معرفی کتاب ارباب دزدها اثر کورنلیا فونکه مترجم داود لطف الله

ارباب دزدها

ارباب دزدها

کورنلیا فونکه و 2 نفر دیگر
4.1
31 نفر |
11 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

54

خواهم خواند

23

شابک
9786002961754
تعداد صفحات
494
تاریخ انتشار
1398/10/23

نسخه‌های دیگر

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        دو برادر 14 و 8 ساله ی  آلمانی ، پدر و مادرشان  را از دست  داده اند. آن ها از دست  داده اند. آن ها از دست  خاله  و شوهر خاله ی  خود که  می خواهند دو برادر را از هم  جدا کنند، به  شهر «ونیز» ایتالیا می گریزند. بستگان  آن ها کاراگاهی  را مأمور می کنند تا بچه ها را پیدا کند. اما پسرها عضو باندی  شده اند که  دزدی  کار اصلی  آن ها ست ... وقتی  رمان  «شاه  دزد» را می خوانی ، لذت  دو چندانی  به  من  دست  می دهد... من  عاشق  پایان  استثنایی  آن  هستم . دایان  وین  جونز
      

لیست‌های مرتبط به ارباب دزدها

قصه های همیشگی؛ طلسم آرزوخاطرات یک گیشاهری پاتر و زندانی آزکابان

آنچه در سال کتابی من گذشت...

15 کتاب

در این قسمت(۱۴۰۳) آغاز بهار با پایان کتاب خاطرات یک گیشا،همراه بود.بعد کتاب اول مه‌زاد و هری پاتر تمام شد، اولین کتاب آوینیون که خیلی سخت و سنگین بود. فداکاری مظنون ایکس، همون اوایل سال شروع شد، بعد مه‌زاد که تا خرداد ماه طول کشید، بعد ادامه‌ی هری‌پاتر با سرعت ۱.۲۵ تا تمام شود. دو ماهی کارم شده بود شنیدن هری پاتر خسته از این همه هری، برای بار اول قصه‌های همیشگی را شنیدم، اردیبهشتی بود که اصلا بهشتی نبود، اما گذشت، من برای این که بگذرد باز چنگ انداختم به هری. چند تایی نمایشنامه خواندم، داشتم میفهمیدم که نمایشنامه در سلیقه‌ام نیست، اما هنوز داشتم میفهمیدم وطول کشید تا واقعا فهمیدم. خواندم چگونه یک نماز خوب بخوانم و نرفتم نمایشگاه، کتاب های نمایشگاه که رسیدن دستم، شروع کردم به خواندن.داستانک های ادواردو آنیلی را یک روزه تمام کردم، ۳۱ اردیبهشت، یو نسبوی عزیز با خورشید نیمه شب در حدود ۵ روز. شروع کتاب دوم مه‌زاد در خرداد و پایانش دی ماه.جنایی خواندم، جنایی، معمایی، کاراگاهی، قدیمی، جدید،با چه تنوعی خواندم. باشگاه گپ خرداد تاسیس شد، اول سیاه دل خواندیم و من برای چندمین بار خواندم و مو را باز ملاقات کردم. دوباره حکایت دو شهر و قصر ابی را خواندم(البته چندباره) تیر ماه که شد هری پاتر کسلم کرده بود و تمام نمیشد، وای از شاهزاده‌ی دورگه که شده بود دفتر خاطرات اسمش رو نبر. مرداد و بلاخره یادگاران مرگ و البته طلسم سیاه دل با باشگاه، همراه معمای اقای ریپلی که هنوز هم نمیدانم چرا دوستش داشتم‌(عملا هیچی نداشت) هری پاتر در نهایت مرداد ماه پرونده‌اش بسته شد، اما برای من آن داستان جادویی نشد، که نشد. شهریور ماه جین ایر بود، دنبال کردن سفرم به نارنیا، دیزی دارکر، شروع سفر به جهان پهناور با مهدی میر کیانی و تن‌تن. مرگ سیاه دل و بسته شدن پرونده‌ی اولین مجموعه‌ی باشگاه. سلام  به اگاتا کریستی در شهریور با ساعت ها. پرنده به پرنده‌ی آوینیون و وارد شدن به ماه مهر همراه شرلوک هولمز و مگره، گذری بر ادبیات روسی که دوستش ندارم با سعادت زناشویی، ارازل و اوباش و زامپیشی‌ها، شروع همیشه‌ یک نفر دروغ میگوید، آلیس فینی. قصه‌های همیشگی با باشگاه شروعش از شهریور ماه، ادامه‌اش تا اذر ماه،و پایان ‌های جذابش. آه کالفر خدای پایان های جذاب. باز هم کریستی، مهدی میرکیانی و تن‌تن. با کریستی و قتل شیطان وارد ابان شدم و همون فرمون مهر ماه رفتم جلو، کریستی، میرکیانی و تن‌تن و البته قصه‌های همیشگی. شروع خواندن چغر بد بدن، شیمی ترکیبات طبیعی، برای تلطیف فضا آن شرلی، یه کم زبان انگلیسی.شروع اخرین نبرد و با همین وارد آذر شدم. آذر از چای و خیال خواندم، با باشگاه ارباب حلقه‌ها رو شروع کردم. سرم شلوغ بوده، کم کتاب خواندم.البته اخرش آناتومی داستان رو تموم کردم. با تن‌تن و کریستی رفتم دی ماه، یه ملاقات با شرلوک، سری به امپراطور فرانسه و دزیره کلاری زدم. با رفقای نوجوون ایکه‌باگ خواندم و اینطوری نوجووانانه رفتم به استقبال بهمن. بهمن فصل ارباب دزد ها و چرخ وفلک جادویی بود. فصل ارباب حلقه ها و دو برج، فصل قول و عجب قولی خواندم. سر شلوغی و آمادگی کنکور و خواندن آن چغر بد بدن. قول ۲۹ بهمن تمام شد. با مهدی میر کیانی و بازگشت پادشاه اسفند رو شروع کردم، تو راه برخوردم به مومو و چه قدر از هم نشینی کنارش لذت بردم، با کاراگاه مونک و کمسیر کوگل بلیتس پرونده حل کردم، بعد از مدت ها شعر خواندم... همین حالا ۳۰ اسفند پرونده ی ارباب حلقه ها را بستم و پادشاه بازگشته است...

