بریدههای کتاب hotarou hotarou 1404/7/25 - 19:50 پیرمرد و دریا ارنست همینگوی 4.0 225 صفحۀ 119 ولی پیرمرد همیشه در اندیشهاش دریا را همچون زن میانگاشت، یا همچون چیزی که مهر و قهر میورزد، و هرگاه کار زشت یا وحشیانهای از او سر میزند از آن رو است که اختیارش با خودش نیست. میپنداشت که مهتاب دریا را میگیرد، چنانکه زنان را میگیرد. 0 0 hotarou 1404/7/25 - 19:49 پیرمرد و دریا ارنست همینگوی 4.0 225 صفحۀ 118 برخی از ماهیگیران جوان، آنهایی که ریسمانهاشان گوی شناور دارد از پول کلان روزهای رونق بازار جگر بمبک و قایق موتوری خریدهاند، دریا را «المار» مینامند که مذکر است. از دریا همچون یک حریف یا مکان یا حتی دشمن نام میبرند. 0 0 hotarou 1404/7/25 - 19:46 پیرمرد و دریا ارنست همینگوی 4.0 225 صفحۀ 118 همیشه در اندیشهاش دریا را «لامار» مینامید و این نامی است که در زبان اسپانیایی کسانی که دریا را دوست میدارند به دریا میدهند. گاه دوستداران دریا به دریا دشنام هم میدهند، اما دشنام را همیشه چنان میدهند که انگار دریا زن است. 0 18 hotarou 1404/7/25 - 19:26 ارباب حلقه ها ۲؛ دو برج جلد 2 جی. آر. آر. تالکین 4.5 28 صفحۀ 117 اما اگر در خانه میماندیم و کاری نمیکردیم، به هر حال تقدیر دیر یا زود پیدامان میکرد. 0 0 hotarou 1404/7/13 - 21:54 پیرمرد و دریا ارنست همینگوی 4.0 225 صفحۀ 118 در تاریکی پیرمرد دمیدن صبح را حس میکرد و پاروکشان صدای لرزان ماهیهای پرندهای را میشنید که از آی بیرون میجستند و صدای هیسهیس بالهای سفتشان را میشنید که در تاریکی دور میشد. 0 3 hotarou 1404/7/13 - 21:54 پیرمرد و دریا ارنست همینگوی 4.0 225 صفحۀ 116 پیرمرد آهسته قهوهاش را نوشید. این خوراک تمام روزش بود و میدانست که باید آن را بنوشد. مدتها بود که حوصله غذا خوردن نداشت و توشهای با خودش نمیبرد. 0 3 hotarou 1404/7/13 - 21:53 پیرمرد و دریا ارنست همینگوی 4.0 225 صفحۀ 116 دیگر داشت بیدار میشد، هرچند هنوز برایش دشوار بود که از خوابش جدا شود. 0 11 hotarou 1404/7/13 - 21:53 پیرمرد و دریا ارنست همینگوی 4.0 225 صفحۀ 115 پیرمرد از در بیرون رفت و پسر به دنبالش بیرون آمد. پسر خوابآلوده بود و پیرمرد دست روی شانهاش گذاشت و گفت: «میبخشی.» پسر گفت: «عیبی نداره. کار مرد همینه.» 0 4 hotarou 1404/7/13 - 21:52 پیرمرد و دریا ارنست همینگوی 4.0 225 صفحۀ 113 «پس شب بهخیر. صبح بیدارت میکنم.» پسر گفت: «تو ساعت شماطهٔ منی.» پیرمرد گفت: «ساعت شماطهٔ منم پیریه. پیرمردا چرا اینقدر زود بیدار میشن؟ برای اینکه روزشون درازتر بشه؟» پسر گفت: «چه میدونم؟ من میدونم که بچهها دیر بیدار میشن، خوابشون هم سنگینه.» پیرمرد گفت: «آره. یادم هست. سر وقت بیدارت میکنم.» «دلم نمیخواد او بیدارم کنه. اگه او بیدارم کنه مثل اینه که انگار به من حکم میکنه.» «میدونم.» 