بریدههای کتاب مبا مبا 1404/1/18 در حال و هوای جوانی شاهرخ مسکوب 4.7 3 صفحۀ 116 باز هم به یاد تورات میافتم که میگوید: «هر چیز را زمانی و هر مرادی را دورانی است... زمانی برای تولد و زمانی برای مرگ. زمانی برای عشق ورزیدن و زمانی برای کینه ورزیدن ... » 0 6 مبا 1404/1/14 پرنده به پرنده آن لموت 3.9 23 صفحۀ 157 او درک درستی از کل ماجرا دارد؛ اینکه ما در لحظهٔ تولد درواقع نه روی خشت بلکه مستقیم داخل گور میافتیم و اینکه سیارهای که در آن زندگی میکنیم میتواند به سردی و سکونتناپذیری ماه باشد. 0 15 مبا 1404/1/11 در حال و هوای جوانی شاهرخ مسکوب 4.7 3 صفحۀ 91 ۲/۲/۴۳ ... از زندگی بی حاصلی که دارم بیزارم. نسبتاً زیاد چیز میخوانم ولی عطش دانستن با این قطرهها سیراب نمیشود. از طرف دیگر دست و بالم برای نوشتن بسته است. مثل آدم چاقی هستم که پیوسته در آرزوی راهپیمایی است. در دلم هزار آشوب است که راهی به بیرون نمییابد. آتشی است که زبانه نکشیده میافسرد. تنها مرا میسوزاند و سوختنی است که هیچ روشنی ندارد. 0 5 مبا 1404/1/10 فلسفه پرندگان الیز روسو 3.9 1 صفحۀ 75 زندگی پرندگان درست مانند زندگی خود ما، با انواع گوناگون رویدادهایی شکل میگیرند که شبیه مرگهای کوچک و نوزاییهای کوچک هستند. یک نمونهاش پرریزی یا تولک رفتن است. ریختن پرهای کهنه بهمنظور درآوردن پرهای جدیدتر و زیباتر، فرایند سالانهٔ ویرانی و نوسازی است، و میتواند دشوار باشد. اگرچه ممکن است تعدادی از موهایمان بریزد و جاهایی از سرمان خلوت شود، اما انسان این مراتب پرریزی را تجربه نمیکند. با این حال، زمانهایی هست که ما هم باید پرریزی کنیم، یا دگرگون شویم. در لحظههای تعیینکنندهٔ خاصی در طول زندگیمان، مانند دلشکستگی، سوگواری، از دست دادن شغل، و رفتن به خانهای نو، ما هم باید بهنوعی از نو آغاز کنیم، جامهٔ نو به تن کنیم، یا آرایش موها یا سبک زندگیمان را تغییر دهیم. اما چنین اتفاقهایی به ندرت میافتند. اگر قرار باشد با موفقیت از نو زاده شویم، لازم است بدانیم که چگونه بگذاریم چیزی درون ما بمیرد. این همان کاری است که پرنده، وقتی پروبال کهنهاش را میدهد و به جایش پرهای تازهای میگیرد که از سلامت میدرخشند، انجام میدهد. این برای پرنده امری حیاتی است. 2 17 مبا 1403/12/14 سگ سفید رومن گاری 3.6 1 صفحۀ 78 - متاسفم جک. - من هم همینطور! اما توی این مملکت خرابشده متاسفها یکیدو تا نیستند، میلیونها نفرند که جداً متاسفاند. منتها تاسفشان دردی را دوا نمیکند. 0 38 مبا 1403/8/27 نزدیکِ ایده زیمونه یونگ 3.2 12 صفحۀ 133 آنچه به حرکت وادارم میکند نفرت است. روی دیگر لذت گمکردن خود حین تعقیب سختکوشانۀ هدفها؛ لذت کارآمد کردن، ورزیده کردن و خالکوبی کردن خود. اگر به جایی برسی که دیگر از آنچه در آینه میبینی تعجب نکنی، برنده شدهای؛ آغوش امن و برکۀ دلنشین خودت شدهای. اگر فرزند یا دوستی داشته باشی، در این مرحله از تو میگریزد یا فاصله میگیرد. لذت واقعی اندیشیدن کار کردن نوشتن و فهمیدن همین است: خلاص شدن از شر خود، همچون ماری که پوست میاندازد. با رسیدن به دریافتی تازه، گویی نسخۀ بهینۀ انتزاعی تو بهجای تو میاندیشد. البته در بطن این تصور ذهنی، اعتقادی منفی نهفته است: «خود» چیزی نیست مگر نوعی خطا، وجودی هنوز ناموجود. 0 20 مبا 1403/8/27 نزدیکِ ایده زیمونه یونگ 3.2 12 صفحۀ 132 ماجرا روشن است: آیا میخواهی مثل بالاروندهها زندگی کنی؟ میخواهی در محلهای اعیانی، جماعت انبوهی از بلهقربانگوهای ریاکار و روسپیهای رنگارنگ را دور خودت جمع کنی و مدام میان باشگاه ورزشی و مدیریت سرمایه در رفتوآمد باشی؟ این زندگی چه جذابیتی دارد به جز استخر و مواد مخدر؟ این نوع زندگی را فقط آدمهایی با روحیۀ خاص میفهمند؛ آدمهایی که مدام مترصد بالا رفتناند، بدون اینکه فهم روشنی از معنا و الزاماتش داشته باشند. باید میل شدیدی به «بالا»رفتن داشته باشی، بدون آنکه دقیقاً بدانی آن بالا چه خبر است. پس میشود گفت نیروی بالابرش چیزی است شبیه نیروی پیشران موشک، ولی در جهت عکس: به سمت سیاهچاله. بهسرعت دور شدن و تا حد ممکن فاصله گرفتن از جایی که شروع کردهای. موتور محرک من هم چنین چیزی است. 0 2 مبا 1403/8/27 نزدیکِ ایده زیمونه یونگ 3.2 12 صفحۀ 131 کسانی که از همه کمتر دربارۀ ایدههای خودشان تردید میکنند، فقط به دلیل سرعت بالاترشان بیشتر از بقیه در شکلدهی به جهان نقش دارند، و این موضوع تاثیر مخرب عظیمی بر کرۀ زمین دارد. برای اکثر انسانهایی که روی زمین زندگی میکنند، ترقی اجتماعی در هر نوع و به هر شکل اساساً تصورپذیر نیست. ممکن است فرصت گرفتن وام یا رفتن به دانشگاهی درجه یک هرگز نصیبشان نشود و نتوانند بختشان را در عرصۀ تجارت بینالمللی بیازمایند. البته خیلی وقتها به لحاظ نظری امکانش وجود دارد اما انگیزهای در کار نیست، دلیلش هم معقول است: واقعبینی. خیلیها تلاش میکنند اما فقط عدۀ کمی موفق میشوند. این «موفق»ها کسانیاند که خیلی فکر میکنند و حاضرند تمام وجودشان را وقف هدفشان کنند. نه فراغتی در کار است، نه تردید، نه تغییر مسیر به دلایلی مثل ادراکی نو تاثیرپذیری از چیزی یا حسی مثل عشق، لذت یا حیرت. آن دسته از نظریههای اقتصادی که میگویند آدمها همیشه کاملاً سنجیده و در راستای منافع شخصیشان فعالیت میکنند، نه توان درک این واقعبینی را دارند نه توان درک علتهای واقعی درجا زدن آدمها را. 0 8 مبا 1403/6/18 اگر به خودم برگردم: ده جستار درباره پرسه در شهر والریا لوئیسلی 3.6 19 صفحۀ 113 میدانم وقتی موقع نوشتن چیزی بیشتر از همیشه هیجان زده میشوم، باید بیشتر از همیشه مراقب باشم چون اینجور وقتها معمولاً دارم حرفی را تکرار میکنم که قبلاً خودم جایی گفته یا خواندهام؛ چیزی که از مدتی قبل در سرم میچرخیده. تقریباً هر وقت فکر میکنم ایدهٔ جدیدی کشف کردهام، دارم حرفی بدیهی میزنم. برعکس، بدترین موقع برای دست کشیدن از نوشتن همان وقتی است که دیگر دلم نمیخواهد ادامه بدهم. در این موارد بهترین کار این است که آن قدر به تایپ کردن افکارم روی صفحه، مثل کندن سوراخهایی روی زمین، ادامه بدهم تا بالاخره کلمهٔ درست پیدا شود. بعدش میشود کتاب را از قفسه برداشت و لمید روی کاناپه و شروع کرد به خواندن. حدس میزنم نوشتن بهنوعی جا باز کردن برای خواندن باشد. 0 27 مبا 1402/10/16 سفر درونی رومن رولان 3.3 3 صفحۀ 37 کتاب را هرگز کسی نمیخواند. در خلال کتابها ما خود را میخوانیم، خواه برای کشف و خواه برای بررسی خود. و آنان که دید عینیتری دارند، بیشتر دچار پندارند. بزرگترین کتاب آن نیست که پیامش، بسان تلگرامی روی نوار کاغذ، در مغز نقش بندد، بل آنکه ضربهٔ جانبخش وی زندگیهای دیگری را بیدار کند و آتش خود را که از همهگون درخت مایه میگیرد از یکی به دیگری سرایت دهد و، پس از آنکه آتشسوزی در گرفت، از جنگلی به جنگل دیگر خیز بردارد. 0 32
