امیرمحمد حبیب پوریان

امیرمحمد حبیب پوریان

بلاگر
@Moheb_goya

601 دنبال شده

172 دنبال کننده

                


              

یادداشت‌ها

نمایش همه
        از زمین تا ماه ،
رویاپردازی ای نسبتا جنجالی ،نتیجه ای واقع بینانه ،
 زمانی که بشر درگیر کشمکش های 1865 بود اما  ژول ورن شاید مجذوب ماه بالای پشت بام خانشان شده بود ( شاید رو پشت بام می خوابیده)  کتابی که ان زمان روی این ژانر اثر گذاشت و سفری را از قلب قرن بیستم برید و  وصله ی کاغذ های (شاید )کاهی دفترش کرد ، 
در این رمان و رمان قبلی اش  ( سفر به ماه )  روایتی از توپچیان آمریکایی و توپ سازان ( یا شاید طراحان توپ یا همچین چیزی البته یک عدد کشتی ساز شکست خورده هم هست ) اما به نظر شما ، وقتی جنگ پایان می یابد تسلیم می شوند و نهایتا تعطیلات را کنار سواحل فیلادلفیا  جشن می گیرند ؟  خب کاملا در اشتباهید  , البته کامل که نه ، فقط برای یک جشن بازنشستگی ان هم افراد رسمی ، یک فشفه با چند متر ارتفاع و فضای دو به علاوه یک انسان ( و یک سگ پیر ) فکر کنم زیاده روی باشد ، خب بگذریم ، آنها سوار فشفشه می شوند و به ماه می روند و  اما .... 
باید بگویم که قرار نیست هیچ کدامشان با یک آدم فضایی و دو صندلی (یا بیشتر ، چون نمیدونم چندتا دست و پا دارند ) روی ماه بنشینند و در حالی که یک فنجان قهوه در دست راست دارند و یک لقمه هم که آماده گرفتن پنیر از روی سطح پنیر ماه است  به کره ی زمین نگاه کنند و لابد بعدش هم با آدم فضایی ها به شهر فضایی بروند ، از این خبر ها نیست ، 
اتفاقا در ماه هیچ چیز که پیدا نمی کنند هیچی ، بلکه با چند تا شمع تولد در می روند و یک راست می روند ته اقیانوس ،،، البته دوباره شناور می شوند و  نجات داده می شوند و در ادامه هم اتفاقی نمی افتد ،،
در مورد ترجمه هم نشر پنگوئن را بهتر می دانم ولی افق  از لحاظ انتخاب اسامی و برگردانش بهتر عمل کرده ،  

پنگوئن =میشل /افق=میشل
باربیکان/ باربیکن 
نیشول/نیکول
ماتسون/ماستون
      

6

        بسم الرحیم 
اشعار اغلب به غزل ،اند  به مثنوی ، به قطعه ، به دو بیتی ، به رباعی ،هم هست ،
اکثر شعر ها  مورد پسند واقع شد ، اما گلچینی با نام ها که خیلی بهتر بودند =
رحیل ،اشک واپسین ، یار گمشده ، زبان نگاه ، سرشک نیاز ، شرم و شوق ، بی نشان ،سایه سر گردان ، افسانه ی خاموشی ،ترانه ، بهانه ، اشک ندامت ، سایه ی گل ، توتیا ، در کوچه سار شب ، ازلی ، داستانی دیگر ، در دام کفر ، بهار سوگوار ،دوزخ روح ، نقشی دیگر ، همیشه در میان  ، دلی در اتش ، عزیز تر از جان ، پژواک ، حصار ، (توصیه ) ، مهرگیا(رو به کدکنی ، پس خیلی توصیه *)، غریبانه ، درست شکسته ،(و هر چیزی که شکسته دارد ) ، رنج دیرینه ، اینه ی عیب (رو به شجریان )، ازین شب های ناباور ، چندین هزار امید بنی ادم ، درد ، یگانه ، مرغ دریا ، خواب و خیال ، سماع سوختن ، یادگار خون سرو ، بهار غم انگیز و خون بلبل ( دو شعر جدا ولی ادامه ، اول بهار رو بخونید ) ساقی نامه ، پایداری ان عشق سربلند ( انگار رو به مادر ، ) ، گل پرپر و گل زرد ، من ان ابرم ،




