یادداشت محمدرضا زائری
1403/3/18
کتاب خوبی است اما بدون نوشته! سبکی که من اصلاً دوست ندارم. البته از نویسنده و تصویرگر محترم عذرخواهی میکنم. چه کارش کنیم! سلیقه است دیگر! در کل معنا و مفهوم جالبی داشت. خاطره: شبی گرم در جنوب کشور. ساعت یک و نیم بامداد. نه زودتر و نه دیرتر. من و مادر و خواهرم در رختخواب بودیم. من که داشتم ماتیلدا را میخواندم یک گوشم به صدای پسزمینه بود. بعد از مدتی مجبور شدم آن گوش دیگرم را هم به صدای پسزمینه بدهم! ماتیلدا را زمین گذاشتم و به آنها پیوستم. و فکر میکنید خواهرم به این کتاب چه میگفت؟ - مامان میشه این کتابِ «آقا دُرستی، آقا برعکسی» رو بخونی؟ 😂😂😂
(0/1000)
نظرات
1403/3/19
من قربان خاطره گفتنت بروم پسر! چقدر خوب می نویسی!!! واقعا حیرت انگیز است. من این کتاب را بسیار دوست دارم و در این زمینه گویا سلیقه مان باهم حسابی متفاوت است. که البت فدای سرمان
1
4
1403/3/19
چقدر شما نمکی آقا محمدرضا 😍 اون اسمی هم که خواهرت برای کتاب گذاشته بود خیلی خوب بود 😂 یعنی کتابش کلا هیچی نوشته نداره؟ هیچی هیچی؟ 😄
2
1
1403/3/19
3