بریدههای کتاب مبا مبا 1404/1/18 در حال و هوای جوانی شاهرخ مسکوب 4.7 3 صفحۀ 116 باز هم به یاد تورات میافتم که میگوید: «هر چیز را زمانی و هر مرادی را دورانی است... زمانی برای تولد و زمانی برای مرگ. زمانی برای عشق ورزیدن و زمانی برای کینه ورزیدن ... » 0 6 مبا 1404/1/14 پرنده به پرنده آن لموت 3.9 23 صفحۀ 157 او درک درستی از کل ماجرا دارد؛ اینکه ما در لحظهٔ تولد درواقع نه روی خشت بلکه مستقیم داخل گور میافتیم و اینکه سیارهای که در آن زندگی میکنیم میتواند به سردی و سکونتناپذیری ماه باشد. 0 15 مبا 1404/1/11 در حال و هوای جوانی شاهرخ مسکوب 4.7 3 صفحۀ 91 ۲/۲/۴۳ ... از زندگی بی حاصلی که دارم بیزارم. نسبتاً زیاد چیز میخوانم ولی عطش دانستن با این قطرهها سیراب نمیشود. از طرف دیگر دست و بالم برای نوشتن بسته است. مثل آدم چاقی هستم که پیوسته در آرزوی راهپیمایی است. در دلم هزار آشوب است که راهی به بیرون نمییابد. آتشی است که زبانه نکشیده میافسرد. تنها مرا میسوزاند و سوختنی است که هیچ روشنی ندارد. 0 5 مبا 1404/1/10 فلسفه پرندگان الیز روسو 3.9 1 صفحۀ 75 زندگی پرندگان درست مانند زندگی خود ما، با انواع گوناگون رویدادهایی شکل میگیرند که شبیه مرگهای کوچک و نوزاییهای کوچک هستند. یک نمونهاش پرریزی یا تولک رفتن است. ریختن پرهای کهنه بهمنظور درآوردن پرهای جدیدتر و زیباتر، فرایند سالانهٔ ویرانی و نوسازی است، و میتواند دشوار باشد. اگرچه ممکن است تعدادی از موهایمان بریزد و جاهایی از سرمان خلوت شود، اما انسان این مراتب پرریزی را تجربه نمیکند. با این حال، زمانهایی هست که ما هم باید پرریزی کنیم، یا دگرگون شویم. در لحظههای تعیینکنندهٔ خاصی در طول زندگیمان، مانند دلشکستگی، سوگواری، از دست دادن شغل، و رفتن به خانهای نو، ما هم باید بهنوعی از نو آغاز کنیم، جامهٔ نو به تن کنیم، یا آرایش موها یا سبک زندگیمان را تغییر دهیم. اما چنین اتفاقهایی به ندرت میافتند. اگر قرار باشد با موفقیت از نو زاده شویم، لازم است بدانیم که چگونه بگذاریم چیزی درون ما بمیرد. این همان کاری است که پرنده، وقتی پروبال کهنهاش را میدهد و به جایش پرهای تازهای میگیرد که از سلامت میدرخشند، انجام میدهد. این برای پرنده امری حیاتی است. 2 17 مبا 1403/12/14 سگ سفید رومن گاری 3.6 1 صفحۀ 78 - متاسفم جک. - من هم همینطور! اما توی این مملکت خرابشده متاسفها یکیدو تا نیستند، میلیونها نفرند که جداً متاسفاند. منتها تاسفشان دردی را دوا نمیکند. 0 38 مبا 1403/8/27 نزدیکِ ایده زیمونه یونگ 3.2 12 صفحۀ 133 آنچه به حرکت وادارم میکند نفرت است. روی دیگر لذت گمکردن خود حین تعقیب سختکوشانۀ هدفها؛ لذت کارآمد کردن، ورزیده کردن و خالکوبی کردن خود. اگر به جایی برسی که دیگر از آنچه در آینه میبینی تعجب نکنی، برنده شدهای؛ آغوش امن و برکۀ دلنشین خودت شدهای. اگر فرزند یا دوستی داشته باشی، در این مرحله از تو میگریزد یا فاصله میگیرد. لذت واقعی اندیشیدن کار کردن نوشتن و فهمیدن همین است: خلاص شدن از شر خود، همچون ماری که پوست میاندازد. با رسیدن به دریافتی تازه، گویی نسخۀ بهینۀ انتزاعی تو بهجای تو میاندیشد. البته در بطن این تصور ذهنی، اعتقادی منفی نهفته است: «خود» چیزی نیست مگر نوعی خطا، وجودی هنوز ناموجود. 0 20 مبا 1403/8/27 نزدیکِ ایده زیمونه یونگ 3.2 12 صفحۀ 132 ماجرا روشن است: آیا میخواهی مثل بالاروندهها زندگی کنی؟ میخواهی در محلهای اعیانی، جماعت انبوهی از بلهقربانگوهای ریاکار و روسپیهای رنگارنگ را دور خودت جمع کنی و مدام میان باشگاه ورزشی و مدیریت سرمایه در رفتوآمد باشی؟ این زندگی چه جذابیتی دارد به جز استخر و مواد مخدر؟ این نوع زندگی را فقط آدمهایی با روحیۀ خاص میفهمند؛ آدمهایی که مدام مترصد بالا رفتناند، بدون اینکه فهم روشنی از معنا و الزاماتش داشته باشند. باید میل شدیدی به «بالا»رفتن داشته باشی، بدون آنکه دقیقاً بدانی آن بالا چه خبر است. پس میشود گفت نیروی بالابرش چیزی است شبیه نیروی پیشران موشک، ولی در جهت عکس: به سمت سیاهچاله. بهسرعت دور شدن و تا حد ممکن فاصله گرفتن از جایی که شروع کردهای. موتور محرک من هم چنین چیزی است. 0 2 مبا 1403/8/27 نزدیکِ ایده زیمونه یونگ 3.2 12 صفحۀ 131 کسانی که از همه کمتر دربارۀ ایدههای خودشان تردید میکنند، فقط به دلیل سرعت بالاترشان بیشتر از بقیه در شکلدهی به جهان نقش دارند، و این موضوع تاثیر مخرب عظیمی بر کرۀ زمین دارد. برای اکثر انسانهایی که روی زمین زندگی میکنند، ترقی اجتماعی در هر نوع و به هر شکل اساساً تصورپذیر نیست. ممکن است فرصت گرفتن وام یا رفتن به دانشگاهی درجه یک هرگز نصیبشان نشود و نتوانند بختشان را در عرصۀ تجارت بینالمللی بیازمایند. البته خیلی وقتها به لحاظ نظری امکانش وجود دارد اما انگیزهای در کار نیست، دلیلش هم معقول است: واقعبینی. خیلیها تلاش میکنند اما فقط عدۀ کمی موفق میشوند. این «موفق»ها کسانیاند که خیلی فکر میکنند و حاضرند تمام وجودشان را وقف هدفشان کنند. نه فراغتی در کار است، نه تردید، نه تغییر مسیر به دلایلی مثل ادراکی نو تاثیرپذیری از چیزی یا حسی مثل عشق، لذت یا حیرت. آن دسته از نظریههای اقتصادی که میگویند آدمها همیشه کاملاً سنجیده و در راستای منافع شخصیشان فعالیت میکنند، نه توان درک این واقعبینی را دارند نه توان درک علتهای واقعی درجا زدن آدمها را. 0 8 مبا 1403/6/18 اگر به خودم برگردم: ده جستار درباره پرسه در شهر والریا لوئیسلی 3.6 19 صفحۀ 113 میدانم وقتی موقع نوشتن چیزی بیشتر از همیشه هیجان زده میشوم، باید بیشتر از همیشه مراقب باشم چون اینجور وقتها معمولاً دارم حرفی را تکرار میکنم که قبلاً خودم جایی گفته یا خواندهام؛ چیزی که از مدتی قبل در سرم میچرخیده. تقریباً هر وقت فکر میکنم ایدهٔ جدیدی کشف کردهام، دارم حرفی بدیهی میزنم. برعکس، بدترین موقع برای دست کشیدن از نوشتن همان وقتی است که دیگر دلم نمیخواهد ادامه بدهم. در این موارد بهترین کار این است که آن قدر به تایپ کردن افکارم روی صفحه، مثل کندن سوراخهایی روی زمین، ادامه بدهم تا بالاخره کلمهٔ درست پیدا شود. بعدش میشود کتاب را از قفسه برداشت و لمید روی کاناپه و شروع کرد به خواندن. حدس میزنم نوشتن بهنوعی جا باز کردن برای خواندن باشد. 0 27 مبا 1402/10/16 سفر درونی رومن رولان 3.3 3 صفحۀ 37 کتاب را هرگز کسی نمیخواند. در خلال کتابها ما خود را میخوانیم، خواه برای کشف و خواه برای بررسی خود. و آنان که دید عینیتری دارند، بیشتر دچار پندارند. بزرگترین کتاب آن نیست که پیامش، بسان تلگرامی روی نوار کاغذ، در مغز نقش بندد، بل آنکه ضربهٔ جانبخش وی زندگیهای دیگری را بیدار کند و آتش خود را که از همهگون درخت مایه میگیرد از یکی به دیگری سرایت دهد و، پس از آنکه آتشسوزی در گرفت، از جنگلی به جنگل دیگر خیز بردارد. 0 32