بریدهای از کتاب کشفم کن اثر طاهره مافی
1403/4/9
صفحۀ 92
تنهایی پدیده غریبی است. از وجودت بالا میخزد، آرام و ساکت، توی تاریکی کنارت مینشیند ، همانطور که داری میخوابی موهایت را نوازش میکند. خودش را دور استخوانهایت میپیچد، چنان محکم میفشارد که تقریباً نفست بند میآید نمیتوانی صدای ضربانی را بشنوی که توی خونت میخروشد از پوستت بالا میدود و لبهایش موهای نرم پشت گردنت را لمس میکند. دروغ ها را توی قلبت باقی میگذارد. شب ها کنارت دراز میکشد ، روشنایی را زالو وار از هر کنج و گوشه ای میمکد. همدمی همیشگی است، وقتی تقلا میکنی سرپا شوی دستت را میچسبد و میکشدت پایین...
تنهایی پدیده غریبی است. از وجودت بالا میخزد، آرام و ساکت، توی تاریکی کنارت مینشیند ، همانطور که داری میخوابی موهایت را نوازش میکند. خودش را دور استخوانهایت میپیچد، چنان محکم میفشارد که تقریباً نفست بند میآید نمیتوانی صدای ضربانی را بشنوی که توی خونت میخروشد از پوستت بالا میدود و لبهایش موهای نرم پشت گردنت را لمس میکند. دروغ ها را توی قلبت باقی میگذارد. شب ها کنارت دراز میکشد ، روشنایی را زالو وار از هر کنج و گوشه ای میمکد. همدمی همیشگی است، وقتی تقلا میکنی سرپا شوی دستت را میچسبد و میکشدت پایین...
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.