بریدههای کتاب fateme fateme 1403/5/13 اخگری در خاکستر صبا طاهر 4.4 42 صفحۀ 108 ««هیچ وقت فراموششون نمیکنی ، حتی اگه چند سال بگذره. ولی یه روز میبینی یه دقیقه بدون هیچ دردی سپری شده. بعد یه ساعت.یه روز. در واقع این تنها چیزیه که میتونی بخوای...» صدایش آهسته میشود:« التیام پیدا میکنی. قول میدم»» 0 2 fateme 1403/5/1 صدای آرچر میا شریدن 4.2 41 صفحۀ 124 من میتوانستم از نمودارهای پیچیدهی معماری سر درآورم؛ اما پای آدمها که به میان میآمد کاملا گیج میشدم. خیلی ساده تر بود وانمود کنم اصلا وجود ندارند... 0 2 fateme 1403/5/1 صدای آرچر میا شریدن 4.2 41 صفحۀ 109 پرسیدم :«تلویزیون داری؟» سر تکان داد. _نه من کتاب دارم... 0 1 fateme 1403/4/27 کوازار: فرشتگان و شیاطین جلد 1 پونه سعیدی 4.7 2 صفحۀ 3 0 1 fateme 1403/4/26 لاشه لطیف آگوستینا باستریکا 4.1 64 صفحۀ 215 «اگه بتونی فقط چند لحظه پرنده باشی، سقوط کردن دیگه مهم نیست.» 0 51 fateme 1403/4/22 Ignite me طاهره مافی 4.4 12 صفحۀ 200 He found a way to save my life. With no demands. No expectations. Believing full well that I was in love with someone else, and that saving my life meant making me whole again only to give me back to another guy 0 1 fateme 1403/4/18 یاد او کالین هوور 3.8 78 صفحۀ 217 « پسر خوبیه؟» _پلی استیشن داره... 0 3 fateme 1403/4/18 Ignite me طاهره مافی 4.4 12 صفحۀ 108 0 1 fateme 1403/4/14 Ignite me طاهره مافی 4.4 12 صفحۀ 58 0 0 fateme 1403/4/14 The Silent Waters بریتنی سی. چری 4.5 0 صفحۀ 14 0 0 fateme 1403/4/14 The Silent Waters بریتنی سی. چری 4.5 0 صفحۀ 13 0 0 fateme 1403/4/11 یاد او کالین هوور 3.8 78 صفحۀ 17 0 4 fateme 1403/4/11 ما تمامش می کنیم کالین هوور 3.7 151 صفحۀ 110 0 0 fateme 1403/4/10 لاشه لطیف آگوستینا باستریکا 4.1 64 صفحۀ 55 «مرگ دور و برم رو گرفته، تمام روز ، تمام ساعت روز با منه.» 0 8 fateme 1403/4/10 Ignite me طاهره مافی 4.4 12 صفحۀ 14 0 0 fateme 1403/4/9 کشفم کن طاهره مافی 4.3 50 صفحۀ 92 تنهایی پدیده غریبی است. از وجودت بالا میخزد، آرام و ساکت، توی تاریکی کنارت مینشیند ، همانطور که داری میخوابی موهایت را نوازش میکند. خودش را دور استخوانهایت میپیچد، چنان محکم میفشارد که تقریباً نفست بند میآید نمیتوانی صدای ضربانی را بشنوی که توی خونت میخروشد از پوستت بالا میدود و لبهایش موهای نرم پشت گردنت را لمس میکند. دروغ ها را توی قلبت باقی میگذارد. شب ها کنارت دراز میکشد ، روشنایی را زالو وار از هر کنج و گوشه ای میمکد. همدمی همیشگی است، وقتی تقلا میکنی سرپا شوی دستت را میچسبد و میکشدت پایین... 0 0
بریدههای کتاب fateme fateme 1403/5/13 اخگری در خاکستر صبا طاهر 4.4 42 صفحۀ 108 ««هیچ وقت فراموششون نمیکنی ، حتی اگه چند سال بگذره. ولی یه روز میبینی یه دقیقه بدون هیچ دردی سپری شده. بعد یه ساعت.یه روز. در واقع این تنها چیزیه که میتونی بخوای...» صدایش آهسته میشود:« التیام پیدا میکنی. قول میدم»» 0 2 fateme 1403/5/1 صدای آرچر میا شریدن 4.2 41 صفحۀ 124 من میتوانستم از نمودارهای پیچیدهی معماری سر درآورم؛ اما پای آدمها که به میان میآمد کاملا گیج میشدم. خیلی ساده تر بود وانمود کنم اصلا وجود ندارند... 0 2 fateme 1403/5/1 صدای آرچر میا شریدن 4.2 41 صفحۀ 109 پرسیدم :«تلویزیون داری؟» سر تکان داد. _نه من کتاب دارم... 0 1 fateme 1403/4/27 کوازار: فرشتگان و شیاطین جلد 1 پونه سعیدی 4.7 2 صفحۀ 3 0 1 fateme 1403/4/26 لاشه لطیف آگوستینا باستریکا 4.1 64 صفحۀ 215 «اگه بتونی فقط چند لحظه پرنده باشی، سقوط کردن دیگه مهم نیست.» 0 51 fateme 1403/4/22 Ignite me طاهره مافی 4.4 12 صفحۀ 200 He found a way to save my life. With no demands. No expectations. Believing full well that I was in love with someone else, and that saving my life meant making me whole again only to give me back to another guy 0 1 fateme 1403/4/18 یاد او کالین هوور 3.8 78 صفحۀ 217 « پسر خوبیه؟» _پلی استیشن داره... 0 3 fateme 1403/4/18 Ignite me طاهره مافی 4.4 12 صفحۀ 108 0 1 fateme 1403/4/14 Ignite me طاهره مافی 4.4 12 صفحۀ 58 0 0 fateme 1403/4/14 The Silent Waters بریتنی سی. چری 4.5 0 صفحۀ 14 0 0 fateme 1403/4/14 The Silent Waters بریتنی سی. چری 4.5 0 صفحۀ 13 0 0 fateme 1403/4/11 یاد او کالین هوور 3.8 78 صفحۀ 17 0 4 fateme 1403/4/11 ما تمامش می کنیم کالین هوور 3.7 151 صفحۀ 110 0 0 fateme 1403/4/10 لاشه لطیف آگوستینا باستریکا 4.1 64 صفحۀ 55 «مرگ دور و برم رو گرفته، تمام روز ، تمام ساعت روز با منه.» 0 8 fateme 1403/4/10 Ignite me طاهره مافی 4.4 12 صفحۀ 14 0 0 fateme 1403/4/9 کشفم کن طاهره مافی 4.3 50 صفحۀ 92 تنهایی پدیده غریبی است. از وجودت بالا میخزد، آرام و ساکت، توی تاریکی کنارت مینشیند ، همانطور که داری میخوابی موهایت را نوازش میکند. خودش را دور استخوانهایت میپیچد، چنان محکم میفشارد که تقریباً نفست بند میآید نمیتوانی صدای ضربانی را بشنوی که توی خونت میخروشد از پوستت بالا میدود و لبهایش موهای نرم پشت گردنت را لمس میکند. دروغ ها را توی قلبت باقی میگذارد. شب ها کنارت دراز میکشد ، روشنایی را زالو وار از هر کنج و گوشه ای میمکد. همدمی همیشگی است، وقتی تقلا میکنی سرپا شوی دستت را میچسبد و میکشدت پایین... 0 0