بریدهای از کتاب کآشوب: بیست و سه روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم اثر احسان رضایی
1402/3/8
صفحۀ 129
کم کم میان این گل سرخ به تشریح بردنها، اسم های رمز را کشف کردم. همان اسم هایی که بی هیچ حرف اضافه و پسوند و پیشوندی میتوانند دست دل آدمها را بگیرند و ببرند سر یک اتفاق تازه. این اسمها مثل قراری نانوشته تا گفته میشوند پاره ای آتش میافتد به جگرها. کمکم لحظه های خاص و مکانهای خاص را از بَر شدم. به «گودال قتلگاه» که میرسیدیم، میدانستم آه از نهادها بلند میشود. به خداحافظی خواهر از برادر که میرسیدیم، میدانستم این لحظه با دل آدمها چه میکند. یک جاهایی منتظر میماندم که «گلی گم کردهام، میجویم او را» بخوانند. یا مثلا مطمئن بودم که اینجا « بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا» را میطلبد. اگر روضه خوان همان را میخواند گل از گلم میشکفت و اگر نمیخواند، پکر میشدم. داد و فریاد را دوست نداشتم یا آنهایی را که از زیادی گریه از حال میرفتند یا تکههایی از روضه را که با عقل جور در نمیآمد. عوضش آخرهای روضه که مداح چند لحظه سکوت میکرد و مردم نرمنرم با هم گریه میکردند باب میلم بود. این لحظات طراوت پس از باران را داشت.
کم کم میان این گل سرخ به تشریح بردنها، اسم های رمز را کشف کردم. همان اسم هایی که بی هیچ حرف اضافه و پسوند و پیشوندی میتوانند دست دل آدمها را بگیرند و ببرند سر یک اتفاق تازه. این اسمها مثل قراری نانوشته تا گفته میشوند پاره ای آتش میافتد به جگرها. کمکم لحظه های خاص و مکانهای خاص را از بَر شدم. به «گودال قتلگاه» که میرسیدیم، میدانستم آه از نهادها بلند میشود. به خداحافظی خواهر از برادر که میرسیدیم، میدانستم این لحظه با دل آدمها چه میکند. یک جاهایی منتظر میماندم که «گلی گم کردهام، میجویم او را» بخوانند. یا مثلا مطمئن بودم که اینجا « بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا» را میطلبد. اگر روضه خوان همان را میخواند گل از گلم میشکفت و اگر نمیخواند، پکر میشدم. داد و فریاد را دوست نداشتم یا آنهایی را که از زیادی گریه از حال میرفتند یا تکههایی از روضه را که با عقل جور در نمیآمد. عوضش آخرهای روضه که مداح چند لحظه سکوت میکرد و مردم نرمنرم با هم گریه میکردند باب میلم بود. این لحظات طراوت پس از باران را داشت.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.