سیدصالح

سیدصالح

@Saleh

184 دنبال شده

225 دنبال کننده

             2۳ سال  از دنیای فانی برام گذشته.
دوست دارم کتاب زیاد بخونم.
یکی از لذت بخش ترین کارهای دنیا.
 توصیه شخصی: روزی ده دقیقه ترجمه قرآن کریم + ده دقیقه ترجمه نهج البلاغه ترجمه محمد دشتی
          
temp_sss
پیشنهاد کاربر برای شما
گزارش سالانه بهخوان

یادداشت‌ها

نمایش همه
سیدصالح

سیدصالح

1401/11/23

        فضای کتاب غم و تاریکی خاصی دارد، با این حال قشنگ است.
یک نکته جالب این است که تناسخ شخصیت اول به حشره چیز عجیبی نبود. گویا در دنیایی که کافکا خلق کرده بود تناسخ چیز رایجی بوده، چون خانواده از تناسخ «گرگور سامسا» تعجب نمی کنند درحالیکه موضوع واقعا غیر منتظره ای از نظر خواننده می باشد. اطرافیان سامسا از این تغییر شکل صرفا ناراحت می شوند. انگار در دنیای داستان این تناسخ مشابه یک بیماری است که برای هرکسی ممکن است رخ دهد.
خود من تا بخشی از کتاب دنبال علت این اتفاق عجیب مسخ بودم که بعد از چندین صفحه پیش بینی کردم که هیچ جای کتاب قرار نیست به علت این موضوع بپردازد بلکه وقایع بعد از این اتفاق است که اهمیت دارد...

کتاب شخصیت های خاصی دارد که در خیلی از نقد ها رفتار شخصیت ها را به سبکی بازنگری و تحلیل کرده اند و هرکدام را نماد خاصی دانسته اند مثل حشره، خواهر، پدر، مادر، مهمان ها و... در ابتدا من هم کنجکاو بودم بدونم منظور کافکا از این شخصیت ها و رفتار ها چیست، ولی به قول عزیزی:
«لزومی ندارد ما هر رمان را مطالعه می کنیم دنبال مفاهیم خاص و پند و اندرز های زیرمتن باشیم. می توان یک رمان را صرفا برای لذت بردن و همراه شدن با قلم نویسنده خواند. به طبع این مطالعه قطعا مفاهیم نهان رمان به خواننده منتقل خواهد شد، ولی لزومی نداره خواننده به جای همراهی شدن با قصه، دنبال مفاهیم پنهانی داستان باشد و خود را اصلا غرق دنیای داستان نکند.»
      

27

        سلام
این کتاب درمورد شهید علی (مهران) بلورچی است.
آقای مرتضی قاضی از اطرافیان این شهید بزرگوار، اطلاعات و خاطراتی را درمورد شهید جمع آوری کرده و از زبان هرکدام در کتاب نوشته است، ولی بدلیل اینکه در وصیت نامه شهید آمده که از فضایل وی گفته نشود (که نشانه تواضع سرشار ایشان است)، بناچار خیلی از موارد را نتوانسته اند بگویند.
من در دوران نوجوانی با ایشون که از شهدای دوره سه دبیرستان مفید در عملیات کربلای ۵ است آشنا شدم و شیفته مرام و معرفتشان شدم.
مسیری که ایشان انتخاب کردند باعث شد به سمت اخلاص و پاکی بروند درحالیکه بخاطر اتفاقاتی که در زندگی وی و مادرش افتاده بود، اصلا قابل انتظار نبود که در آن شرایط به این درجه از کمال برسد.
روش محاسبه نفس این شهید که در اینترنت و این کتاب به آن اشاره شده، واقعا جالب و پندآموز است، به طوریکه کوچک ترین کارها که در نظر ما هیچ اهمیتی ندارد هر روز مورد سنجش قرار میگرفته.
خواندن کتاب «محله های زندگی» که درمورد زندگی مادر شهید است در کنار این کتاب توصیه میشود. خانم لامعه لشکرلو (مادر شهید) در سن ۱۸ سالگی  از وهابیت به مذهب شیعه گرایش پیدا میکنند و چنین فرزند آسمانی را تربیت میکنند.
      

