بریدههای کتاب روژان صادقی روژان صادقی 1404/1/3 درد سنگ میلنا آگوس 4.0 5 صفحۀ 66 بعد کهنهسرباز گفت هیچوقت زنی مثل او ندیده است. مادربزرگ هم با غرور خاصی از نقشهای دیگری که بلد بود برایش بازی کند تعریف کرد: شکارچی، برده، شهرزاد قصهگو، دوشیزه، الاههی هنر و دانش. 0 7 روژان صادقی 1404/1/1 درد سنگ میلنا آگوس 4.0 5 صفحۀ 17 به کلیسا میرفت تا از خدا بپرسد چرا عشق را از او دریغ میکند؛ عشقی که زیباترین چیز دنیاست و تنها چیزی است که ارزشش را دارد به خاطرش چهار صبح از جایت بلند شوی. 0 17 روژان صادقی 1403/12/6 وزن جنت وینترسن 3.5 1 صفحۀ 38 ‘You talk in riddles, like a woman.’ ‘Then I will speak plainly, like a man. No hero can be destroyed by the world. His reward is to destroy himself. Not what you meet on the way, but what you are, will destroy you, Heracles.’ 0 0 روژان صادقی 1403/11/24 Reading Lolita in Tehran: A Memoir in Books آذر نفیسی 3.9 2 صفحۀ 356 These girls, my girls, knew a great deal about Jane Austen, they could discuss Joyce and Woolf intelligently, but they knew next to nothing about their own bodies, about what they should expect of these bodies which, they had been told, were the source of all temptation. 0 4 روژان صادقی 1403/11/21 الههها: اسرار الوهیت زنانه جوزف کمبل 5.0 0 صفحۀ 191 خدایی که یک نفر به عنوان خدای اصلی خود برای حرمتگذاری انتخاب میکند، نمایندهی نوعی انتخاب از میان قدرتهایی است که قرار است در زندگی شخص نقش اول را داشته باشد. 0 18 روژان صادقی 1403/11/20 Reading Lolita in Tehran: A Memoir in Books آذر نفیسی 3.9 2 صفحۀ 312 “The first thing you should do to test your compatibility,” said Nassrin, “is dance with him 0 2 روژان صادقی 1403/11/20 ادیسه هومر 4.4 5 صفحۀ 90 آه! من چه بدبختم! سرانجام چه بر سرم خواهد آمد؟ میترسم آنچه کالیپسو پیشبینی میکرد که در روی دریا پیش از رسیدن به سرزمین زادگاهم همهی رنجها را خواهم کشید راست باشد. 0 40 روژان صادقی 1403/11/13 Reading Lolita in Tehran: A Memoir in Books آذر نفیسی 3.9 2 صفحۀ 140 What we in Iran had in common with Fitzgerald was this dream that became our obsession and took over our reality, this terrible, beautiful dream, impossible in its actualization, for which any amount of violence might be justified or forgiven. This was what we had in common, although we were not aware of it then. 0 2 روژان صادقی 1403/11/13 Reading Lolita in Tehran: A Memoir in Books آذر نفیسی 3.9 2 صفحۀ 140 As Fitzgerald puts it, “No amount of fire or freshness can challenge what a man will store up in his ghostly heart.” 0 3 روژان صادقی 1403/11/10 Reading Lolita in Tehran: A Memoir in Books آذر نفیسی 3.9 2 صفحۀ 88 I told him about my grandmother, who was the most devout Muslim I had ever known, even more than you, Mr. Bahri, and still she shunned politics. She resented the fact that her veil, which to her was a symbol of her sacred relationship to God, had now become an instrument of power, turning the women who wore them into political signs and symbols. Where do your loyalties lie, Mr. Bahri, with Islam or the state? 0 10 روژان صادقی 1403/11/7 Reading Lolita in Tehran: A Memoir in Books آذر نفیسی 3.9 2 صفحۀ 52 while we were enjoying our coffee and pastries, Mitra began to tell us how she felt as she climbed up the stairs every Thursday morning. She said that step by step she could feel herself gradually leaving reality behind her, leaving the dark, dank cell she lived in to surface for a few hours into open air and sunshine. 