بریدههای کتاب Zeynab Zeynab 20 ساعت پیش روی ماه خداوند را ببوس مصطفی مستور 3.5 152 صفحۀ 55 سال ها منتظرت موندم. همیشه از پنجره پایین رو نگاه می کردم تا تو بیایی. تلفن ها رو به امید شنیدن صدای تو جواب می دادم. وقتی صدای زنگ در می اومد به هوای دیدن تو در رو باز می کردم. من هم مثل هر دختر دیگه ای آرزو داشتم خوش بخت بشم و فکر می کردم با تو خوش بخت می شم اما دوست داشتن با خوش بختی فرق می کنه. یونس تو اگه خداوند رو از بین ما کنار بذاری هردو ما رو کنار گذاشته ای. من یا باید خداوند رو به خاطر تو قربانی کنم و یا به خاطر او از عشق تو بگذرم. من راه دوم رو انتخاب می کنم، یونس 0 0 Zeynab 20 ساعت پیش لوییزیانا کیت دی کامیلو 3.8 4 صفحۀ 80 بیشتر به چهره ی او دقت کردم. موی زیادی درون بینی او بود. گفتم: «این بسته های بادام زمینی چند هستند؟» این جمله را در حالی گفتم که هیچ پولی در جیبم نداشتم. مامان بزرگ همیشه می گفت: «قیمت را به شکلی بپرس که انگار قصد خرید آن جنس را داری.» او یک دستمال لکه دار زردرنگ را از جیبش درآورد و با آن پیشانی اش را پاک کرد. دستانش به خاطر روغن و گریس کاملا سیاه شده بود. گفتم: «من رو مجبور کردند که خونه ام رو ترک کنم.» ..... 0 0 Zeynab 20 ساعت پیش تا تلاقی خطوط موازی زکیه اکبری 3.9 2 صفحۀ 480 به نرگسم دخترم نگاه کردم جانی در بدنم نمانده بود با تصادفی که امیراحسان کرد گفتم((نرگسم ؟منم با خودت میبری؟))نگاهی به من انداخت و اخم کرد خیلی شبیه امیر احسان بود لحطه ای بعد رفت و منم از هوش رفتم 0 0 Zeynab 20 ساعت پیش صد سال تنهای مارکز گابریل گارسیا مارکز 3.9 177 صفحۀ 84 گفت: "نمیرویم. همین جا میمانیم چون اینجا صاحب یک بچه شدهایم". شوهرش گفت: "هنوز هیچکسمان اینجا نمرده. آدم تا وقتی یک مُرده زیر خاک نداشته باشد متعلق به جایی نیست". یک مُرده زیر خاک نداشته باشد متعلق به جایی نیست". اورسولا، با قاطعیتی مهربانانه، جواب داد: "اگر لازم باشد بمیرم تا اینجا بمانید، حرفی نیست: حاضرم بمیرم". 0 0 Zeynab 20 ساعت پیش عقاید یک دلقک هاینریش بل 3.3 156 صفحۀ 66 به هیچ فکر کن. نه به صدراعظم و نه به کلیسای کاتولیک، بلکه فقط به دلقکی فکر کن که در وان حمام اشک میریزد و قطرات قهوه روی دمپاییهایش میچکد..... 0 0 Zeynab 20 ساعت پیش کوری 4.0 26 صفحۀ 56 دختری که عینک دودی داشت گفت از کجا معلوم پدر و مادرم بین این اجساد نباشند، آنوقت من از کنارشان میگذرم و آنها را نمی بینم، زن دکتر گفت گذشتن از کنار اموات و ندیدنشان از رسوم دیرینه است..... 0 0 Zeynab 21 ساعت پیش مسیر خارج از نقشه مجید ملامحمدی 4.4 16 صفحۀ 80 با همان لبخند مهربانش سرش را پایین انداخت و گفت((چند بار بگویم سیدی مجید؟عمویم در دل با حسین و ظاهر در سپاه یزید بود حسین دل او را شست همان لحظه که از دیست مبارکش اب نوشید او هرگز برای ابن زیاد شمشیر نزد)))..... 0 0 Zeynab 21 ساعت پیش عقاید یک دلقک هاینریش بل 3.3 156 صفحۀ 58 نمیدانم او هم به طرز لباس پوشیدنش دقت میکند ؟به حرکات ظریف و لطیف او؟ ایا لحظه ای که دارد لباسش را میپوشد به او دقت میکند که چگونه دکمه هایش را میبندد؟ 0 0 Zeynab 21 ساعت پیش کرنشا و پاستیل های بنفش کاترین اپلگیت 3.4 207 صفحۀ 42 با خودم گفتم چرا زندگیمان با این گونه باشد؟مادر دو شغل نیمه وقت و پدرم ۳ شغل پاره وقت دارد دست کم باید اندازه ۲ شغل تمام وقت پول میداشتیم اما .... 0 0 Zeynab 21 ساعت پیش تا تلاقی خطوط موازی زکیه اکبری 3.9 2 صفحۀ 456 با خود گفتم بهتر! فوقش ده سال حبس میخورم اما دیگر لازم نیست دروغ بگویم و پنهان کاری کنم ان هم از کسی که خیلی دوستش دارم 1 1 Zeynab 21 ساعت پیش کمی قبل از خوشبختی انیس لودیک 3.7 5 صفحۀ 125 اگر ان شب کذایی به تولد دوستش نرفته بود و در مقابل ان پسر مقاومت کرده بود الان میتوانست کارتن کارتن نوتلا بخرد.... 0 0
