بریده‌ای از کتاب در حال و هوای جوانی اثر شاهرخ مسکوب

بریدۀ کتاب

صفحۀ 91

۲/۲/۴۳ ... از زندگی بی حاصلی که دارم بیزارم. نسبتاً زیاد چیز می‌خوانم ولی عطش دانستن با این قطره‌ها سیراب نمی‌شود. از طرف دیگر دست و بالم برای نوشتن بسته است. مثل آدم چاقی هستم که پیوسته در آرزوی راه‌پیمایی است. در دلم هزار آشوب است که راهی به بیرون نمی‌یابد. آتشی است که زبانه نکشیده می‌افسرد. تنها مرا می‌سوزاند و سوختنی است که هیچ روشنی ندارد.

۲/۲/۴۳ ... از زندگی بی حاصلی که دارم بیزارم. نسبتاً زیاد چیز می‌خوانم ولی عطش دانستن با این قطره‌ها سیراب نمی‌شود. از طرف دیگر دست و بالم برای نوشتن بسته است. مثل آدم چاقی هستم که پیوسته در آرزوی راه‌پیمایی است. در دلم هزار آشوب است که راهی به بیرون نمی‌یابد. آتشی است که زبانه نکشیده می‌افسرد. تنها مرا می‌سوزاند و سوختنی است که هیچ روشنی ندارد.

73

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.