بریده کتابهای فاطمه فاطمه 1403/9/17 برادران کارامازوف فیودور داستایفسکی 4.4 73 صفحۀ 406 «زندگى واقعا به زحمت ادامهدادنش میارزد؟» 0 10 فاطمه 1403/9/9 مناجات عباس حسین نژاد 4.2 12 صفحۀ 47 خدایا! ما را مانع رسیدن به آرزوهای دیگران مخواه... 0 12 فاطمه 1403/9/9 مناجات عباس حسین نژاد 4.2 12 صفحۀ 18 خدایا! قلب ما را خالی از عشق و جیب ما را خالی از پول مپسند... 6 11 فاطمه 1403/7/22 عشق در زمان وبا گابریل گارسیا مارکز 3.5 42 صفحۀ 82 از فکری مبهم بر خود لرزید، کسانی که آدم دوستشان دارد باید همراه اشیاء خود جهان را ترک کنند. 0 12 فاطمه 1403/6/23 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 43 صفحۀ 429 همیشه پس از مرگ کسی، نوعی بهت و حیرت به آدمی دست میدهد؛ از بس فهم نیستیای که رخ داده و تن دادن به آن دشوار است. 0 40 فاطمه 1403/6/21 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 43 صفحۀ 114 واقعا چه کاری بهتر از اینکه شبها وقتی که باد به شیشهها میکوبد و چراغی روشن است با کتابی کنار بخاری بنشینید؟! ... به هیچ چیز فکر نمیکنید، ساعتها میگذرد، همینطور بی حرکت در سرزمینهایی میگردید که به گمانتان، آنها را می بینید. فکرتان با خیال جفت میشود، سرگرم جزئیات ماجرا میشود یا رشته حوادث را دنبال میکند. با شخصیتها یکی میشوید و انگار شمایید که لباس آنها را به تن کردهاید و به تب و تاب افتادهاید... 4 13 فاطمه 1403/6/19 اربعین طوبی سیدمحسن امامیان 3.7 14 صفحۀ 327 «چه تمنای جواب داری ای انصاری؟ که حسین در خون خود آغشته است و بین سر و بدنش جدایی افتاده!» 0 10 فاطمه 1403/6/15 ستاره ها چیدنی نیستند: برگرفته از زندگی یک دختر آمریکایی محمدعلی حبیب اللهیان 4.1 96 صفحۀ 218 در ۵۶ سریال، بین سالهای ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۳، چادر به شکلهای مختلف تحقیر یا تضعیف شده! در موارد بسیاری چادر، پوششی مخصوص زنان فقیر، بیسواد، مستخدم، سالخورده، درمانده، بیوه و همسر مردان معتاد نشان داده شده و یا پوششی است مخصوص حضور در قبرستان، مجالس عزا و یا زندان»! وقتی چادر برای زن مسلمان لگدمال شد، یعنی حجاب و پوشش لگدمال شده. 3 6 فاطمه 1403/6/13 سیر عشق آلن دوباتن 4.0 32 صفحۀ 236 طبق استانداردهای اغلب داستانهای عاشقانه، روابط واقعی خود ما تقریباً به کلی معیوب است و رضایتبخش نیست. تعجبی ندارد که جدایی و طلاق اغلب، تنها چاره میشود.اما باید مراقب باشیم روابطمان را بر اساس انتظاراتی که یک رسانهٔ هنریِ اغلب گمراهکننده بر ما تحمیل میکند، قضاوت نکنیم. ایراد از زندگی نیست، بلکه از هنر است. به جای اینکه از هم بپاشیم، باید داستانهای موثقتری برای خودمان بگوییم، داستانهایی که چندان بر آغاز تمرکز نکند، وعدهٔ دریافت درک کامل به ما ندهد، مشکلات ما را طبیعی جلوه دهد و راهی غمانگیز اما امیدبخش در این سِیر عشق نشانمان دهد. 2 3 فاطمه 1403/6/9 خاطرات یک آدم کش یونگ-ها کیم 3.5 62 صفحۀ 108 اگر میدانستی شیفتگی چهقدر خطرناک است، دهانت را میبستی. 0 8 فاطمه 1403/6/9 خاطرات یک آدم کش یونگ-ها کیم 3.5 62 صفحۀ 52 از بدیهای سالها آدمکُش بودن یکی اینکه هیچ دوست صمیمیای نداری تا باهاش حرف بزنی. ولی مگر باقیِ آدمها واقعاً چنین دوستانی دارند؟! 