0 20 hotarou 1404/7/13 - 21:52 پیرمرد و دریا ارنست همینگوی 4.0 225 صفحۀ 107 اما سر پیرمرد خیلی پیر بود و با چشمهای بسته اثری از زندگی در چهرهاش نبود. 0 4 hotarou 1404/7/13 - 21:51 پیرمرد و دریا ارنست همینگوی 4.0 225 صفحۀ 106 پیرمرد گفت: «موسم ماهیهای درشته. بهار هرکسی رو ببینی میتونه صیاد بشه.» 0 4 hotarou 1404/7/13 - 21:51 پیرمرد و دریا ارنست همینگوی 4.0 225 صفحۀ 105 «اجازه هست تور رو ببرم؟» «البته.» توری در کار نبود و پسر بیادداشت که آن را فروختهاند. اما هرروز این بازی را در میآوردند. 0 4 hotarou 1404/7/13 - 21:50 پیرمرد و دریا ارنست همینگوی 4.0 225 صفحۀ 102 من پیرمرد غریبی هستم. 0 4 hotarou 1404/7/13 - 21:50 پیرمرد و دریا ارنست همینگوی 4.0 225 صفحۀ 101 مرد سادهای بود و از خودش نمیپرسید که این فروتنی را از کی آموختهاست ولی میدانست که فروتنی ننگی نیست و از همت بلند مرد نمیکاهد. 0 6 hotarou 1404/7/13 - 21:49 پیرمرد و دریا ارنست همینگوی 4.0 225 صفحۀ 98 همه چیز پیرمرد کهن بود، مگر چشمهایش، و چشمهایش به رنگ دریا بود و شاد و شکستنخورده بود. 0 12 hotarou 1404/7/13 - 21:49 پیرمرد و دریا ارنست همینگوی 4.0 225 صفحۀ 97 بادبان با تکههای گونیِ آرد وصله خورده بود و، پیچیده، انگار که پرچم شکست دائم بود. 0 3 hotarou 1404/7/11 - 01:01 آزادی معنوی مرتضی مطهری 4.7 55 صفحۀ 35 0 0 hotarou 1404/7/11 - 00:45 آزادی معنوی مرتضی مطهری 4.7 55 صفحۀ 33 0 0 hotarou 1404/7/11 - 00:43 آزادی معنوی مرتضی مطهری 4.7 55 صفحۀ 33 0 0 hotarou 1404/7/11 - 00:41 آزادی معنوی مرتضی مطهری 4.7 55 صفحۀ 32 0 0
بریدههای کتاب hotarou hotarou 1404/7/25 - 19:50 پیرمرد و دریا ارنست همینگوی 4.0 225 صفحۀ 119 ولی پیرمرد همیشه در اندیشهاش دریا را همچون زن میانگاشت، یا همچون چیزی که مهر و قهر میورزد، و هرگاه کار زشت یا وحشیانهای از او سر میزند از آن رو است که اختیارش با خودش نیست. میپنداشت که مهتاب دریا را میگیرد، چنانکه زنان را میگیرد. 0 0 hotarou 1404/7/25 - 19:49 پیرمرد و دریا ارنست همینگوی 4.0 225 صفحۀ 118 برخی از ماهیگیران جوان، آنهایی که ریسمانهاشان گوی شناور دارد از پول کلان روزهای رونق بازار جگر بمبک و قایق موتوری خریدهاند، دریا را «المار» مینامند که مذکر است. از دریا همچون یک حریف یا مکان یا حتی دشمن نام میبرند. 0 0 hotarou 1404/7/25 - 19:46 پیرمرد و دریا ارنست همینگوی 4.0 225 صفحۀ 118 همیشه در اندیشهاش دریا را «لامار» مینامید و این نامی است که در زبان اسپانیایی کسانی که دریا را دوست میدارند به دریا میدهند. گاه دوستداران دریا به دریا دشنام هم میدهند، اما دشنام را همیشه چنان میدهند که انگار دریا زن است. 0 18 hotarou 1404/7/25 - 19:26 ارباب حلقه ها ۲؛ دو برج جلد 2 جی. آر. آر. تالکین 4.5 28 صفحۀ 117 اما اگر در خانه میماندیم و کاری نمیکردیم، به هر حال تقدیر دیر یا زود پیدامان میکرد. 