8

یادداشت‌ها

بسم‌الله‌ا
          بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم 

واقعیتش نتونستم صبر کنم خون به مغزم برسه و یکم دیگه مرورم رو بنویسم، پس الان می‌نویسمش. چون هیجان‌زده‌م.
می‌دونید چیه؟ من حس می‌کنم کورنلیا فونکه یه نویسنده‌ی جادوییه مثل داستان هاشون. انگار ایده‌هاش رو از طریق جادو به دست میاره! انقدر دوست دارم قلم این نویسنده رو.
اصلا چند وقتیه زیاد از اینکه کتاب‌های نوجوان بخونم لذت خاصی نبردم. نه اینکه نخونم، اتفاقا خوندم و امتیازهای مثبتی هم ثبت کردم براشون. 
متاسفانه نویسنده‌های نوجوانی  که قلمشون اینطوری جادو بکنه کمن، یا ایده‌های تکراری دارن. یا زیاده از حد کودکانه می‌نویسن. یه جاهایی‌ش هم برمی‌گشت به احساسات درونی خودم و تمایلم به خوندن آثار کلاسیک و آثار دیگه‌ای که صرفا مختص گروه سنی نوجوان نباشه...
ولی خانم فونکه کاری کرد که کتاب نوجوانی با ژانر فانتزی رو بخونم و لذت عجیبی ببرم ازش! 
حالا داستان شاه دزد چیه؟ 
دوتا پسر به اسم پراسپر و بو گم شدن. مادرشون مرده و اون‌ها باید با خاله‌ی بدجنسی که تصمیم داره بو رو نگه داره و پراسپر رو به مدرسه‌ی شبانه‌روزی بفرسته، سر کنن. این دوتا هم فرار می‌کنن و به یه باند دزدی می‌پیوندن که شامل چهارتا بچه‌ی دیگه‌ست: سیپیو(سردسته، ملقب به شاه‌دزد)، ماسکا، هورنت(تنها دختر گروه) و ریسیو.
اما خاله قصد نداره بچه ها رو ول کنه و پیش کارآگاهی به اسم ویکتور می‌ره تا کمکش بکنه... 
این وسط مسط ها هم چندتا پیچش داستانی خفن و یه سری معماهای باحال بود که داستان رو خیلی بهتر می‌کرد.
شاید خیلی‌ها با شخصیت پردازی‌ها حال نکنن. اما من دوستشون داشتم. تک تکشون رو. به خصوص، به خصوص سیپیو رو. سیپیو خیلی شخصیت عجیبی بود. اولش که وارد داستان شد حالم ازش بهم می‌خورد. حس و حال این بچه قلدرهایی رو می‌داد که توی فیلم های تینیجری(نوجوانانه) آمریکایی هستن و میخوان بگن من از همه بهترم، ولی ... ولی نه... اینطوری ها هم نبود. هرچی جلوتر رفت شخصیت جالب تری پیدا کرد و می‌تونم بگم شخصیت موردعلاقه ‌م‌ شد. و تا مدتها هر ماسکی من رو یاد سیپیو می اندازه...
صحنه پردازی و تعلیق هم عالی بود. همه‌ش جایی که انتظار نداشتم شوکه‌م می‌کرد... 
توصیفاتش هم به حد کافی بود. نه انقدر کم بود که ندونی الان باید دقیقا چی رو تصور کنی، نه انقدر زیاد که دلتون رو بزنه...
پایان‌بندی‌ش رو نمی‌تونم بگم دوست داشتم یا نه. واقعا نمی‌تونم:(((( 
هم خوب بود، هم بد بود. یه حالتی بود دلم میخواست ادامه پیدا کنه... 
دوست داشتم برخی سوالات بی جواب نمونه... نه برای شخصیت ها و نه برای من...(منظورم اون‌هایی هست که شخصیت ها نتونستن کشفش کنن یا...)
اما در کل سیر تحول شخصیت‌ها و ‌... انقدر جذاب بود که پنج ستاره رو میدم🙂...
راستی یه اقتباس سینمایی هم داره، البته من ندیدمش و نمیدونم در چه حد وفاداره به کتاب...

