یادداشت‌های ساجده سلطانی (22)

ناطور دشت
#رمان
#بزر
          #رمان
#بزرگسال
اول: 
فروردین ۱۴۰۰، یعنی آخرین سالی که مامان بزرگ هنوز زنده بود، توی وبلاگم نوشته ام:
«در ابراز تنفرم عجولم. 
دلم میخواهد از پرهیجان ترین نقطه ی داستان شروع کنم. کوبنده و پرشور...
یعنی اول بگویم که حالم را بهم می زند ! و بعد ترش بگویم که در عین حال خوبی های فراوانی دارد که میتواند دوست داشتنی اش کند. 
یا مثلا سر صحبتم بگویم که در نظرم یک آدم حرّافِ چاپلوس بیشتر نیست، اما لابلای چرندهاش گه گاهی جملاتی دارد که در همه ی دنیا بر زبان هیچ کسی جاری نشده و هرچه هست عمیق است و دل نشین. 
دلم میخواهد این هارا بگویم ، اما میدانم با شروع ترجیحی ام، کارمان هیچوقت به جملات دوم و سوم نمیکشد، بنابراین بیشتر سکوت میکنم. »
از آن وقت تا حالا خیلی چیزها عوض شده، من هم همین‌طور... 
حالا اولین چیزی که با خواندن ناطوردشت و شخصیت پردازی هولدن به ذهنم می‌رسد، این یادداشت نسبتا قدیمی است. 

دوم:
من نوجوانی را با همه‌ی‌ روزهایی که آدم روی قله‌ی هیجانات است و هی می‌خواهد پرت شود پایین،  دوست دارم. 
فکر می‌کنم اگر فقط حواسمان باشد که سقوط نکنیم، لذت هیجانش می‌ارزد.

سوم:
این رمان از این نظر قدرتمند است که درباره‌ی اختلالی حرف زده که کمتر کسی سراغش می‌رود، بعد آن‌قدر با شیب ملایم سمت همین هدف رفته که تو خیلی خوب می‌توانی درک کنی چطور دارد اتفاق می‌افتد...
بگذارید اینطوری بگویم: هولدن شدن ، اصلا و ابدا یک دفعه ای نیست، هرچند هولدن، پر باشد از کنش‌های یک‌دفعه‌ای عجیب و غریب!! 
همین...
پ ن: عکس را کنار سی و سه پل عزیز گرفتم... این روزها که زاینده‌رود، سیراب می‌شود...

        

38

خداحافظ گاری کوپر
#رمان
#بزر
          #رمان
#بزرگسال
یک: بعد‌ از سه روز خواندن با کلافگی و شوقِ همزمان ، بالاخره تمام شد . حالا دلم می‌خواهد با یک نفر درباره‌ی رومن گاری حرف بزنم !! 
توی گوگل نوشته « رومن گاری در ۲ دسامبر ۱۹۸۰ بعد از مرگ همسرش در سال ۱۹۷۹ با شلیک گلوله‌ای به زندگی خود خاتمه داد. وی در یادداشتی که از خود به جای گذاشته این طور نوشته‌است : واقعا به من خوش گذشت. متشکرم و خداحافظ ! » 

دو: اگر مرورهایی که بر این کتاب نوشته شده را بخوانید همه یا از شخصیت پردازی لنی‌ صحبت می‌کنند و یا به تمجید / توبیخ رومن گاری در طنز سیاه  می‌پردازند، من اما فکر می‌کنم کتاب یک وجه پررنگ دارد و آن مبارزه ی گاه و بیگاه روانشناسی ست با علوم انسانی جمعی ... برای همین اسم طنز سیاه  را می‌گذارم پالایش خشم. 

مبارزه ی روانشناسی با علوم انسانی جمعی؛ مبارزه ای که در آن لنی،گوشه‌ی رینگ ایستاده و روانشناسی را تحقیر میکند، دست های او را می‌گیرد و بعضی وقت‌ها یک بطری هم پرت می‌کند طرفش ، در چنین مبارزه ای چه کسی برنده است ؟  نورز!!  [روان پریشی] 

سه : دوست ندارم اینطور فکر کنم اما انگار در زندگی واقعی رومن گاری هم این  نورز است  که دستش به نشانه‌‌ی پیروزی بلند می‌شود...
در هر صورت  رومن گاری را از پس این اثر، دوست داشتنی می‌یابم... 
او این مبارزه ی آشنا و نسبتا قدیمی  را خیلی خوب به کلمه در می‌آورد.
 




        

37