0 0 hotarou 1404/7/13 - 21:54 پیرمرد و دریا ارنست همینگوی 4.0 225 صفحۀ 118 در تاریکی پیرمرد دمیدن صبح را حس میکرد و پاروکشان صدای لرزان ماهیهای پرندهای را میشنید که از آی بیرون میجستند و صدای هیسهیس بالهای سفتشان را میشنید که در تاریکی دور میشد. 0 3 hotarou 1404/7/13 - 21:54 پیرمرد و دریا ارنست همینگوی 4.0 225 صفحۀ 116 پیرمرد آهسته قهوهاش را نوشید. این خوراک تمام روزش بود و میدانست که باید آن را بنوشد. مدتها بود که حوصله غذا خوردن نداشت و توشهای با خودش نمیبرد. 0 3 hotarou 1404/7/13 - 21:53 پیرمرد و دریا ارنست همینگوی 4.0 225 صفحۀ 116 دیگر داشت بیدار میشد، هرچند هنوز برایش دشوار بود که از خوابش جدا شود. 0 11 hotarou 1404/7/13 - 21:53 پیرمرد و دریا ارنست همینگوی 4.0 225 صفحۀ 115 پیرمرد از در بیرون رفت و پسر به دنبالش بیرون آمد. پسر خوابآلوده بود و پیرمرد دست روی شانهاش گذاشت و گفت: «میبخشی.» پسر گفت: «عیبی نداره. کار مرد همینه.» 0 4 hotarou 1404/7/13 - 21:52 پیرمرد و دریا ارنست همینگوی 4.0 225 صفحۀ 113 «پس شب بهخیر. صبح بیدارت میکنم.» پسر گفت: «تو ساعت شماطهٔ منی.» پیرمرد گفت: «ساعت شماطهٔ منم پیریه. پیرمردا چرا اینقدر زود بیدار میشن؟ برای اینکه روزشون درازتر بشه؟» پسر گفت: «چه میدونم؟ من میدونم که بچهها دیر بیدار میشن، خوابشون هم سنگینه.» پیرمرد گفت: «آره. یادم هست. سر وقت بیدارت میکنم.» «دلم نمیخواد او بیدارم کنه. اگه او بیدارم کنه مثل اینه که انگار به من حکم میکنه.» «میدونم.» 0 20 hotarou 1404/7/13 - 21:52 پیرمرد و دریا ارنست همینگوی 4.0 225 صفحۀ 107 اما سر پیرمرد خیلی پیر بود و با چشمهای بسته اثری از زندگی در چهرهاش نبود. 0 4 hotarou 1404/7/13 - 21:51 پیرمرد و دریا ارنست همینگوی 4.0 225 صفحۀ 106 پیرمرد گفت: «موسم ماهیهای درشته. بهار هرکسی رو ببینی میتونه صیاد بشه.» 0 4 hotarou 1404/7/13 - 21:51 پیرمرد و دریا ارنست همینگوی 4.0 225 صفحۀ 105 «اجازه هست تور رو ببرم؟» «البته.» توری در کار نبود و پسر بیادداشت که آن را فروختهاند. اما هرروز این بازی را در میآوردند. 0 4 hotarou 1404/7/13 - 21:50 پیرمرد و دریا ارنست همینگوی 4.0 225 صفحۀ 102 من پیرمرد غریبی هستم. 0 4 hotarou 1404/7/13 - 21:50 پیرمرد و دریا ارنست همینگوی 4.0 225 صفحۀ 101 مرد سادهای بود و از خودش نمیپرسید که این فروتنی را از کی آموختهاست ولی میدانست که فروتنی ننگی نیست و از همت بلند مرد نمیکاهد. 0 6 hotarou 1404/7/13 - 21:49 پیرمرد و دریا ارنست همینگوی 4.0 225 صفحۀ 98 همه چیز پیرمرد کهن بود، مگر چشمهایش، و چشمهایش به رنگ دریا بود و شاد و شکستنخورده بود. 0 12 hotarou 1404/7/13 - 21:49 پیرمرد و دریا ارنست همینگوی 4.0 225 صفحۀ 97 بادبان با تکههای گونیِ آرد وصله خورده بود و، پیچیده، انگار که پرچم شکست دائم بود. 0 3 hotarou 1404/7/11 - 01:01 آزادی معنوی مرتضی مطهری 4.7 55 صفحۀ 35 0 0 hotarou 1404/7/11 - 00:45 آزادی معنوی مرتضی مطهری 4.7 55 صفحۀ 33 0 0 hotarou 1404/7/11 - 00:43 آزادی معنوی مرتضی مطهری 4.7 55 صفحۀ 33 0 0 hotarou 1404/7/11 - 00:41 آزادی معنوی مرتضی مطهری 4.7 55 صفحۀ 32 0 0