0 4 فاطمه 1403/6/6 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 384 صفحۀ 5 ونسان که انگشت شستش را در دهانش کرده بود جلو آمد و خودش را توی آغوش مادر مچاله کرد. «کاش میتونستم برگردم تو شکمت مامان...» 2 44 فاطمه 1403/4/22 کتاب آه: بازخوانی مقتل حسین ابن علی (ع) یاسین حجازی 4.6 89 صفحۀ 335 جون گفت «یابنَ رسولِالله، من در فراخی کاسهلیسِ شما باشم و در سختی شما را تنها گذارم؟ به خدا قسم که بوی من ناخوش است و حَسَبِ من پست و رنگم سیاه، بهشت را بر من دریغ داری تا بویم خوش شود و جسمم شریف و رویم سفید؟ نه، به خدا سوگند از شما جدا نگردم تا خونِ سیاهِ من با خونِ شما آمیخته شود.» قتال کرد: بیستوپنج مرد را بکشت و کشته شد. حسین بر سرِ او بایستاد و گفت «خدایا، روی او را سفید گردان و بوی او را خوش کن و حشرِ او را با نیکان قرار ده و او را با محمّد و آلِ محمّد آشنا و مُعاشر کن.» (و مردم در آن میدان آمدند و کشتگان را به خاک سپردند. جون را پس از ده روز دیدند: بوی مُشک از او شنیده میشد.) 0 6 فاطمه 1403/4/21 کتاب آه: بازخوانی مقتل حسین ابن علی (ع) یاسین حجازی 4.6 89 صفحۀ 268 قاسم ابن حسن با حسین گفت «آیا من هم در کشتهشدگانم؟» دلِ حسین بر او بسوخت و گفت «ای پسرک من، مرگ نزدِ تو چگونه است؟» گفت «ای عمّ، از انگبین شیرینتر.» گفت «آری، به خدا سوگند. عمِّ تو فدای تو باد. تو یکی از آن مردانی که با من کشته شوند، بعد از آنکه شما را بلای عظیم رسد و پسرم عبدالله هم کشته شود.» 0 16 فاطمه 1403/4/20 کتاب آه: بازخوانی مقتل حسین ابن علی (ع) یاسین حجازی 4.6 89 صفحۀ 105 و ابن زبیر از او مشایعت کرد و گفت «یا اباعبدالله، حج فرارسید و تو آن را رها میکنی و سوی عراق میروی؟» گفت «ای پسرِ زبیراگر در کنارِ فرات به خاک سپرده شوم، دوستتر دارم که در پیرامونِ کعبه.» 0 5 فاطمه 1403/4/4 کتاب دزد مارکوس زوساک 3.9 51 صفحۀ 494 شکی نیست که جنگ به مفهوم مردن بود، ولی همیشه، وقتی کسی بمیرد که زمانی در کنارتان زندگی کرده و نفس کشیده، زمین زیر پایتان میلرزد. 0 35 فاطمه 1403/4/3 کتاب دزد مارکوس زوساک 3.9 51 صفحۀ 57 یکی از آن سالهایی بود که باید عمری بگذرد تا یکیشان سر برسد، مثل سال ۷۹ یا سال ۱۳۴۶. بیخیال آن داس لعنتی، من یک جارو یا چوب گردگیری نیاز داشتم. و البته تعطیلات. [از زبان راوی کتاب، جناب مرگ] 0 9 فاطمه 1403/4/2 کتاب دزد مارکوس زوساک 3.9 51 صفحۀ 184 من سالهای متمادی مردان جوانی را دیدهام که تصور میکنند در پی سایر مردان جوان میدوند اما اینگونه نیست، آنها به سوی من [مرگ] میشتابند. 0 6 فاطمه 1403/4/1 بی قراری: ملک ناز، دختر ایزدی زولفو لیوانلی 4.3 6 صفحۀ 77 دیوانهای؟ این دختر برای اینکه ظلم و ستم به ایزدیها را نبیند، کور بهدنیا آمده است. کور بهدنیا آمده تا نبیند که کودکان بیچاره در کوه و دشت و دریا میمیرند، تا نبیند که داعش، زنها را چگونه در بازار بردهفروشی میفروشند. .... 0 2 فاطمه 1403/4/1 بی قراری: ملک ناز، دختر ایزدی زولفو لیوانلی 4.3 6 صفحۀ 65 حالا بهتر میفهمم که بعضی دردها را حتی مرگ هم مرهم نمیشود. بعضی رفتارها حتی بعد از مرگ هم بخشیده نمیشوند. 0 24