27

باشگاه‌ها

نمایش همه

دنیای خیال

602 عضو

هفت جاویدان: آتش تاریک

دورۀ فعال

باشگاه همخوانی تخصصی

94 عضو

انسان 250 ساله- حلقه سوم

دورۀ فعال

دل به دریا بزن...

32 عضو

با کفش های دیگران راه برو

دورۀ فعال

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

سیدصالح پسندید.
          در کتاب ملکوت ما با نوعی رنج زیستن و زندگی مشقت‌بار بعد ازدست دادن چیزی گرانبها مواجه هستیم. تصور کنین شخص عزیزی را از دست داده‌این و قدرت فراموش کردن آن را ندارین. گاهی از این نکته غفلت می‌کنیم که فراموشی بزرگترین موهبت آفرینش برای ادامه دادن زندگی است. ملکوت از آن دست کتاب‌هایی است که باید بر وسوسه دنبال کردن داستان و اینکه چه اتفاقی برای شخصیت‌ها افتاده است، غلبه کنین و اجازه دهید تا نویسنده از حس و حال آدم‌هایش برای شما بگوید. با آرامش با درد آن‌ها همراه شوید و آن را باورپذیر بیابید. خوشبختانه بهرام صادقی آنقدر خوب می‌نویسد که وضوح تصاویر از هر کتابی که شاید به تازگی خوانده باشین بیشتر است. اشتباه نکنین منظورم توصیف جهان داستان نیست. از دنیای درون شخصیت‌ها حرف می‌زنم. همان که دولت آبادی درباره‌ی آن می‌گفت من چگونه باید مفهوم درد را به شما نشان بدهم!؟ این ویژگی را پیشتر در قلم دولت آبادی یافته بودم و توانایی صادقی من را ترغیب کرد تا مجموعه داستان قطور «سنگر و قمقمه های خالی» را نیز - اگر عمری باقی باشد- بخوانم. یکی از ویژگی‌های کتاب که قابل تحسین و احترام است یک طرفه به قاضی نرفتن نویسنده و پرداختن به دلایل و انگیزه‌های دو شخصیت اصلی داستان است که بیش از هر چیز در خدمت واقع گرا بودن داستان می باشد.
        

4

سیدصالح پسندید.

16

سیدصالح پسندید.

2

سیدصالح پسندید.

1

سیدصالح پسندید.

1

سیدصالح پسندید.

4

سیدصالح پسندید.
          خب متاسفانه اینم میشه از اون ریویوهای دیر و عجله ای. چون بیش از سه ماه پیش کتاب رو خوندم. البته دو دور خوندم. یک اثر کاملا تمثیلی. یعنی واضحه که هر شخصیت تمثیلی از شخص یا چیز دیگه ای هستش. اینجا به نظرم واضح ترین تمثیل میم لام هستش که یک جایی در نهایت شفافیت نشون میده نماینده مسیح یا در معنای عام تر نماینده دینه. اونجا که عین کلام مسیح بر صلیب رو میگه "خدایا چرا مرا رها کردی؟" از طرف دیگه اینکه علاقه به قطع کردن اعضای بدنش داره هم با این قرینه سازی جور در میاد. دین مدام در حال محدود کردن ظرفیت هاست (البته این نظر من نیست. فقط یه خوانشه) اینکه حالا علاقه پیدا کرده این کار رو متوقف کنه و به زندگی علاقه نشون میده هم در قرینه سازی با وضعیت دین در جهان معاصر جور درمیاد. برخی قرینه های دیگه هم قابل حدس زدنه. دکتر نماینده مرگه. آقای مودت نماینده حرص زندگیه. ملکوت نماینده ملکوت دست نیافتنی زندگیه. شکو نماینده فرودستان بی خبر از معنای زندگیه و ... ولی بیشترشون جای اما و اگر دارند که خب واضحه وقتی نویسنده ای زیر سی سالگی چنین چیزی بنویسه نمیشه توقع شاهکار ازش داشت و نتیجه همین رمان میشه که جرقه های نبوغ توش دیده میشه ولی مغشوش هم هست. نظر کلیم اینه که فضاش بیماره. یعنی بالاخره اگه برادران کاراموزف رمان فلسفی باشه این در برابرش یه تیله بازی افسرده کننده با تمثیل های مهم زندگی مثل مرگ و دین و ایناس. رمان فلسفی باید مثل برادران کارامازوف در نهایت وضوح سوالاتش رو بپرسه و مخاطب رو وادار به فکر کنه. گیج کردن ربطی به فلسفه نداره. اما یه رویکردی که میشه به اثر داشت بررسیش به عنوان رمان ژانر وحشته. این طوری چهار ستاره رو حتما میگیره و در زمانه خودش پیشرو هم بوده.
        

