بریدههای کتاب فاطمه بیکوردی فاطمه بیکوردی 2 روز پیش بر باد رفته حسن شهباز 4.3 18 صفحۀ 765 جنگ مثل شامپاین است. اثرش در هر مغزى رسوخ میكند، چه آن مرد قهرمان باشد و چه آدمى ترسو! هر احمقى وقتى پا به ميدان جنگ گذاشت، بايد از خود شجاعت نشان بدهد، وگرنه كشته خواهد شد. 0 12 فاطمه بیکوردی 1404/2/26 آتش بدون دود: گالان و سولماز نادر ابراهیمی 4.6 61 صفحۀ 48 مرگ، هرگز بدرقه نمیکند، به پیشواز میآید. 0 46 فاطمه بیکوردی 1403/11/23 نیاسو 4.4 3 صفحۀ 10 اگر تسلیم نشوی تقدیر مجبور است راهی پیش پایت بگذارد. 0 41 فاطمه بیکوردی 1403/11/16 کلیدر (جلد نهم و دهم) محمود دولت آبادی 4.6 17 صفحۀ 580 اين را دانستم و میدانم كه آدميزاد فقط با آب و نان و هوا نيست كه زنده است. اين را دانستم و میدانم كه آدم به آدم است كه زنده است؛ آدم به عشق آدم زنده است. 0 24 فاطمه بیکوردی 1403/11/3 کلیدر؛ جلد پنجم و ششم جلد 3 محمود دولت آبادی 4.5 18 صفحۀ 252 میتوانى گمان كنى هر مادرى در اين دنيا چند خروار غصه به دل دارد؟! چند خروار؟! 9 24 فاطمه بیکوردی 1403/9/17 برادران کارامازوف فیودور داستایفسکی 4.5 105 صفحۀ 406 «زندگى واقعا به زحمت ادامهدادنش میارزد؟» 2 22 فاطمه بیکوردی 1403/9/9 مناجات عباس حسین نژاد 4.3 18 صفحۀ 47 خدایا! ما را مانع رسیدن به آرزوهای دیگران مخواه... 0 16 فاطمه بیکوردی 1403/9/9 مناجات عباس حسین نژاد 4.3 18 صفحۀ 18 خدایا! قلب ما را خالی از عشق و جیب ما را خالی از پول مپسند... 6 21 فاطمه بیکوردی 1403/7/22 عشق در زمان وبا گابریل گارسیا مارکز 3.6 55 صفحۀ 82 از فکری مبهم بر خود لرزید، کسانی که آدم دوستشان دارد باید همراه اشیاء خود جهان را ترک کنند. 0 13 فاطمه بیکوردی 1403/6/23 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 69 صفحۀ 429 همیشه پس از مرگ کسی، نوعی بهت و حیرت به آدمی دست میدهد؛ از بس فهم نیستیای که رخ داده و تن دادن به آن دشوار است. 0 44 فاطمه بیکوردی 1403/6/21 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 69 صفحۀ 114 واقعا چه کاری بهتر از اینکه شبها وقتی که باد به شیشهها میکوبد و چراغی روشن است با کتابی کنار بخاری بنشینید؟! ... به هیچ چیز فکر نمیکنید، ساعتها میگذرد، همینطور بی حرکت در سرزمینهایی میگردید که به گمانتان، آنها را می بینید. فکرتان با خیال جفت میشود، سرگرم جزئیات ماجرا میشود یا رشته حوادث را دنبال میکند. با شخصیتها یکی میشوید و انگار شمایید که لباس آنها را به تن کردهاید و به تب و تاب افتادهاید... 4 19 فاطمه بیکوردی 1403/6/19 اربعین طوبی سیدمحسن امامیان 3.7 20 صفحۀ 327 «چه تمنای جواب داری ای انصاری؟ که حسین در خون خود آغشته است و بین سر و بدنش جدایی افتاده!» 