0 5 روژان صادقی 1403/10/30 Reading Lolita in Tehran: A Memoir in Books آذر نفیسی 3.9 2 صفحۀ 8 I was reminded of a painter friend who had started her career by depicting scenes from life, mainly deserted rooms, abandoned houses and discarded photographs of women. Gradually, her work became more abstract, and in her last exhibition, her paintings were splashes of rebellious color, like the two in my living room, dark patches with little droplets of blue. I asked about her progress from modern realism to abstraction. Reality has become so intolerable, she said, so bleak, that all I can paint now are the colors of my dreams. 0 5 روژان صادقی 1403/10/27 در حاشیه النا فرانته 3.9 3 صفحۀ 45 در اینجا مایلم به نکتهای اشاره کنم. اینکه یک زن، زنی که روی جلد کتاب است، جسورانه، خود را از زبان دیگریِ بایستهاش یک نابغه مینامد، نابغهای که میان دو مرد نابغه ایستاده و قبل از نام بردن از آنها از خودش نام میبرد، شگفتانگیز است. گرترود استاین به هیچعنوان فروتن نبود؛ هیچ شرمی نداشت. خندهام گرفت؛ خندهای از سر همدردی. 2 11 روژان صادقی 1403/10/26 درباره نگریستن جان برجر 4.1 4 صفحۀ 66 اختراع دوربین سبکوزن —که به این ترتیب عکس گرفتن دیگر یک آیین نبود و تبدیل به «بازتاب» شد. 3 20 روژان صادقی 1403/10/26 در حاشیه النا فرانته 3.9 3 صفحۀ 17 ایدهی وولف واضح است: نوشتن یعنی اتراق کردن در مغز خود؛ البته بدون گم شدن در هیاهوی هزار و یک فکر و روزمرگی جورواجوری که مجبور است هر روز به عنوان ویرجینیا با آنها سروکله بزند. 0 11 روژان صادقی 1403/10/26 در حاشیه النا فرانته 3.9 3 صفحۀ 6 همیشه مینوشتم، حتی اگر نوشتن پدرم را در میآورد و تقریبا همیشه ناامیدم میکرد. 1 59 روژان صادقی 1403/10/24 الههها: اسرار الوهیت زنانه جوزف کمبل 5.0 0 صفحۀ 163 در دلفی در نوعی محیط «تو» زندگی میکنید، محیطی که زنده است و در آن درختان، پرندگان و حیوانات همگی «تو» بهشمار میآیند. اگر مثل من در شهری مانند نیویورک زندگی کنید، محیط اطرافتان را ساختمانهایی تشکیل میدهند که از آجرهای مرده و مصالحی نظیر آن ساخته شدهاند: ما با محیطهای اطرافمان به مثابهی «آن» برخورد میکنیم. یکی از دلایلی که باعث میشود شعر اصیل و ارزشمند به ندرت در شهر زاده شود همین است. میتوانید به مسائل پیچیدهی وزنی و شیوههای گوناگون بهرهگیری از زبان و شگردهای دیگری از این قبیل بپردازید، و چیزی باب طبع منتقدان ادبی پدید آورید، اما چه کسی این شعرها را خواهد خواند؟ فقط معدودی از شاعران میتوانند به نوعی گسست واقعی برسند و شهر را به «تو» تبدیل کنند. 0 11 روژان صادقی 1403/10/19 شب های بی خوابی الیزابت هاردویک 3.4 6 صفحۀ 137 بههرحال، شب خوبی است، چراکه به روز میانجامد، به کفش و جوراب و قهوه و مشقت و تکرار، به خصوص برای زن که شاید مشتاقانه منتظر است تا کارها را از سر بگیرد. 0 18 روژان صادقی 1403/10/16 الههها: اسرار الوهیت زنانه جوزف کمبل 5.0 0 صفحۀ 135 در نظامهای شاعرانهی اسطورهشناختی، قدرتی که شخص به آن اشاره میکند، تصویر بزرگشدهی قدرتی است که در خود شخص عمل میکند. 0 18 روژان صادقی 1403/10/16 شب های بی خوابی الیزابت هاردویک 3.4 6 صفحۀ 91 بیدهای مجنونِ شهر در تاریکی میدرخشند و با عزمی والا برای وفق دادن خودشان سرپا میمانند. آنجا هستند، همهجا، مصمم و امیدوار، مثل خنکا عصر در کویر. 0 29
