بریدههای کتاب غـزال🪴 غـزال🪴 1404/1/19 دوست بازیافته فرد اولمن 4.1 45 صفحۀ 84 قبل از آشنایی با تو آدم تنهایی بودم و اگر تو طردم کنی از آن هم تنهاتر میشوم. 0 8 غـزال🪴 1404/1/18 دوست بازیافته فرد اولمن 4.1 45 صفحۀ 54 این دنیای من بود؛ دنیایی که در آن خود را در امنیت مطلق حس میکردم و مطمئن بودم که تا ابد دوام خواهد داشت. 0 9 غـزال🪴 1404/1/18 دوست بازیافته فرد اولمن 4.1 45 صفحۀ 32 نکند با نشان دادن این که تا چه حد به دوستی او محتاجم، اشتباه بزرگی کرده باشم؟ 2 11 غـزال🪴 1404/1/18 دوست بازیافته فرد اولمن 4.1 45 صفحۀ 22 در نوشتن عبارت «دوستی که حاضر باشم جانم را فدایش کنم» دو دل بودم. اما پس از گذشت سی سال هنوز معتقدم که گزافه نمی گفتم و به راستی حاضر بودم، حتی با خوشحالی، که به خاطر یک دوست بمیرم. 0 21 غـزال🪴 1404/1/16 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 147 صفحۀ 62 زندگی به چه دردم میخورد وقتی میبینم کسی که با تمام وجود دوسش دارم رویم هفت تیر کشیده است؟ 0 12 غـزال🪴 1404/1/16 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 147 صفحۀ 48 شما طردم کرده بودید، شما آدم ها. با آن سکوت تحقیر آمیزتان من را راندید. درست در برههای که پرشورترین احساساتم را نثارشان میکردم، جواب اشتیاقم را با آزار دادید و تا آخر عمر رنجیده خاطرم کردید. 2 14 غـزال🪴 1404/1/16 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 147 صفحۀ 42 من استاد حرف زدن در سکوتم! کل زندگیام در سکوت حرف زدهام و در سکوت تراژدیهای زیادی را با خودم زندگی کردهام. 0 17 غـزال🪴 1404/1/15 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 147 صفحۀ 37 آخ که آدمیزاد چهقدر خوب متوجه پستی و دنائت میشود! 0 38 غـزال🪴 1404/1/15 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 147 صفحۀ 32 جوانی، حتی اگر اواخرش باشد و چیزی به پایانش نمانده باشد، ذاتش بزرگواری و بخشندگی است. حتی اگر بزرگواریاش در راه کج و خطا باشد. 0 7 غـزال🪴 1404/1/15 زمستان در سوکچو الیزه شوا دوساپان 3.0 7 صفحۀ 70 بعضی وقتا فکر میکنم هیچوقت نمیتونم چیزی که میخوام بگم رو منتقل کنم. 0 10 غـزال🪴 1404/1/12 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 11 صفحۀ 183 فهمیدم که ما به دنیا می آییم تا دنیا را ببینیم و بشنویم. این تمام چیزی است که دنیا از ما می خواهد. 0 3 غـزال🪴 1404/1/12 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 11 صفحۀ 153 زندگی آدمها هرگز به یک رنگ نمیماند و گاهی رنگ آن کاملا عوض میشود. 