بریده کتابهای فاطمه فاطمه 1403/9/17 برادران کارامازوف فیودور داستایفسکی 4.4 73 صفحۀ 406 «زندگى واقعا به زحمت ادامهدادنش میارزد؟» 0 10 فاطمه 1403/9/9 مناجات عباس حسین نژاد 4.2 12 صفحۀ 47 خدایا! ما را مانع رسیدن به آرزوهای دیگران مخواه... 0 12 فاطمه 1403/9/9 مناجات عباس حسین نژاد 4.2 12 صفحۀ 18 خدایا! قلب ما را خالی از عشق و جیب ما را خالی از پول مپسند... 6 11 فاطمه 1403/7/22 عشق در زمان وبا گابریل گارسیا مارکز 3.5 42 صفحۀ 82 از فکری مبهم بر خود لرزید، کسانی که آدم دوستشان دارد باید همراه اشیاء خود جهان را ترک کنند. 0 12 فاطمه 1403/6/23 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 43 صفحۀ 429 همیشه پس از مرگ کسی، نوعی بهت و حیرت به آدمی دست میدهد؛ از بس فهم نیستیای که رخ داده و تن دادن به آن دشوار است. 0 40 فاطمه 1403/6/21 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 43 صفحۀ 114 واقعا چه کاری بهتر از اینکه شبها وقتی که باد به شیشهها میکوبد و چراغی روشن است با کتابی کنار بخاری بنشینید؟! ... به هیچ چیز فکر نمیکنید، ساعتها میگذرد، همینطور بی حرکت در سرزمینهایی میگردید که به گمانتان، آنها را می بینید. فکرتان با خیال جفت میشود، سرگرم جزئیات ماجرا میشود یا رشته حوادث را دنبال میکند. با شخصیتها یکی میشوید و انگار شمایید که لباس آنها را به تن کردهاید و به تب و تاب افتادهاید... 4 13 فاطمه 1403/6/19 اربعین طوبی سیدمحسن امامیان 3.7 14 صفحۀ 327 «چه تمنای جواب داری ای انصاری؟ که حسین در خون خود آغشته است و بین سر و بدنش جدایی افتاده!» 0 10 فاطمه 1403/6/15 ستاره ها چیدنی نیستند: برگرفته از زندگی یک دختر آمریکایی محمدعلی حبیب اللهیان 4.1 96 صفحۀ 218 در ۵۶ سریال، بین سالهای ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۳، چادر به شکلهای مختلف تحقیر یا تضعیف شده! در موارد بسیاری چادر، پوششی مخصوص زنان فقیر، بیسواد، مستخدم، سالخورده، درمانده، بیوه و همسر مردان معتاد نشان داده شده و یا پوششی است مخصوص حضور در قبرستان، مجالس عزا و یا زندان»! وقتی چادر برای زن مسلمان لگدمال شد، یعنی حجاب و پوشش لگدمال شده. 3 6 فاطمه 1403/6/13 سیر عشق آلن دوباتن 4.0 32 صفحۀ 236 طبق استانداردهای اغلب داستانهای عاشقانه، روابط واقعی خود ما تقریباً به کلی معیوب است و رضایتبخش نیست. تعجبی ندارد که جدایی و طلاق اغلب، تنها چاره میشود.اما باید مراقب باشیم روابطمان را بر اساس انتظاراتی که یک رسانهٔ هنریِ اغلب گمراهکننده بر ما تحمیل میکند، قضاوت نکنیم. ایراد از زندگی نیست، بلکه از هنر است. به جای اینکه از هم بپاشیم، باید داستانهای موثقتری برای خودمان بگوییم، داستانهایی که چندان بر آغاز تمرکز نکند، وعدهٔ دریافت درک کامل به ما ندهد، مشکلات ما را طبیعی جلوه دهد و راهی غمانگیز اما امیدبخش در این سِیر عشق نشانمان دهد. 2 3 فاطمه 1403/6/9 خاطرات یک آدم کش یونگ-ها کیم 3.5 62 صفحۀ 108 اگر میدانستی شیفتگی چهقدر خطرناک است، دهانت را میبستی. 0 8 فاطمه 1403/6/9 خاطرات یک آدم کش یونگ-ها کیم 3.5 62 صفحۀ 52 از بدیهای سالها آدمکُش بودن یکی اینکه هیچ دوست صمیمیای نداری تا باهاش حرف بزنی. ولی مگر باقیِ آدمها واقعاً چنین دوستانی دارند؟! 