2

سیدصالح پسندید.

1

سیدصالح پسندید.
گشودن پرشتاب میخ‌گره‌های مالیخولیای روایت

توهم و خیال چطور به واقعیتِ داستان نفوذ می‌کند؟ از چه راهی باید نشت کند که بی‌هوا به خورد قصه برود و آب از آب تکان نخورد؟ تا به حال شده رویایی تکراری را چنان باور کنید که تجسمش از هر واقعیتی ملموس‌تر باشد؟ حقیقت و تخیل را با کدام آهنگ می‌توان دست در دست هم داد تا چنان برقصند که در اوج چرخش‌هایشان به واقعیت پیوند بخورند؟
اینها را باید از داستان‌نویس‌هایی بپرسید که از شکستن حصار خیالشان نمی‌ترسند. آنها که واقعیت را زندگی می‌کنند اما قلمشان را در عالم خیال آنقدر می‌چرخانند تا رگ تپنده‌ای از حقیقت بیابند و جوهرش را پر کنند.
آنها شاید در جوابتان بگویند ما خوب بلدیم خیال بسازیم و به مضراب باور چنان آهنگی ازش برآریم که هرکس شنید واقعیتش بپندارد. وقتی خیال و باور یکی شد، حقیقتِ خود را بر تنش می‌کنیم. خدای خود و شیطان خود را خلق می‌کنیم و جهانی از نو می‌آفرینیم. آدم‌هایی شبیه شما آنجا می‌گذاریم که چنان راسخ هر تصویر و وهمی را بپذیرند که درِ تمام تردیدهای عالم به روی شما بسته و ایمانتان رفته‌رفته بیخ‌آورِ این جهان نو شود. آن وقت است که حقیقت کلاممان در خلال قصه به ذهنتان نفوذ می‌کند و بستر می‌گیرد.
شاید اگر بهرام صادقی زنده بود و از او می‌پرسیدید چطور در «ملکوت» جهانی سراسر خیال را باورپذیر کرده است، همین جواب‌ها را بهتان می‌داد. او برای خلق فضای مالیخولیاییِ ملکوت از ساده‌ترین شخصیت‌ها و موقعیت‌ها استفاده می‌کند اما در نقش و روابطی پیچیده و گاه ناتمام رهایشان می‌کند. حاصل کارش، هم به سادگیِ امکاناتی‌ست که به کار برده و هم مغلول پیچیدگی روابط و هم طرحی در فضاهای غریب‌آشنا. چه بسا او هم در فکرِ درآمیختن با رنگ و بویی جهانی تلاش کرده است تا به میان رودی بپرد و با دریاهایی پیوند بخورد مگر به اقیانوس برسد. او با شروعی نفس‌گیر شما را به دنیایی که ساخته می‌برد، میان شخصیت‌هایی به ظاهر آشنا می‌نشاند و کم‌کم میان اوهام غرقتان می‌کند، با شخصیتی مهیب در گندمزار تنهایتان می‌گذارد و وقتی خوب آشفته شدید، سر می‌رسد و می‌کوشد که از تاریکی بیرونتان بیاورد؛ پس تمام سرسراهای داستان را بی‌درنگ چراغانی می‌کند تا در عبوری پرشتاب تمام تابلوهای داستان را قبل از کنده شدن و افتادن از میخ‌ْگره‌های روایت، ببینید و بگذرید.
          گشودن پرشتاب میخ‌گره‌های مالیخولیای روایت