      

9

        « چه اتفاقی افتاد؟ که بر سر آن همه ظرفیت و توانایی اتصال به کتاب‌ها و ادراک قابلیت‌هایشان  نیستی و بی علاقگی پدید آمد؟» 
چون « افسوس که جسم انسان غم انگیز است، باید به روح پرداخت اما چه کنم که همه کتاب‌ها را خوانده‌ام» 
« البته که نخوانده او  کتاب نمی‌خواند می‌خواهد اما نمی‌تواند اما  مگر خواستن توانستن نبود.؟» 
جواب در ان زمانی است که  دیگر درد ها، حس‌ها، عاطفه‌ها، نفرت‌ها و کین‌ها، حب‌ها و مهربانی‌ها، نمایان شود، دیگر کسی به فکر خواندن نمایشنامه نیست، می‌تواند با یک کنترل تمام نمایشنامه‌ای را که ۱۰۰۰ صفحه است با صرف ۳ ساعت وقت ببیند، یا عشقی را که لیلی به مجنون دارد، در نت فیلیکس یا فیلیمو،  با یک سریال ترکی،  ببیند و تجربه کند و درک کند،  کاری که با کتاب نیاز به تصور دارد،  و سرانجام مغز داغ می کند و به خواب می روید،  یا اینکه خیلی بیشتر وقت می برد،،،،، اصلاً خواندن چیست وقتی دیدم وجود دارد؟ که دیدن را هم عقل عاقلی و صرف کردن وقت کم را هر انسان شاغلی بیشتر می‌پسندد اما این فقط یک  جستار کتاب به نام( چرا دیگر کتاب نمی‌خوانم) است. که البته برای دلایل دیگرش،  حتما بخوانید که خالی از لطف نیست، 

بگذارید بگویم که (آنکه حرف می‌زند همان نیست که می‌نویسد و آنکه می نویسد همان نیست که است) این فصل هم جستار ( وقتی نویسنده حرف می زند) است،  که جستار جالب و البته مهم برای مسابقاتی است که در کنار نوشتن، خواندن را قرار می دهند،  
« نویسنده‌ها استاد رنجند و رنج را به بقیه می‌سپارند»  فرازی مهم از جستار ( زندگی و نویسندگی) 
و اما جستار ( لذت گناه الود) که بی ربط به جستار اخر یعنی همان ( چرا کتاب نمی خوانم؟)  نیست ( که در بالا ذکر شده)، توصیه می کنم بعد لذت گناه الود،  چرا کتاب نمی خوانم را بخوانید، و بعد سراغ زندگی و نویسندگی بروید،،،،، 
و  در نقد هم،  با پی نوشت های زیاد گیج کننده اش،  کمی مشکل داشتم،  اما متن روان و خوب،  و البته پسندیدن جستار ها،  
نشان می دهد که ارزش خواندن را دارد، 

      