0 4 فاطمه 1403/6/6 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 384 صفحۀ 5 ونسان که انگشت شستش را در دهانش کرده بود جلو آمد و خودش را توی آغوش مادر مچاله کرد. «کاش میتونستم برگردم تو شکمت مامان...» 2 44 فاطمه 1403/4/22 کتاب آه: بازخوانی مقتل حسین ابن علی (ع) یاسین حجازی 4.6 89 صفحۀ 335 جون گفت «یابنَ رسولِالله، من در فراخی کاسهلیسِ شما باشم و در سختی شما را تنها گذارم؟ به خدا قسم که بوی من ناخوش است و حَسَبِ من پست و رنگم سیاه، بهشت را بر من دریغ داری تا بویم خوش شود و جسمم شریف و رویم سفید؟ نه، به خدا سوگند از شما جدا نگردم تا خونِ سیاهِ من با خونِ شما آمیخته شود.» قتال کرد: بیستوپنج مرد را بکشت و کشته شد. حسین بر سرِ او بایستاد و گفت «خدایا، روی او را سفید گردان و بوی او را خوش کن و حشرِ او را با نیکان قرار ده و او را با محمّد و آلِ محمّد آشنا و مُعاشر کن.» (و مردم در آن میدان آمدند و کشتگان را به خاک سپردند. جون را پس از ده روز دیدند: بوی مُشک از او شنیده میشد.) 0 6 فاطمه 1403/4/21 کتاب آه: بازخوانی مقتل حسین ابن علی (ع) یاسین حجازی 4.6 89 صفحۀ 268 قاسم ابن حسن با حسین گفت «آیا من هم در کشتهشدگانم؟» دلِ حسین بر او بسوخت و گفت «ای پسرک من، مرگ نزدِ تو چگونه است؟» گفت «ای عمّ، از انگبین شیرینتر.» گفت «آری، به خدا سوگند. عمِّ تو فدای تو باد. تو یکی از آن مردانی که با من کشته شوند، بعد از آنکه شما را بلای عظیم رسد و پسرم عبدالله هم کشته شود.» 0 16 فاطمه 1403/4/20 کتاب آه: بازخوانی مقتل حسین ابن علی (ع) یاسین حجازی 4.6 89 صفحۀ 105 و ابن زبیر از او مشایعت کرد و گفت «یا اباعبدالله، حج فرارسید و تو آن را رها میکنی و سوی عراق میروی؟» گفت «ای پسرِ زبیراگر در کنارِ فرات به خاک سپرده شوم، دوستتر دارم که در پیرامونِ کعبه.» 0 5 فاطمه 1403/4/4 کتاب دزد مارکوس زوساک 3.9 51 صفحۀ 494 شکی نیست که جنگ به مفهوم مردن بود، ولی همیشه، وقتی کسی بمیرد که زمانی در کنارتان زندگی کرده و نفس کشیده، زمین زیر پایتان میلرزد. 0 35 فاطمه 1403/4/3 کتاب دزد مارکوس زوساک 3.9 51 صفحۀ 57 یکی از آن سالهایی بود که باید عمری بگذرد تا یکیشان سر برسد، مثل سال ۷۹ یا سال ۱۳۴۶. بیخیال آن داس لعنتی، من یک جارو یا چوب گردگیری نیاز داشتم. و البته تعطیلات. [از زبان راوی کتاب، جناب مرگ] 0 9 فاطمه 1403/4/2 کتاب دزد مارکوس زوساک 3.9 51 صفحۀ 184 من سالهای متمادی مردان جوانی را دیدهام که تصور میکنند در پی سایر مردان جوان میدوند اما اینگونه نیست، آنها به سوی من [مرگ] میشتابند. 0 6 فاطمه 1403/4/1 بی قراری: ملک ناز، دختر ایزدی زولفو لیوانلی 4.3 6 صفحۀ 77 دیوانهای؟ این دختر برای اینکه ظلم و ستم به ایزدیها را نبیند، کور بهدنیا آمده است. کور بهدنیا آمده تا نبیند که کودکان بیچاره در کوه و دشت و دریا میمیرند، تا نبیند که داعش، زنها را چگونه در بازار بردهفروشی میفروشند. .... 0 2 فاطمه 1403/4/1 بی قراری: ملک ناز، دختر ایزدی زولفو لیوانلی 4.3 6 صفحۀ 65 حالا بهتر میفهمم که بعضی دردها را حتی مرگ هم مرهم نمیشود. بعضی رفتارها حتی بعد از مرگ هم بخشیده نمیشوند. 0 24