توهم و خیال چطور به واقعیتِ داستان نفوذ می‌کند؟ از چه راهی باید نشت کند که بی‌هوا به خورد قصه برود و آب از آب تکان نخورد؟ تا به حال شده رویایی تکراری را چنان باور کنید که تجسمش از هر واقعیتی ملموس‌تر باشد؟ حقیقت و تخیل را با کدام آهنگ می‌توان دست در دست هم داد تا چنان برقصند که در اوج چرخش‌هایشان به واقعیت پیوند بخورند؟
اینها را باید از داستان‌نویس‌هایی بپرسید که از شکستن حصار خیالشان نمی‌ترسند. آنها که واقعیت را زندگی می‌کنند اما قلمشان را در عالم خیال آنقدر می‌چرخانند تا رگ تپنده‌ای از حقیقت بیابند و جوهرش را پر کنند.
آنها شاید در جوابتان بگویند ما خوب بلدیم خیال بسازیم و به مضراب باور چنان آهنگی ازش برآریم که هرکس شنید واقعیتش بپندارد. وقتی خیال و باور یکی شد، حقیقتِ خود را بر تنش می‌کنیم. خدای خود و شیطان خود را خلق می‌کنیم و جهانی از نو می‌آفرینیم. آدم‌هایی شبیه شما آنجا می‌گذاریم که چنان راسخ هر تصویر و وهمی را بپذیرند که درِ تمام تردیدهای عالم به روی شما بسته و ایمانتان رفته‌رفته بیخ‌آورِ این جهان نو شود. آن وقت است که حقیقت کلاممان در خلال قصه به ذهنتان نفوذ می‌کند و بستر می‌گیرد.
شاید اگر بهرام صادقی زنده بود و از او می‌پرسیدید چطور در «ملکوت» جهانی سراسر خیال را باورپذیر کرده است، همین جواب‌ها را بهتان می‌داد. او برای خلق فضای مالیخولیاییِ ملکوت از ساده‌ترین شخصیت‌ها و موقعیت‌ها استفاده می‌کند اما در نقش و روابطی پیچیده و گاه ناتمام رهایشان می‌کند. حاصل کارش، هم به سادگیِ امکاناتی‌ست که به کار برده و هم مغلول پیچیدگی روابط و هم طرحی در فضاهای غریب‌آشنا. چه بسا او هم در فکرِ درآمیختن با رنگ و بویی جهانی تلاش کرده است تا به میان رودی بپرد و با دریاهایی پیوند بخورد مگر به اقیانوس برسد. او با شروعی نفس‌گیر شما را به دنیایی که ساخته می‌برد، میان شخصیت‌هایی به ظاهر آشنا می‌نشاند و کم‌کم میان اوهام غرقتان می‌کند، با شخصیتی مهیب در گندمزار تنهایتان می‌گذارد و وقتی خوب آشفته شدید، سر می‌رسد و می‌کوشد که از تاریکی بیرونتان بیاورد؛ پس تمام سرسراهای داستان را بی‌درنگ چراغانی می‌کند تا در عبوری پرشتاب تمام تابلوهای داستان را قبل از کنده شدن و افتادن از میخ‌ْگره‌های روایت، ببینید و بگذرید.
        

1

سیدصالح پسندید.

1

سیدصالح پسندید.

35

سیدصالح پسندید.
«ور نکردی زندگانی منیر
یک دو دم ماندست مردانه بمیر»

باید یه لیست جدید با عنوانِ «کتاب‌هایی برای فکر کردن، برای فکر کردن و گریه کردن» برای خودم درست کنم و قطعا این کتاب توی اون لیست قرار می‌گیره.

