بریدهای از کتاب پیرمرد و دریا اثر ارنست همینگوی
1404/7/13 - 21:53
صفحۀ 115
پیرمرد از در بیرون رفت و پسر به دنبالش بیرون آمد. پسر خوابآلوده بود و پیرمرد دست روی شانهاش گذاشت و گفت: «میبخشی.» پسر گفت: «عیبی نداره. کار مرد همینه.»
پیرمرد از در بیرون رفت و پسر به دنبالش بیرون آمد. پسر خوابآلوده بود و پیرمرد دست روی شانهاش گذاشت و گفت: «میبخشی.» پسر گفت: «عیبی نداره. کار مرد همینه.»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.