بریدههای کتاب Zeynab Zeynab 20 ساعت پیش روی ماه خداوند را ببوس مصطفی مستور 3.5 152 صفحۀ 55 سال ها منتظرت موندم. همیشه از پنجره پایین رو نگاه می کردم تا تو بیایی. تلفن ها رو به امید شنیدن صدای تو جواب می دادم. وقتی صدای زنگ در می اومد به هوای دیدن تو در رو باز می کردم. من هم مثل هر دختر دیگه ای آرزو داشتم خوش بخت بشم و فکر می کردم با تو خوش بخت می شم اما دوست داشتن با خوش بختی فرق می کنه. یونس تو اگه خداوند رو از بین ما کنار بذاری هردو ما رو کنار گذاشته ای. من یا باید خداوند رو به خاطر تو قربانی کنم و یا به خاطر او از عشق تو بگذرم. من راه دوم رو انتخاب می کنم، یونس 0 0 Zeynab 20 ساعت پیش لوییزیانا کیت دی کامیلو 3.8 4 صفحۀ 80 بیشتر به چهره ی او دقت کردم. موی زیادی درون بینی او بود. گفتم: «این بسته های بادام زمینی چند هستند؟» این جمله را در حالی گفتم که هیچ پولی در جیبم نداشتم. مامان بزرگ همیشه می گفت: «قیمت را به شکلی بپرس که انگار قصد خرید آن جنس را داری.» او یک دستمال لکه دار زردرنگ را از جیبش درآورد و با آن پیشانی اش را پاک کرد. دستانش به خاطر روغن و گریس کاملا سیاه شده بود. گفتم: «من رو مجبور کردند که خونه ام رو ترک کنم.» ..... 0 0 Zeynab 20 ساعت پیش تا تلاقی خطوط موازی زکیه اکبری 3.9 2 صفحۀ 480 به نرگسم دخترم نگاه کردم جانی در بدنم نمانده بود با تصادفی که امیراحسان کرد گفتم((نرگسم ؟منم با خودت میبری؟))نگاهی به من انداخت و اخم کرد خیلی شبیه امیر احسان بود لحطه ای بعد رفت و منم از هوش رفتم 0 0 Zeynab 20 ساعت پیش صد سال تنهای مارکز گابریل گارسیا مارکز 3.9 177 صفحۀ 84 گفت: "نمیرویم. همین جا میمانیم چون اینجا صاحب یک بچه شدهایم". شوهرش گفت: "هنوز هیچکسمان اینجا نمرده. آدم تا وقتی یک مُرده زیر خاک نداشته باشد متعلق به جایی نیست". یک مُرده زیر خاک نداشته باشد متعلق به جایی نیست". اورسولا، با قاطعیتی مهربانانه، جواب داد: "اگر لازم باشد بمیرم تا اینجا بمانید، حرفی نیست: حاضرم بمیرم". 0 0 Zeynab 20 ساعت پیش عقاید یک دلقک هاینریش بل 3.3 156 صفحۀ 66 به هیچ فکر کن. نه به صدراعظم و نه به کلیسای کاتولیک، بلکه فقط به دلقکی فکر کن که در وان حمام اشک میریزد و قطرات قهوه روی دمپاییهایش میچکد..... 0 0 Zeynab 20 ساعت پیش کوری 4.0 26 صفحۀ 56 دختری که عینک دودی داشت گفت از کجا معلوم پدر و مادرم بین این اجساد نباشند، آنوقت من از کنارشان میگذرم و آنها را نمی بینم، زن دکتر گفت گذشتن از کنار اموات و ندیدنشان از رسوم دیرینه است..... 0 0 Zeynab 21 ساعت پیش مسیر خارج از نقشه مجید ملامحمدی 4.4 16 صفحۀ 80 با همان لبخند مهربانش سرش را پایین انداخت و گفت((چند بار بگویم سیدی مجید؟عمویم در دل با حسین و ظاهر در سپاه یزید بود حسین دل او را شست همان لحظه که از دیست مبارکش اب نوشید او هرگز برای ابن زیاد شمشیر نزد)))..... 0 0 Zeynab 21 ساعت پیش عقاید یک دلقک هاینریش بل 3.3 156 صفحۀ 58 نمیدانم او هم به طرز لباس پوشیدنش دقت میکند ؟به حرکات ظریف و لطیف او؟ ایا لحظه ای که دارد لباسش را میپوشد به او دقت میکند که چگونه دکمه هایش را میبندد؟ 0 0 Zeynab 21 ساعت پیش کرنشا و پاستیل های بنفش کاترین اپلگیت 3.4 207 صفحۀ 42 با خودم گفتم چرا زندگیمان با این گونه باشد؟مادر دو شغل نیمه وقت و پدرم ۳ شغل پاره وقت دارد دست کم باید اندازه ۲ شغل تمام وقت پول میداشتیم اما .... 0 0 Zeynab 21 ساعت پیش تا تلاقی خطوط موازی زکیه اکبری 3.9 2 صفحۀ 456 با خود گفتم بهتر! فوقش ده سال حبس میخورم اما دیگر لازم نیست دروغ بگویم و پنهان کاری کنم ان هم از کسی که خیلی دوستش دارم 1 1 Zeynab 21 ساعت پیش کمی قبل از خوشبختی انیس لودیک 3.7 5 صفحۀ 125 اگر ان شب کذایی به تولد دوستش نرفته بود و در مقابل ان پسر مقاومت کرده بود الان میتوانست کارتن کارتن نوتلا بخرد.... 0 0