب ها رو کی می خونه؟ جز این که امثال ما آدم های هم سو با نظام مخاطبش هستیم؟ به ماهایی که این چیزها رو می دونیم، این کتاب مشخص چی اضافه کرد؟ مثلا چه چیزی بیشتر از قلاده های طلا؟ 
و اینکه اطلاعات عمرا بذاره فردی مثل حسین با این سابقه‌ی خانوادگی وارد کار عملیاتی بشه! 
کپشن نویس های اینستا, نویسنده نیستند، چرا فکر می کنن هستن؟!
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

8

ریحانه

ریحانه

1402/9/23

        خیلی منتظر ماندم که افهمی سوران سرد را در کتاب پیدا کنم و بالاخره نزدیک پایان داستان پیدایش کردم، کتاب برای قشر خاکستری جامعه مناسب است، بچه بسیجی‌ها شاید از داستان بدشان بیاید اما مقصود نویسنده مشخص است، می‌خواهد درک ناقص ما را از عشق وسعت ببخشد. 
و من چقدر نویسنده را تحسین می‌کنم برای دغدغه‌اش، برای پافشاری بر اینکه دنبال دختری در زندگی شهید بگردد که مگر چگونه می‌شود همه چیز را رها کرد الا به هیجانات دوران بلوغ و عشق و عاشقی؟
اما بلوغ فرآیند دیگری است و کامل شدن راه دیگری 
داستان اسماعیل می‌توانست داستان تمام شهدای کم سن و سال باشد، جزئیات زیادی به نویسنده نرسیده است که تمام شهدای کم سن و سال همین راه مردافکن را طی کرده‌اند. 
چه می‌توان گفت جز اظهار به بیچارگی، به این که:
 ای شهید! ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی وجود نشسته‌ای، دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را از این منجلاب بیرون کش. 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2