کتابی که تو روزهایی خوندمش که خودم رو عذاب می‌دم برای چیزی که می‌دونم اصلا ارزشش رو نداره، با این کتاب برای تمام لحظه‌های بی‌هدف و هدررفته‌ی زندگیم احساس تاسف کردم…

داستان این کتاب از جایی شروع می‌شه که «ساعتِ یازده شبِ چهارشنبه جن در آقای مودت حلول می‌کنه»
دوستانِ آقای مودت در فکرِ چاره و درمان، سراغِ  دکتر حاتم می‌رن.
دکتری که بالایِ درِ مطبش نوشته:
«هر که می‌خواهد داخل شود باید هیچ‌چیز نداند».
و واقعا هم هرکس که داخل شد هیچی از واقعیت نمی‌دونست؛ نه از زندگی نه از مرگ!

شخصیت‌های اصلی و فرعی زیادی تو این داستان وجود دارن، شخصیت‌هایی نمادین.

زندگی‌های زیادی هم تو این داستان وجود داره، زندگی با خیانت، طمع، امید، پوچ، بی هدف و حتی زندگیِ در انتظارِ مرگ.

یکی از مهم‌ترین شخصیت‌ها شخصیتی هست به اسم «م.ل»، شخصی با کوله باری از گناهانش که چهل سال همه جا با خودش این بار گناه رو حمل می‌کنه، و به دکتر حاتم می‌رسه، بعد از مدت‌ها تلاش برای ساکت کردن وجدانش، تصمیم می‌گیره به زندگی برگرده…

اگه بخوام بگم به نظر من هرکس نمادِ چی بود، لذتِ کشفش از کسی که تازه می‌خواد کتاب رو مطالعه کنه گرفته می‌شه.

پی نوشت:
چه چیزی بهتر از مرگ می‌تونه به زندگی معنا ببخشه؟
          «ور نکردی زندگانی منیر
یک دو دم ماندست مردانه بمیر»

باید یه لیست جدید با عنوانِ «کتاب‌هایی برای فکر کردن، برای فکر کردن و گریه کردن» برای خودم درست کنم و قطعا این کتاب توی اون لیست قرار می‌گیره.

کتابی که تو روزهایی خوندمش که خودم رو عذاب می‌دم برای چیزی که می‌دونم اصلا ارزشش رو نداره، با این کتاب برای تمام لحظه‌های بی‌هدف و هدررفته‌ی زندگیم احساس تاسف کردم…

داستان این کتاب از جایی شروع می‌شه که «ساعتِ یازده شبِ چهارشنبه جن در آقای مودت حلول می‌کنه»
دوستانِ آقای مودت در فکرِ چاره و درمان، سراغِ  دکتر حاتم می‌رن.
دکتری که بالایِ درِ مطبش نوشته:
«هر که می‌خواهد داخل شود باید هیچ‌چیز نداند».
و واقعا هم هرکس که داخل شد هیچی از واقعیت نمی‌دونست؛ نه از زندگی نه از مرگ!

شخصیت‌های اصلی و فرعی زیادی تو این داستان وجود دارن، شخصیت‌هایی نمادین.

زندگی‌های زیادی هم تو این داستان وجود داره، زندگی با خیانت، طمع، امید، پوچ، بی هدف و حتی زندگیِ در انتظارِ مرگ.

یکی از مهم‌ترین شخصیت‌ها شخصیتی هست به اسم «م.ل»، شخصی با کوله باری از گناهانش که چهل سال همه جا با خودش این بار گناه رو حمل می‌کنه، و به دکتر حاتم می‌رسه، بعد از مدت‌ها تلاش برای ساکت کردن وجدانش، تصمیم می‌گیره به زندگی برگرده…

اگه بخوام بگم به نظر من هرکس نمادِ چی بود، لذتِ کشفش از کسی که تازه می‌خواد کتاب رو مطالعه کنه گرفته می‌شه.

پی نوشت:
چه چیزی بهتر از مرگ می‌تونه به زندگی معنا ببخشه؟
        

32

سیدصالح پسندید.

3

سیدصالح پسندید.

27