0 6 غـزال🪴 1404/1/12 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 11 صفحۀ 153 باید اعتراف کنم. وقتی اینجا زندانی بودم، چیزی فهمیدم. اینکه مهم نیست چقدر ببازیم یا زندگی چقدر با ما نامهربان باشه، واقعیت این است که ما هنوز انسانیم. تنها کاری که از دستمان بر میمیاید این است که به زندگی ادامه دهیم، حتی اگر اعضای بدنمان را از دست بدیم. 6 11 غـزال🪴 1404/1/12 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 11 صفحۀ 129 به باور من، هر چیزی در این دنیا زبان خودش را دارد. ما این توانایی را داریم که ذهن و گوشمان رو به روی همه چیز و همه کس باز نگه داریم، خواه یک عابر پیاده باشد خواه آفتاب و باد. 0 10 غـزال🪴 1404/1/6 عشقی همانند گلبرگ های درحال سقوط اویاما کیسوکه 4.2 6 صفحۀ 198 «شکوفه های گیلاس خیلی زود از درخت میریزن... دوران قشنگیشون خیلی کوتاهه. وقتی میریزن زمین، زشت و به درد نخور میشن. خود درخت ها هم وقتی برگهاشون میریزه زشت میشن و هیچ کس دوست نداره نگاشون کنه. برای همین از شکوفه های گیلاس متنفرم. اونا هم مثل منن... خیلی ازشون متنفرم...» 1 15 غـزال🪴 1404/1/2 عشقی همانند گلبرگ های درحال سقوط اویاما کیسوکه 4.2 6 صفحۀ 66 اصلاً بد نیست یه نفر به آدم بگه دوستت دارم. حالا دلیل دوست داشتنش مهم نیست. به هر حال حس خوبیه. 0 9 غـزال🪴 1404/1/2 عشقی همانند گلبرگ های درحال سقوط اویاما کیسوکه 4.2 6 صفحۀ 46 خوشحالی هر زنی توی اینه که یه نفر با تمام وجود دوستش داشته باشه. 0 5 غـزال🪴 1404/1/2 عشقی همانند گلبرگ های درحال سقوط اویاما کیسوکه 4.2 6 صفحۀ 41 شکست فقط یک مانع موقت است و علیرغم تلخ بودنش، درس های ارزشمندی به انسان میدهد. 1 10 غـزال🪴 1403/12/16 شایو اوسامو دازایی 3.7 9 صفحۀ 51 تنها از یک چیز می شود مطمئن بود: آدمی برای بقا باید ادا در بیاورد. 0 24 غـزال🪴 1403/12/15 شایو اوسامو دازایی 3.7 9 صفحۀ 47 آیا کسی هست که تباه نشده باشد؟ 1 18
بریدههای کتاب غـزال🪴 غـزال🪴 1404/1/19 دوست بازیافته فرد اولمن 4.1 45 صفحۀ 84 قبل از آشنایی با تو آدم تنهایی بودم و اگر تو طردم کنی از آن هم تنهاتر میشوم. 0 8 غـزال🪴 1404/1/18 دوست بازیافته فرد اولمن 4.1 45 صفحۀ 54 این دنیای من بود؛ دنیایی که در آن خود را در امنیت مطلق حس میکردم و مطمئن بودم که تا ابد دوام خواهد داشت. 0 9 غـزال🪴 1404/1/18 دوست بازیافته فرد اولمن 4.1 45 صفحۀ 32 نکند با نشان دادن این که تا چه حد به دوستی او محتاجم، اشتباه بزرگی کرده باشم؟ 2 11 غـزال🪴 1404/1/18 دوست بازیافته فرد اولمن 4.1 45 صفحۀ 22 در نوشتن عبارت «دوستی که حاضر باشم جانم را فدایش کنم» دو دل بودم. اما پس از گذشت سی سال هنوز معتقدم که گزافه نمی گفتم و به راستی حاضر بودم، حتی با خوشحالی، که به خاطر یک دوست بمیرم. 0 21 غـزال🪴 1404/1/16 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 147 صفحۀ 62 زندگی به چه دردم میخورد وقتی میبینم کسی که با تمام وجود دوسش دارم رویم هفت تیر کشیده است؟ 0 12 غـزال🪴 1404/1/16 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 147 صفحۀ 48 شما طردم کرده بودید، شما آدم ها. با آن سکوت تحقیر آمیزتان من را راندید. درست در برههای که پرشورترین احساساتم را نثارشان میکردم، جواب اشتیاقم را با آزار دادید و تا آخر عمر رنجیده خاطرم کردید. 2 14 غـزال🪴 1404/1/16 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 147 صفحۀ 42 من استاد حرف زدن در سکوتم! کل زندگیام در سکوت حرف زدهام و در سکوت تراژدیهای زیادی را با خودم زندگی کردهام. 