بریده‌ کتاب‌های الهه خانی

وین اندیشید :هرکسی میتونه ادعای وفاداری کنه.اگه کسی یه قرار داد داره تا شرفش رو تضمین کنه، پس چه بهتر.وقتی که بهت خیانت می کنند،این غافلگیری رو تند وتلخ تر میکنه.

اون زمونا مرگ می آمد خونه ات و میگفت حالت چه طوره و گاهی هم باهات شام می خورد و گاهی هم حس میکردی که نیشگونت میگرفت.

خلاصه سر بلندترین شاخه های شجرنامه ی خانواده ی او به میمونی از عالی ترین نژاد ها می رسد که موی بسیار لطیف و دم بسیار درازی دارد.

در طول زندگی ام آموخته بودم که کسانی را که دوستشان داری ترکت می کنند،رهایت می‌کنند،ناامیدت می‌کنند،خیانت می‌کنند،زندانی ات می کنند و در نهایت بازهم و برای همیشه تنها خواهی ماند.

گلدیلاک دستش را روی شانه بچه ها گذاشت ،خم شد و آرام در گوششان گفت: شجاع باشید، بچه ها!شجاعت تنها چیزی است که کسی نمی تواند ازتون بگیره.

برای لحظه ای تامل کرد که آیا باید خیلی احمقانه و راحت حقیقت را بگوید یا نه:اینکه باید در میان جملات رد پرجنب و جوش مورچه ها را بگیرد تا به دنیای دیگر برسد،به آن دشت نارنجی رنگ سوخته که با کرم های شب تاب روشن میشد؛تا آن دختر گندمگون سپید را پیدا کند.

رایحه ی هر کتاب ممکن است هیجان انگیز و زودگذر یا حاوی تحقیقات دقیق آکادمیک باشد،یا دارای عیاری ادبی یا مملو از معماهای حل نشده باشد.

بذار نقطه ضعفم رو ببینند و ببینند که بهش غلبه میکنم.

مرغم هم_تنها مرغم که ارثیه روبنسون بود_از این ساعت میترسید،با من تنها به خانه برمی گشت.سه هفته ای به همین منوال با من زندگی کرد،گشت زنان مثل سگی دنبالم امد با هر موقعیتی قد قد میکرد همه جا مارها رو میدید،یک روز که حوصله ام پاک سر رفته بود،خوردمش.

اما ...تو فقط به خاطر اینکه کسی بهت خیانت کرده،دست از دوستانش میکشی؟من که این طور فکر نمیکنم. همینه که باعث میشه خیانت خیلی درد آور تر باشه.

به گمانم ،این رویا حتی برای امید داشتن هم بیش از حد زیادی ست. یک امپراتوري واحد و متحد از انسان؟هرگز اتفاق نخواهد افتاد.

<<سرنگونی امپراتوری نهایی شروع خوبیه.توی فهرستت هیچ مذهبی هست که کشتار اشراف زاده ها رو به عنوان یه وظیفه مقدس به حساب بیاره؟>>

_باردامو،عشق هم هست! جواب دادم:آرتور،عشق همان ابدیتی است که جلوی روی سگ هاست،و من یکی مغرورم.

وین تنهایی را دوست داشت. وقتی تنها هستی ،هیچ کس نمیتونه بهت خیانت کنه.

آن هایی که عاشقشان هستیم ترکمان نمی کنند.فقط مدتی از جلوی چشمانمان کنار می‌روند و در سایه ها منتظرمان می مانند.

نوک تیز ناخنم را در بر آمادگی فرو بردم،آن قدری که پوستم را بشکافد و سرش را کنار بزند،بعد صبر کردم تا ببینم چه چیزی آن زیر است.چیزی بیرون آمد.پاهای کوچک.بدن سیاه.یک مورچه.

^اگه واقعا مجبوری یه برچسب گرایش سیاسی به آدم ها بچسبونی،ترجیح میدم خودم رو یه فردگرا بدونم^

هیچوقت هیچ کسی که رابطه خوبی با پدر و مادرش داره،مدل نمیشه.

میدونی،بقیه مردم هم میتونن کارای عجیب و غریب بکنن فقط در موردش حرف نمیزنن.همیشه آدمایی مثل ما بودن،آیریس.

زن ها همیشه به سیاست و قدرت فکر نمی‌کنن آلندا از اون دسته دخترهاییه که ندای قلبش رو دنبال میکنه