7

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه
بریدۀ کتاب

صفحۀ 250

بهار آمد، گل و نسرین نیاورد نسیمی بوی فروردین نیاورد پرستو آمد و از گل خبر نیست چرا گل با پرستو همسفر نیست؟ چه افتاد این گلستان را، چه افتاد؟ که آیینِ بهاران رفتش از یاد چرا می‌نالد ابرِ برق در چشم چه می‌گرید چنین زار از سرِ خشم؟ چرا خون می‌چکد از شاخة‌ گل چه پیش آمد؟ کجا شد بانگِ بلبل؟ چه دَرد است این؟ چه دَرد است این؟ چه دَرد است؟ که در گلزارِ ما این فتنه کردست؟ چرا در هر نسیمی بوی خون است؟ چرا زلفِ بنفشه سرنگون است؟ چرا سر بُرده نرگس در گریبان؟ چرا بنشسته قُمری چون غریبان؟ چرا پروانگان را پَر شکسته‌ست؟ چرا هر گوشه گَردِ غم نشسته‌ست؟ چرا مطرب نمی‌خوانَد سرودی؟ چرا ساقی نمی‌گوید درودی؟ چه آفت راهِ این هامون گرفته‌ست؟ چه دشت است این که خاکش خون گرفته‌ست؟ چرا خورشیدِ فروردین فروخفت؟ بهار آمد گُلِ نوروز نشکفت! مگر خورشید و گل را کس چه گفته‌ست؟ که این لب بسته و آن رخ نهفته‌ست؟ مگر دارد بهارِ نورسیده دل و جانی چو ما در خون کشیده؟ مگر گل نوعروسِ شوی‌مرده‌ست که روی از سوگ و غم در پرده برده‌ست؟ مگر خورشید را پاسِ زمین است؟ که از خونِ شهیدان شرمگین است… بهارا، تلخ منشین، خیز و پیش‌ آی گره واکن زابرو، چهره بگشای بهارا خیز و زان ابرِ سبُک‌رو بزن آبی به روی سبزة نو سر و رویی به سرو و یاسمن بخش نوایی نو به مرغانِ چمن بخش برآر از آستین دستِ گل‌افشان گلی بر دامنِ این سبزه‌ بنشان گریبان چاک شد از ناشکیبان برون آور گل از چاکِ گریبان نسیمِ صبحدم گو نرم برخیز گل از خوابِ زمستانی برانگیز بهارا بنگر این دشتِ مشوّش که می‌بارد بر آن بارانِ آتش بهارا بنگر این خاکِ بلاخیز که شد هر خاربُن چون دشنه خون‌ریز بهارا بنگر این صحرای غمناک که هر سو کُشته‌ای افتاده بر خاک بهارا بنگر این کوه و در و دشت که از خونِ جوانان لاله‌گون گشت بهارا دامن افشان کن ز گلبن مزارِ کُشتگان را غرقِ گل کن بهارا از گل و می آتشی ساز پلاسِ درد و غم در آتش‌ انداز بهارا شورِ شیرینم برانگیز شرارِ عشقِ دیرینم برانگیز بهارا شورِ عشقم بیشتر کن مرا با عشقِ او شیر و شکر کن گهی چون جویبارم نغمه آموز گهی چون آذرخشم رخ برافروز مرا چون رعد و طوفان خشمگین کن جهان از بانگِ خشمم پُرطنین کن بهارا زنده مانی، زندگی‌بخش به فروردینِ ما فرخندگی بخش هنوز اینجا جوانی دلنشین است هنوز اینجا نفس‌ها آتشین است مبین کاین شاخة بشکسته خشک است چو فردا بنگری، پُر بیدمُشک است مگو کاین سرزمینی شوره‌زار است چو فردا در رسد، رشکِ بهار است بهارا باش کاین خونِ گِل‌آلود برآرد سرخْ‌گل چون آتش از دود برآید سرخْ‌گل، خواهی نخواهی و گر خود صد خزان آرد تباهی بهارا، شاد بنشین، شاد بخرام بده کامِ گل و بستان ز گل کام اگر خود عمر باشد، سر برآریم دل و جان در هوای هم گماریم میانِ خون و آتش ره گشاییم ازین موج و ازین طوفان برآییم دگربارت چو بینم، شاد بینم سرت سبز و دلت آباد بینم به نوروزِ دگر، هنگامِ دیدار به آیینِ دگر آيی پدیدار… دزاشیب، فروردین 1333

7

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.