بریدههای کتاب 𝕹𝖆𝖗𝖌𝖊𝖘𝖘 𝕹𝖆𝖗𝖌𝖊𝖘𝖘 1404/5/14 کتابخانه نیمه شب مت هیگ 4.0 103 صفحۀ 48 قرار نیست زندگی رو بفهمی. زندگی رو فقط باید زندگی کنی» ........... چیزهای خیلی زیادی وجود داره که قراره ببینی و نفهمی...» 0 0 𝕹𝖆𝖗𝖌𝖊𝖘𝖘 1404/5/14 کتابخانه نیمه شب مت هیگ 4.0 103 صفحۀ 94 0 2 𝕹𝖆𝖗𝖌𝖊𝖘𝖘 1404/5/14 کتابخانه نیمه شب مت هیگ 4.0 103 صفحۀ 67 4 3 𝕹𝖆𝖗𝖌𝖊𝖘𝖘 1404/4/15 زایو مصطفی رضایی 3.9 92 صفحۀ 118 ادواردو روبات را روشن کرد و پس از دقایقی رو به او گفت: هی نکبت! موقعیتیابی کن، ببین کجا هستیم! روبات پاسخ داد: ما باید نزدیک ایتالیا باشیم. با احترام باید بگویم، نکبت هم خودتان هستید، جناب ادواردو! 2 2 𝕹𝖆𝖗𝖌𝖊𝖘𝖘 1403/11/20 آپولو؛ پیش گویی پنهان جلد 1 ریک ریوردان 4.1 13 صفحۀ 400 « ایزدان همیشه دوست دارند چند نیمه ایزد قوی را دم دست داشته باشند و آنها را به جنگ ها و ماموریتهای خطرناک بفرستند یا لبهی ردای بلندشان را بگیرند » 0 7 𝕹𝖆𝖗𝖌𝖊𝖘𝖘 1403/11/11 سیاه صورت نرجس شکوریان فرد 3.7 8 صفحۀ 201 اینها بی تربیت بودن که تربیت ما رو قبول کردن. احمق ها حرف احمقتر ها رو میخونن و از عاقل ها دوری میکنن . اگر عاقل بودن که کارمون نمیگرفت😏😏..... 0 9 𝕹𝖆𝖗𝖌𝖊𝖘𝖘 1403/10/27 تسلیم نشو، یومی چانگ! جسیکا کیم 4.4 25 صفحۀ 200 0 6 𝕹𝖆𝖗𝖌𝖊𝖘𝖘 1403/10/26 کتاب مخفی مجید پورولی کلشتری 4.0 27 صفحۀ 55 این را بارها گفتم و خندیدم علی بشر نیست او از ما جداست با ما یکی نیست چشمان او دیوارها و درها و درون سینهها را میبیند دیدهام از باد چرخش ذوالفقارش میترسم آری دشمن او هستم و مرگ او را منتظرم اما اینگونه نیست که محمد بمیرد و تو در میدان گاه برقصی و علی تماشا کند هنوز چرخ اول رقصد تمام نشده زنا و کودکان کانت بر خاک قبر است نشستند و برایت قرآن میخوانند....... 0 4 𝕹𝖆𝖗𝖌𝖊𝖘𝖘 1403/10/26 محمدجواد و راز مجسمهها فاطمه مسعودی 4.3 4 صفحۀ 147 بچههای تازه وارد در مورد جاهایی صحبت میکردن که مثلاً برای مبارزه با افسردگی و ناامیدشون به اونجا میرفتن ، اما نتیجهاش ناامیدی بیشتر از رحمت خدا بود و امید بیشتر به..... ✖️✖️ 0 1 𝕹𝖆𝖗𝖌𝖊𝖘𝖘 1403/10/25 سفر به قلعه خورشید رقیه بابایی 4.1 7 صفحۀ 150 “میخواهم سفر کنم به آن سرزمین دور، به سیر کردن در دشت و کوه و چشمه های بزرگ و کوچک، به دیدن آدم ها و خانه های عجیب و غریب. تا وقتی به شهر هزار کاتب، شهر نیشابور برسم. آنجا استادی بیابم و شاگردش شوم. قلمی واقعی به دست بگیرم و در جوهری سیاه فرو کنم. آنوقت قلم را روی صفحه بالا و پایین ببرم و تمام کلمات دنیا را بنویسم…” 0 1 𝕹𝖆𝖗𝖌𝖊𝖘𝖘 1403/10/25 تسلیم نشو، یومی چانگ! جسیکا کیم 4.4 25 صفحۀ 69 شکست واقعی زمانی اتفاق میافتد که تلاش نکنی 0 4