بریدههای کتاب روژان صادقی روژان صادقی 1404/1/3 درد سنگ میلنا آگوس 4.0 5 صفحۀ 66 بعد کهنهسرباز گفت هیچوقت زنی مثل او ندیده است. مادربزرگ هم با غرور خاصی از نقشهای دیگری که بلد بود برایش بازی کند تعریف کرد: شکارچی، برده، شهرزاد قصهگو، دوشیزه، الاههی هنر و دانش. 0 7 روژان صادقی 1404/1/1 درد سنگ میلنا آگوس 4.0 5 صفحۀ 17 به کلیسا میرفت تا از خدا بپرسد چرا عشق را از او دریغ میکند؛ عشقی که زیباترین چیز دنیاست و تنها چیزی است که ارزشش را دارد به خاطرش چهار صبح از جایت بلند شوی. 0 17 روژان صادقی 1403/12/6 وزن جنت وینترسن 3.5 1 صفحۀ 38 ‘You talk in riddles, like a woman.’ ‘Then I will speak plainly, like a man. No hero can be destroyed by the world. His reward is to destroy himself. Not what you meet on the way, but what you are, will destroy you, Heracles.’ 0 0 روژان صادقی 1403/11/24 Reading Lolita in Tehran: A Memoir in Books آذر نفیسی 3.9 2 صفحۀ 356 These girls, my girls, knew a great deal about Jane Austen, they could discuss Joyce and Woolf intelligently, but they knew next to nothing about their own bodies, about what they should expect of these bodies which, they had been told, were the source of all temptation. 0 4 روژان صادقی 1403/11/21 الههها: اسرار الوهیت زنانه جوزف کمبل 5.0 0 صفحۀ 191 خدایی که یک نفر به عنوان خدای اصلی خود برای حرمتگذاری انتخاب میکند، نمایندهی نوعی انتخاب از میان قدرتهایی است که قرار است در زندگی شخص نقش اول را داشته باشد. 0 18 روژان صادقی 1403/11/20 Reading Lolita in Tehran: A Memoir in Books آذر نفیسی 3.9 2 صفحۀ 312 “The first thing you should do to test your compatibility,” said Nassrin, “is dance with him 0 2 روژان صادقی 1403/11/20 ادیسه هومر 4.4 5 صفحۀ 90 آه! من چه بدبختم! سرانجام چه بر سرم خواهد آمد؟ میترسم آنچه کالیپسو پیشبینی میکرد که در روی دریا پیش از رسیدن به سرزمین زادگاهم همهی رنجها را خواهم کشید راست باشد. 0 40 روژان صادقی 1403/11/13 Reading Lolita in Tehran: A Memoir in Books آذر نفیسی 3.9 2 صفحۀ 140 What we in Iran had in common with Fitzgerald was this dream that became our obsession and took over our reality, this terrible, beautiful dream, impossible in its actualization, for which any amount of violence might be justified or forgiven. This was what we had in common, although we were not aware of it then. 0 2 روژان صادقی 1403/11/13 Reading Lolita in Tehran: A Memoir in Books آذر نفیسی 3.9 2 صفحۀ 140 As Fitzgerald puts it, “No amount of fire or freshness can challenge what a man will store up in his ghostly heart.” 0 3 روژان صادقی 1403/11/10 Reading Lolita in Tehran: A Memoir in Books آذر نفیسی 3.9 2 صفحۀ 88 I told him about my grandmother, who was the most devout Muslim I had ever known, even more than you, Mr. Bahri, and still she shunned politics. She resented the fact that her veil, which to her was a symbol of her sacred relationship to God, had now become an instrument of power, turning the women who wore them into political signs and symbols. Where do your loyalties lie, Mr. Bahri, with Islam or the state? 0 10 روژان صادقی 1403/11/7 Reading Lolita in Tehran: A Memoir in Books آذر نفیسی 3.9 2 صفحۀ 52 while we were enjoying our coffee and pastries, Mitra began to tell us how she felt as she climbed up the stairs every Thursday morning. She said that step by step she could feel herself gradually leaving reality behind her, leaving the dark, dank cell she lived in to surface for a few hours into open air and sunshine. 