بریده‌ کتاب‌های سیدصالح

معجزات و کرامات نبرد "الوعد الصادق" تحکیم پیروزی الهی برای مقاومت اسلامی لبنان
بریدۀ کتاب

صفحۀ 24

یکی از افراد مقاومت، برای من( نویسنده) نقل کرد که: من و گروهی دیگر از برادران مقاومت در میدان نبرد علیه دشمن صهیونیستی بودیم و ما بیش از 4 نفر نبودیم، خیلی تشنه شده بودیم... ...یک غاری وجود داشت که در آن زن کهنسالی همراه با خانواده ی کوچک خود، داخل آن زندگی میکردند... ما به طرف این غار رفتیم و ابتدا بر آن ها سلام کردیم. زن سلام ما را پاسخ داد و از ما استقبال کرد و برای پیروزی، موفقیت و نجات یافتن ما از دشمن صهیونیستی دست به دعا برداشت. آنگاه از او کمی آب خواستیم تا عطش خود را با آن برطرف کنیم... زن مقداری آب برای ما آورد و ما نوشیدیم، اما متوجه شدیم زن دیگ ها و ظرف های بیشتری از آب را می آورد. یکی از رفقای ما از او پرسید: حاج خانم! این همه آب برای چه؟ این خیلی زیاد است، ما هم که آب خوردیم، خداوند به شما جزای خیر دهد! آن زن با تعجب و پوزش گفت: من باید عذرخواهی کنم که آنقدر آب ندارم که بتوان این ارتش پشت سر شما مستقر شده، سیراب کنم! درواقع این زن تعداد زیادی از مردان مسلح و نظامی را پشت سر ما می دید که همان ملائکه خدا بودند که از طرف خدای سبحان برای حمایت و نصرت ما فرستاده شده بودند.

4

آزادی انسان

13

کآشوب: بیست و سه روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم
بریدۀ کتاب

صفحۀ 129

کم کم میان این گل سرخ به تشریح بردن‌ها، اسم های رمز را کشف کردم. همان اسم هایی که بی هیچ حرف اضافه و پسوند و پیشوندی می‌توانند دست دل آدم‌ها را بگیرند و ببرند سر یک اتفاق تازه. این اسم‌ها مثل قراری نانوشته تا گفته می‌شوند پاره ای آتش می‌افتد به جگرها. کم‌کم لحظه های خاص و مکان‌های خاص را از بَر شدم. به «گودال قتلگاه» که می‌رسیدیم، می‌دانستم آه از نهادها بلند می‌شود. به خداحافظی خواهر از برادر که می‌رسیدیم، می‌دانستم این لحظه با دل آدم‌ها چه می‌کند. یک جاهایی منتظر می‌ماندم که «گلی گم کرده‌ام، می‌جویم او را» بخوانند. یا مثلا مطمئن بودم که این‌جا « بر مشامم می‌رسد هر لحظه بوی کربلا» را می‌طلبد. اگر روضه خوان همان را می‌خواند گل از گلم می‌شکفت و اگر نمی‌خواند، پکر می‌شدم. داد و فریاد را دوست نداشتم یا آن‌هایی را که از زیادی گریه از حال می‌رفتند یا تکه‌هایی از روضه را که با عقل جور در نمی‌آمد. عوضش آخرهای روضه که مداح چند لحظه سکوت می‌کرد و مردم نرم‌نرم با هم گریه می‌کردند باب میلم بود. این لحظات طراوت پس از باران را داشت.

8