0 11 فاطمه بیکوردی 1403/6/15 ستاره ها چیدنی نیستند: برگرفته از زندگی یک دختر آمریکایی محمدعلی حبیب اللهیان 4.0 138 صفحۀ 218 در ۵۶ سریال، بین سالهای ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۳، چادر به شکلهای مختلف تحقیر یا تضعیف شده! در موارد بسیاری چادر، پوششی مخصوص زنان فقیر، بیسواد، مستخدم، سالخورده، درمانده، بیوه و همسر مردان معتاد نشان داده شده و یا پوششی است مخصوص حضور در قبرستان، مجالس عزا و یا زندان»! وقتی چادر برای زن مسلمان لگدمال شد، یعنی حجاب و پوشش لگدمال شده. 3 7 فاطمه بیکوردی 1403/6/13 سیر عشق آلن دوباتن 4.0 37 صفحۀ 236 طبق استانداردهای اغلب داستانهای عاشقانه، روابط واقعی خود ما تقریباً به کلی معیوب است و رضایتبخش نیست. تعجبی ندارد که جدایی و طلاق اغلب، تنها چاره میشود.اما باید مراقب باشیم روابطمان را بر اساس انتظاراتی که یک رسانهٔ هنریِ اغلب گمراهکننده بر ما تحمیل میکند، قضاوت نکنیم. ایراد از زندگی نیست، بلکه از هنر است. به جای اینکه از هم بپاشیم، باید داستانهای موثقتری برای خودمان بگوییم، داستانهایی که چندان بر آغاز تمرکز نکند، وعدهٔ دریافت درک کامل به ما ندهد، مشکلات ما را طبیعی جلوه دهد و راهی غمانگیز اما امیدبخش در این سِیر عشق نشانمان دهد. 2 4 فاطمه بیکوردی 1403/6/9 خاطرات یک آدم کش یونگ-ها کیم 3.6 120 صفحۀ 108 اگر میدانستی شیفتگی چهقدر خطرناک است، دهانت را میبستی. 0 12 فاطمه بیکوردی 1403/6/9 خاطرات یک آدم کش یونگ-ها کیم 3.6 120 صفحۀ 52 از بدیهای سالها آدمکُش بودن یکی اینکه هیچ دوست صمیمیای نداری تا باهاش حرف بزنی. ولی مگر باقیِ آدمها واقعاً چنین دوستانی دارند؟! 0 5 فاطمه بیکوردی 1403/6/6 مغازه خودکشی ژان تولی 3.4 545 صفحۀ 5 ونسان که انگشت شستش را در دهانش کرده بود جلو آمد و خودش را توی آغوش مادر مچاله کرد. «کاش میتونستم برگردم تو شکمت مامان...» 2 51 فاطمه بیکوردی 1403/4/22 کتاب آه: بازخوانی مقتل حسین ابن علی (ع) یاسین حجازی 4.6 105 صفحۀ 335 جون گفت «یابنَ رسولِالله، من در فراخی کاسهلیسِ شما باشم و در سختی شما را تنها گذارم؟ به خدا قسم که بوی من ناخوش است و حَسَبِ من پست و رنگم سیاه، بهشت را بر من دریغ داری تا بویم خوش شود و جسمم شریف و رویم سفید؟ نه، به خدا سوگند از شما جدا نگردم تا خونِ سیاهِ من با خونِ شما آمیخته شود.» قتال کرد: بیستوپنج مرد را بکشت و کشته شد. حسین بر سرِ او بایستاد و گفت «خدایا، روی او را سفید گردان و بوی او را خوش کن و حشرِ او را با نیکان قرار ده و او را با محمّد و آلِ محمّد آشنا و مُعاشر کن.» (و مردم در آن میدان آمدند و کشتگان را به خاک سپردند. جون را پس از ده روز دیدند: بوی مُشک از او شنیده میشد.) 0 8 فاطمه بیکوردی 1403/4/21 کتاب آه: بازخوانی مقتل حسین ابن علی (ع) یاسین حجازی 4.6 105 صفحۀ 268 قاسم ابن حسن با حسین گفت «آیا من هم در کشتهشدگانم؟» دلِ حسین بر او بسوخت و گفت «ای پسرک من، مرگ نزدِ تو چگونه است؟» گفت «ای عمّ، از انگبین شیرینتر.» گفت «آری، به خدا سوگند. عمِّ تو فدای تو باد. تو یکی از آن مردانی که با من کشته شوند، بعد از آنکه شما را بلای عظیم رسد و پسرم عبدالله هم کشته شود.» 0 17 فاطمه بیکوردی 1403/4/20 کتاب آه: بازخوانی مقتل حسین ابن علی (ع) یاسین حجازی 4.6 105 صفحۀ 105 و ابن زبیر از او مشایعت کرد و گفت «یا اباعبدالله، حج فرارسید و تو آن را رها میکنی و سوی عراق میروی؟» گفت «ای پسرِ زبیراگر در کنارِ فرات به خاک سپرده شوم، دوستتر دارم که در پیرامونِ کعبه.» 0 6