0 5 روژان صادقی 1403/10/30 Reading Lolita in Tehran: A Memoir in Books آذر نفیسی 3.9 2 صفحۀ 8 I was reminded of a painter friend who had started her career by depicting scenes from life, mainly deserted rooms, abandoned houses and discarded photographs of women. Gradually, her work became more abstract, and in her last exhibition, her paintings were splashes of rebellious color, like the two in my living room, dark patches with little droplets of blue. I asked about her progress from modern realism to abstraction. Reality has become so intolerable, she said, so bleak, that all I can paint now are the colors of my dreams. 0 5 روژان صادقی 1403/10/27 در حاشیه النا فرانته 3.9 3 صفحۀ 45 در اینجا مایلم به نکتهای اشاره کنم. اینکه یک زن، زنی که روی جلد کتاب است، جسورانه، خود را از زبان دیگریِ بایستهاش یک نابغه مینامد، نابغهای که میان دو مرد نابغه ایستاده و قبل از نام بردن از آنها از خودش نام میبرد، شگفتانگیز است. گرترود استاین به هیچعنوان فروتن نبود؛ هیچ شرمی نداشت. خندهام گرفت؛ خندهای از سر همدردی. 2 11 روژان صادقی 1403/10/26 درباره نگریستن جان برجر 4.1 4 صفحۀ 66 اختراع دوربین سبکوزن —که به این ترتیب عکس گرفتن دیگر یک آیین نبود و تبدیل به «بازتاب» شد. 3 20 روژان صادقی 1403/10/26 در حاشیه النا فرانته 3.9 3 صفحۀ 17 ایدهی وولف واضح است: نوشتن یعنی اتراق کردن در مغز خود؛ البته بدون گم شدن در هیاهوی هزار و یک فکر و روزمرگی جورواجوری که مجبور است هر روز به عنوان ویرجینیا با آنها سروکله بزند. 0 11 روژان صادقی 1403/10/26 در حاشیه النا فرانته 3.9 3 صفحۀ 6 همیشه مینوشتم، حتی اگر نوشتن پدرم را در میآورد و تقریبا همیشه ناامیدم میکرد. 1 59 روژان صادقی 1403/10/24 الههها: اسرار الوهیت زنانه جوزف کمبل 5.0 0 صفحۀ 163 در دلفی در نوعی محیط «تو» زندگی میکنید، محیطی که زنده است و در آن درختان، پرندگان و حیوانات همگی «تو» بهشمار میآیند. اگر مثل من در شهری مانند نیویورک زندگی کنید، محیط اطرافتان را ساختمانهایی تشکیل میدهند که از آجرهای مرده و مصالحی نظیر آن ساخته شدهاند: ما با محیطهای اطرافمان به مثابهی «آن» برخورد میکنیم. یکی از دلایلی که باعث میشود شعر اصیل و ارزشمند به ندرت در شهر زاده شود همین است. میتوانید به مسائل پیچیدهی وزنی و شیوههای گوناگون بهرهگیری از زبان و شگردهای دیگری از این قبیل بپردازید، و چیزی باب طبع منتقدان ادبی پدید آورید، اما چه کسی این شعرها را خواهد خواند؟ فقط معدودی از شاعران میتوانند به نوعی گسست واقعی برسند و شهر را به «تو» تبدیل کنند. 0 11 روژان صادقی 1403/10/19 شب های بی خوابی الیزابت هاردویک 3.4 6 صفحۀ 137 بههرحال، شب خوبی است، چراکه به روز میانجامد، به کفش و جوراب و قهوه و مشقت و تکرار، به خصوص برای زن که شاید مشتاقانه منتظر است تا کارها را از سر بگیرد. 0 18 روژان صادقی 1403/10/16 الههها: اسرار الوهیت زنانه جوزف کمبل 5.0 0 صفحۀ 135 در نظامهای شاعرانهی اسطورهشناختی، قدرتی که شخص به آن اشاره میکند، تصویر بزرگشدهی قدرتی است که در خود شخص عمل میکند. 0 18 روژان صادقی 1403/10/16 شب های بی خوابی الیزابت هاردویک 3.4 6 صفحۀ 91 بیدهای مجنونِ شهر در تاریکی میدرخشند و با عزمی والا برای وفق دادن خودشان سرپا میمانند. آنجا هستند، همهجا، مصمم و امیدوار، مثل خنکا عصر در کویر. 0 29