بریدههای کتاب 𝕹𝖆𝖗𝖌𝖊𝖘𝖘 𝕹𝖆𝖗𝖌𝖊𝖘𝖘 1404/5/14 کتابخانه نیمه شب مت هیگ 4.0 103 صفحۀ 48 قرار نیست زندگی رو بفهمی. زندگی رو فقط باید زندگی کنی» ........... چیزهای خیلی زیادی وجود داره که قراره ببینی و نفهمی...» 0 0 𝕹𝖆𝖗𝖌𝖊𝖘𝖘 1404/5/14 کتابخانه نیمه شب مت هیگ 4.0 103 صفحۀ 94 0 2 𝕹𝖆𝖗𝖌𝖊𝖘𝖘 1404/5/14 کتابخانه نیمه شب مت هیگ 4.0 103 صفحۀ 67 4 3 𝕹𝖆𝖗𝖌𝖊𝖘𝖘 1404/4/15 زایو مصطفی رضایی 3.9 92 صفحۀ 118 ادواردو روبات را روشن کرد و پس از دقایقی رو به او گفت: هی نکبت! موقعیتیابی کن، ببین کجا هستیم! روبات پاسخ داد: ما باید نزدیک ایتالیا باشیم. با احترام باید بگویم، نکبت هم خودتان هستید، جناب ادواردو! 2 2 𝕹𝖆𝖗𝖌𝖊𝖘𝖘 1403/11/20 آپولو؛ پیش گویی پنهان جلد 1 ریک ریوردان 4.1 13 صفحۀ 400 « ایزدان همیشه دوست دارند چند نیمه ایزد قوی را دم دست داشته باشند و آنها را به جنگ ها و ماموریتهای خطرناک بفرستند یا لبهی ردای بلندشان را بگیرند » 0 7 𝕹𝖆𝖗𝖌𝖊𝖘𝖘 1403/11/11 سیاه صورت نرجس شکوریان فرد 3.7 8 صفحۀ 201 اینها بی تربیت بودن که تربیت ما رو قبول کردن. احمق ها حرف احمقتر ها رو میخونن و از عاقل ها دوری میکنن . اگر عاقل بودن که کارمون نمیگرفت😏😏..... 0 9 𝕹𝖆𝖗𝖌𝖊𝖘𝖘 1403/10/27 تسلیم نشو، یومی چانگ! جسیکا کیم 4.4 25 صفحۀ 200 0 6 𝕹𝖆𝖗𝖌𝖊𝖘𝖘 1403/10/26 کتاب مخفی مجید پورولی کلشتری 4.0 27 صفحۀ 55 این را بارها گفتم و خندیدم علی بشر نیست او از ما جداست با ما یکی نیست چشمان او دیوارها و درها و درون سینهها را میبیند دیدهام از باد چرخش ذوالفقارش میترسم آری دشمن او هستم و مرگ او را منتظرم اما اینگونه نیست که محمد بمیرد و تو در میدان گاه برقصی و علی تماشا کند هنوز چرخ اول رقصد تمام نشده زنا و کودکان کانت بر خاک قبر است نشستند و برایت قرآن میخوانند....... 0 4 𝕹𝖆𝖗𝖌𝖊𝖘𝖘 1403/10/26 محمدجواد و راز مجسمهها فاطمه مسعودی 4.3 4 صفحۀ 147 بچههای تازه وارد در مورد جاهایی صحبت میکردن که مثلاً برای مبارزه با افسردگی و ناامیدشون به اونجا میرفتن ، اما نتیجهاش ناامیدی بیشتر از رحمت خدا بود و امید بیشتر به..... ✖️✖️ 0 1 𝕹𝖆𝖗𝖌𝖊𝖘𝖘 1403/10/25 سفر به قلعه خورشید رقیه بابایی 4.1 7 صفحۀ 150 “میخواهم سفر کنم به آن سرزمین دور، به سیر کردن در دشت و کوه و چشمه های بزرگ و کوچک، به دیدن آدم ها و خانه های عجیب و غریب. تا وقتی به شهر هزار کاتب، شهر نیشابور برسم. آنجا استادی بیابم و شاگردش شوم. قلمی واقعی به دست بگیرم و در جوهری سیاه فرو کنم. آنوقت قلم را روی صفحه بالا و پایین ببرم و تمام کلمات دنیا را بنویسم…” 0 1 𝕹𝖆𝖗𝖌𝖊𝖘𝖘 1403/10/25 تسلیم نشو، یومی چانگ! جسیکا کیم 4.4 25 صفحۀ 69 شکست واقعی زمانی اتفاق میافتد که تلاش نکنی 0 4