بریدههای کتاب فاطمه بیکوردی فاطمه بیکوردی 2 روز پیش بر باد رفته حسن شهباز 4.3 18 صفحۀ 765 جنگ مثل شامپاین است. اثرش در هر مغزى رسوخ میكند، چه آن مرد قهرمان باشد و چه آدمى ترسو! هر احمقى وقتى پا به ميدان جنگ گذاشت، بايد از خود شجاعت نشان بدهد، وگرنه كشته خواهد شد. 0 12 فاطمه بیکوردی 1404/2/26 آتش بدون دود: گالان و سولماز نادر ابراهیمی 4.6 61 صفحۀ 48 مرگ، هرگز بدرقه نمیکند، به پیشواز میآید. 0 46 فاطمه بیکوردی 1403/11/23 نیاسو 4.4 3 صفحۀ 10 اگر تسلیم نشوی تقدیر مجبور است راهی پیش پایت بگذارد. 0 41 فاطمه بیکوردی 1403/11/16 کلیدر (جلد نهم و دهم) محمود دولت آبادی 4.6 17 صفحۀ 580 اين را دانستم و میدانم كه آدميزاد فقط با آب و نان و هوا نيست كه زنده است. اين را دانستم و میدانم كه آدم به آدم است كه زنده است؛ آدم به عشق آدم زنده است. 0 24 فاطمه بیکوردی 1403/11/3 کلیدر؛ جلد پنجم و ششم جلد 3 محمود دولت آبادی 4.5 18 صفحۀ 252 میتوانى گمان كنى هر مادرى در اين دنيا چند خروار غصه به دل دارد؟! چند خروار؟! 9 24 فاطمه بیکوردی 1403/9/17 برادران کارامازوف فیودور داستایفسکی 4.5 105 صفحۀ 406 «زندگى واقعا به زحمت ادامهدادنش میارزد؟» 2 22 فاطمه بیکوردی 1403/9/9 مناجات عباس حسین نژاد 4.3 18 صفحۀ 47 خدایا! ما را مانع رسیدن به آرزوهای دیگران مخواه... 0 16 فاطمه بیکوردی 1403/9/9 مناجات عباس حسین نژاد 4.3 18 صفحۀ 18 خدایا! قلب ما را خالی از عشق و جیب ما را خالی از پول مپسند... 6 21 فاطمه بیکوردی 1403/7/22 عشق در زمان وبا گابریل گارسیا مارکز 3.6 55 صفحۀ 82 از فکری مبهم بر خود لرزید، کسانی که آدم دوستشان دارد باید همراه اشیاء خود جهان را ترک کنند. 0 13 فاطمه بیکوردی 1403/6/23 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 69 صفحۀ 429 همیشه پس از مرگ کسی، نوعی بهت و حیرت به آدمی دست میدهد؛ از بس فهم نیستیای که رخ داده و تن دادن به آن دشوار است. 0 44 فاطمه بیکوردی 1403/6/21 مادام بواری گوستاو فلوبر 3.8 69 صفحۀ 114 واقعا چه کاری بهتر از اینکه شبها وقتی که باد به شیشهها میکوبد و چراغی روشن است با کتابی کنار بخاری بنشینید؟! ... به هیچ چیز فکر نمیکنید، ساعتها میگذرد، همینطور بی حرکت در سرزمینهایی میگردید که به گمانتان، آنها را می بینید. فکرتان با خیال جفت میشود، سرگرم جزئیات ماجرا میشود یا رشته حوادث را دنبال میکند. با شخصیتها یکی میشوید و انگار شمایید که لباس آنها را به تن کردهاید و به تب و تاب افتادهاید... 4 19 فاطمه بیکوردی 1403/6/19 اربعین طوبی سیدمحسن امامیان 3.7 20 صفحۀ 327 «چه تمنای جواب داری ای انصاری؟ که حسین در خون خود آغشته است و بین سر و بدنش جدایی افتاده!» 