0 17 غـزال🪴 1404/1/15 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 147 صفحۀ 37 آخ که آدمیزاد چهقدر خوب متوجه پستی و دنائت میشود! 0 38 غـزال🪴 1404/1/15 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 147 صفحۀ 32 جوانی، حتی اگر اواخرش باشد و چیزی به پایانش نمانده باشد، ذاتش بزرگواری و بخشندگی است. حتی اگر بزرگواریاش در راه کج و خطا باشد. 0 7 غـزال🪴 1404/1/15 زمستان در سوکچو الیزه شوا دوساپان 3.0 7 صفحۀ 70 بعضی وقتا فکر میکنم هیچوقت نمیتونم چیزی که میخوام بگم رو منتقل کنم. 0 10 غـزال🪴 1404/1/12 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 11 صفحۀ 183 فهمیدم که ما به دنیا می آییم تا دنیا را ببینیم و بشنویم. این تمام چیزی است که دنیا از ما می خواهد. 0 3 غـزال🪴 1404/1/12 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 11 صفحۀ 153 زندگی آدمها هرگز به یک رنگ نمیماند و گاهی رنگ آن کاملا عوض میشود. 0 6 غـزال🪴 1404/1/12 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 11 صفحۀ 153 باید اعتراف کنم. وقتی اینجا زندانی بودم، چیزی فهمیدم. اینکه مهم نیست چقدر ببازیم یا زندگی چقدر با ما نامهربان باشه، واقعیت این است که ما هنوز انسانیم. تنها کاری که از دستمان بر میمیاید این است که به زندگی ادامه دهیم، حتی اگر اعضای بدنمان را از دست بدیم. 6 11 غـزال🪴 1404/1/12 رب لوبیای شیرین سوکگاوا دورین 4.1 11 صفحۀ 129 به باور من، هر چیزی در این دنیا زبان خودش را دارد. ما این توانایی را داریم که ذهن و گوشمان رو به روی همه چیز و همه کس باز نگه داریم، خواه یک عابر پیاده باشد خواه آفتاب و باد. 0 10 غـزال🪴 1404/1/6 عشقی همانند گلبرگ های درحال سقوط اویاما کیسوکه 4.2 6 صفحۀ 198 «شکوفه های گیلاس خیلی زود از درخت میریزن... دوران قشنگیشون خیلی کوتاهه. وقتی میریزن زمین، زشت و به درد نخور میشن. خود درخت ها هم وقتی برگهاشون میریزه زشت میشن و هیچ کس دوست نداره نگاشون کنه. برای همین از شکوفه های گیلاس متنفرم. اونا هم مثل منن... خیلی ازشون متنفرم...» 1 15 غـزال🪴 1404/1/2 عشقی همانند گلبرگ های درحال سقوط اویاما کیسوکه 4.2 6 صفحۀ 66 اصلاً بد نیست یه نفر به آدم بگه دوستت دارم. حالا دلیل دوست داشتنش مهم نیست. به هر حال حس خوبیه. 0 9 غـزال🪴 1404/1/2 عشقی همانند گلبرگ های درحال سقوط اویاما کیسوکه 4.2 6 صفحۀ 46 خوشحالی هر زنی توی اینه که یه نفر با تمام وجود دوستش داشته باشه. 0 5 غـزال🪴 1404/1/2 عشقی همانند گلبرگ های درحال سقوط اویاما کیسوکه 4.2 6 صفحۀ 41 شکست فقط یک مانع موقت است و علیرغم تلخ بودنش، درس های ارزشمندی به انسان میدهد. 1 10 غـزال🪴 1403/12/16 شایو اوسامو دازایی 3.7 9 صفحۀ 51 تنها از یک چیز می شود مطمئن بود: آدمی برای بقا باید ادا در بیاورد. 0 24 غـزال🪴 1403/12/15 شایو اوسامو دازایی 3.7 9 صفحۀ 47 آیا کسی هست که تباه نشده باشد؟ 1 18