فکر نمی‌کردم بخونمش. ولی خوندمش و الان راضی ام از خوانشش. واقعا عالی بود.
و حس‌ می‌کنم توی سن مناسبی خوندمش و این خوشحالم می‌کنه. شاید اگر چند سال دیگه می‌خوندمش همچین لذتی نمی‌بردم.
خلاصه خیلی دوستش داشتم. یه تیکه از قلبم واسه همیشه توی سینمای استلا، خیابون‌های ونیز، و این داستان می‌مونه، پیش شاه دزد و دوستانش...
        

53

          داستان از دو برادر یتیم به نام‌های پراسپر و بو شروع میشه که در حال فرار کردن از خاله‌شون هستن و می‌خوان به شهر ونیز برن شهر قصه‌ها و جادو اما اون‌ها در این راه با شاه دزد و گروهشون دوست میشن و در یک سینمای متروکه پناه می‌گیرن. خاله پراسپر و بو یک کارآگاه خصوصی رو استخدام می‌کنه تا دو برادر رو پیدا کنه اما این اتفاق یه تهدید بزرگ برای همه محسوب‌ میشه این گروه پیشنهاد کنت رو برای پیدا کردن یک گنجینه جادویی می‌پذیر تا بتونه برای همیشه از گذشته خودشون فرار کنه.

این دو برادر در راهشان با چیزهای متفاوتی روبه‌رو می‌شوند. یک کارآگاه با سبیل تقلبی و لاک پشت‌های زیبا_ عتیقه فروشی متقلب_ خانم جوان تنهایی که به دنبال چند دوست می‌گردد_ دو پسر یتیم که به دنبال هیجان هستند_ یک دختر کتابخوان_ یک پسر که در تلاش است تا از پدر و خانواده اشرافیش برای همیشه فاصله بگیرد_

ایده داستان و اینکه از زبون چندتا بچه کم سن و سال تعریف شده بود و زندگی کردنشون توی سینما برای من جالب بود. اما از واقعیت سیپیو و خانواده‌اش خوشم نیومد و دوستش نداشتم.
اما شخصیت‌هاشون به نظرم جالب و قشنگ بود به خصوص ویکتور و آیدا. اینکه داستان توی شهر ونیز اتفاق افتاد خیلی داستان رو زیباتر کرده بود.
اما من همش دنبال هیجان بود و نتونستم هیجانی که توی کتاب سیاه قلب بود رو توی این اثر فونکه پیدا کنم و پایانش زیاد اون طور که باید نبود و خب از دلایل دوست داشتنم برای این کتاب فقط میتونم به شخصیت پردازی و فضاسازی خوب اشاره کنم.
        

19

ریحانه

ریحانه

1403/9/27

        در ستایش دنیای کودکی و عجله نکردن برای رسیدن به بزرگ‌سالی
حتی ماجرای چرخ و فلک زمان لوس نبود و نویسنده آگاهانه از آن استفاده کرده و پیامی برای بزرگسالان داشته است که بچه باید بچگی کند و زلالی دنیای او به همین بچگی کردن است. 
این مساله در به سرپرستی گرفتن فرزند توسط خاله استر مشخص است, او بو را نپذیرفت چون بچگی می‌کرد اما بارباروزا را پذیرفت در حالی که او بزرگسالی در قالب کودک بود و بچه نبود!
علت دزدی بچه‌ها هم در این کتاب جالب بود, برخی از سر فقر و دیگری برای آن‌که پدر پولدارش ارتباط خوبی با او نداشت. 
کتاب آموزنده‌ای برای بزرگسالان است و خواندنی برای نوجوانان.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1