0 11 فاطمه بیکوردی 1403/6/15 ستاره ها چیدنی نیستند: برگرفته از زندگی یک دختر آمریکایی محمدعلی حبیب اللهیان 4.0 138 صفحۀ 218 در ۵۶ سریال، بین سالهای ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۳، چادر به شکلهای مختلف تحقیر یا تضعیف شده! در موارد بسیاری چادر، پوششی مخصوص زنان فقیر، بیسواد، مستخدم، سالخورده، درمانده، بیوه و همسر مردان معتاد نشان داده شده و یا پوششی است مخصوص حضور در قبرستان، مجالس عزا و یا زندان»! وقتی چادر برای زن مسلمان لگدمال شد، یعنی حجاب و پوشش لگدمال شده. 3 7 فاطمه بیکوردی 1403/6/13 سیر عشق آلن دوباتن 4.0 37 صفحۀ 236 طبق استانداردهای اغلب داستانهای عاشقانه، روابط واقعی خود ما تقریباً به کلی معیوب است و رضایتبخش نیست. تعجبی ندارد که جدایی و طلاق اغلب، تنها چاره میشود.اما باید مراقب باشیم روابطمان را بر اساس انتظاراتی که یک رسانهٔ هنریِ اغلب گمراهکننده بر ما تحمیل میکند، قضاوت نکنیم. ایراد از زندگی نیست، بلکه از هنر است. به جای اینکه از هم بپاشیم، باید داستانهای موثقتری برای خودمان بگوییم، داستانهایی که چندان بر آغاز تمرکز نکند، وعدهٔ دریافت درک کامل به ما ندهد، مشکلات ما را طبیعی جلوه دهد و راهی غمانگیز اما امیدبخش در این سِیر عشق نشانمان دهد. 2 4 فاطمه بیکوردی 1403/6/9 خاطرات یک آدم کش یونگ-ها کیم 3.6 120 صفحۀ 108 اگر میدانستی شیفتگی چهقدر خطرناک است، دهانت را میبستی. 0 12 فاطمه بیکوردی 1403/6/9 خاطرات یک آدم کش یونگ-ها کیم 3.6 120 صفحۀ 52 از بدیهای سالها آدمکُش بودن یکی اینکه هیچ دوست صمیمیای نداری تا باهاش حرف بزنی. ولی مگر باقیِ آدمها واقعاً چنین دوستانی دارند؟! 0 5 فاطمه بیکوردی 1403/6/6 مغازه خودکشی ژان تولی 3.4 545 صفحۀ 5 ونسان که انگشت شستش را در دهانش کرده بود جلو آمد و خودش را توی آغوش مادر مچاله کرد. «کاش میتونستم برگردم تو شکمت مامان...» 2 51 فاطمه بیکوردی 1403/4/22 کتاب آه: بازخوانی مقتل حسین ابن علی (ع) یاسین حجازی 4.6 105 صفحۀ 335 جون گفت «یابنَ رسولِالله، من در فراخی کاسهلیسِ شما باشم و در سختی شما را تنها گذارم؟ به خدا قسم که بوی من ناخوش است و حَسَبِ من پست و رنگم سیاه، بهشت را بر من دریغ داری تا بویم خوش شود و جسمم شریف و رویم سفید؟ نه، به خدا سوگند از شما جدا نگردم تا خونِ سیاهِ من با خونِ شما آمیخته شود.» قتال کرد: بیستوپنج مرد را بکشت و کشته شد. حسین بر سرِ او بایستاد و گفت «خدایا، روی او را سفید گردان و بوی او را خوش کن و حشرِ او را با نیکان قرار ده و او را با محمّد و آلِ محمّد آشنا و مُعاشر کن.» (و مردم در آن میدان آمدند و کشتگان را به خاک سپردند. جون را پس از ده روز دیدند: بوی مُشک از او شنیده میشد.) 0 8 فاطمه بیکوردی 1403/4/21 کتاب آه: بازخوانی مقتل حسین ابن علی (ع) یاسین حجازی 4.6 105 صفحۀ 268 قاسم ابن حسن با حسین گفت «آیا من هم در کشتهشدگانم؟» دلِ حسین بر او بسوخت و گفت «ای پسرک من، مرگ نزدِ تو چگونه است؟» گفت «ای عمّ، از انگبین شیرینتر.» گفت «آری، به خدا سوگند. عمِّ تو فدای تو باد. تو یکی از آن مردانی که با من کشته شوند، بعد از آنکه شما را بلای عظیم رسد و پسرم عبدالله هم کشته شود.» 0 17 فاطمه بیکوردی 1403/4/20 کتاب آه: بازخوانی مقتل حسین ابن علی (ع) یاسین حجازی 4.6 105 صفحۀ 105 و ابن زبیر از او مشایعت کرد و گفت «یا اباعبدالله، حج فرارسید و تو آن را رها میکنی و سوی عراق میروی؟» گفت «ای پسرِ زبیراگر در کنارِ فرات به خاک سپرده شوم، دوستتر دارم که در پیرامونِ کعبه.» 0 6