بریدههای کتاب رضا میلانلویی رضا میلانلویی دیروز راه دشوار آزادی نلسون ماندلا 0.0 صفحۀ 93 همیشه کمترین سهم هر کاری به سیاهان تعلق داشت و آنها جز پذیرفتن هیچ راه چاره دیگری نداشتند. 0 6 رضا میلانلویی 2 روز پیش راه دشوار آزادی نلسون ماندلا 0.0 صفحۀ 48 در آن روزها هر سیاهپوستی حتی با مدرک لیسانس باید در مقابل سفیدپوستی که فقط دیپلم داشت سر خم میکرد و اهمیتی نداشت که تا چه اندازه از تحصیلات عالی برخوردار است، چون با وجود همه امتیازات خود پایینتر از حقیرترین سفیدپوست در نظر گرفته میشد. 0 8 رضا میلانلویی 2 روز پیش راه دشوار آزادی نلسون ماندلا 0.0 صفحۀ 40 سفیدپوستها دوستی قبایل مختلف را به هم زدند. سفیدها گرسنه بودند و چشم طمع به زمینها دوخته بودند. 0 3 رضا میلانلویی 2 روز پیش راه دشوار آزادی نلسون ماندلا 0.0 صفحۀ 38 رهبر مثل یک چوپان است که در پشت سر گله میماند و اجاره میدهد چالاکترین فرد در جلو راه برود و بقیه دنبالهروی او باشند و در تمام طول راه نشوند که از پشت سر هدایت میشوند. 0 7 رضا میلانلویی 7 روز پیش سرود کریسمس چارلز دیکنز 4.0 26 صفحۀ 19 هرکس باید در زمان زنده بودنش با آشنایان خود رفتوآمد کند و در غم و شادیهای آنها شریک باشد. اما اگر کسی در زندگی این کارها را نکرده باشد،پس از مرگ روحش باید در دنیا سرگردان و شاهد غمها و شادیهایی باشد که دیگر نمیتواند در آنها شریک باشد. 0 1 رضا میلانلویی 7 روز پیش سرود کریسمس چارلز دیکنز 4.0 26 صفحۀ 15 کارمند من با اینکه حقوقش هفتهای یک پوند هم نمیشود و زن و بچه هم دارد،باز هم میگوید کریسمس مبارک! دیوانه است. 0 0 رضا میلانلویی 7 روز پیش شاهزاده و گدا: متن کوتاه شده مارک تواین 4.2 59 صفحۀ 71 مردم گفتند مادرم جادوگر است و قاضی او را محکوم کرد که زنده زنده در آتش بسوزد. آفرین بر قوانین انگلستان که او را از جهنم انگلستان نجات داد! 0 38 رضا میلانلویی 7 روز پیش شاهزاده و گدا: متن کوتاه شده مارک تواین 4.2 59 صفحۀ 16 + مگر آنها فقط یک دست لباس دارند؟ _ خب برای چی دوتا داشته باشند؟ دوتا بدن که ندارند. 0 0 رضا میلانلویی 1404/5/14 حوض خون: روایت زنان اندیمشک از رخت شویی در دفاع مقدس فاطمه سادات میرعالی 4.3 57 صفحۀ 218 پتوهایی که میآوردند خونی نبودند. خیلی خاک داشتند؛ خاکی که از جبهه آمده بودو حس میکردم بوی بهمن شهیدم را میدهد. 0 1 رضا میلانلویی 1404/5/14 حوض خون: روایت زنان اندیمشک از رخت شویی در دفاع مقدس فاطمه سادات میرعالی 4.3 57 صفحۀ 242 کفن بدوز بهر تنم خواهرم مگر عزیزتر ز علیاکبرم 0 2 رضا میلانلویی 1404/5/14 حوض خون: روایت زنان اندیمشک از رخت شویی در دفاع مقدس فاطمه سادات میرعالی 4.3 57 صفحۀ 302 بچهها با جنگ خیلی زود بزرگ شده بودند و به جای توپبازی ، جلوی توپ و تانک میایستادند 0 4 رضا میلانلویی 1404/5/14 حوض خون: روایت زنان اندیمشک از رخت شویی در دفاع مقدس فاطمه سادات میرعالی 4.3 57 صفحۀ 305 رفتم غسالخانه. خشکم زد. هیچ وقت چنین صحنههایی ندیده بودم. همه مدل بود: بیدست، بیسر، نیمتنه، استخوان سوخته و... پ.ن: پس از بمباران ۴ آذر ۱۳۶۵، اندیمشک 0 2 رضا میلانلویی 1404/5/14 حوض خون: روایت زنان اندیمشک از رخت شویی در دفاع مقدس فاطمه سادات میرعالی 4.3 57 صفحۀ 315 خیلی از شبها با خیال برگشت بابا میخوابیدم. چهارده سال و سه ماه و نه روز را شمردم تا بابایم را آوردند؛ چند تکه استخوان و یک پلاک! 0 1 رضا میلانلویی 1404/5/14 حوض خون: روایت زنان اندیمشک از رخت شویی در دفاع مقدس فاطمه سادات میرعالی 4.3 57 صفحۀ 330 با خودم گفتم تو با شستن خسته شدی! پس آنها که دارند توی جبهه میجنگند خسته نمیشوند؟! 0 2 رضا میلانلویی 1404/5/12 حوض خون: روایت زنان اندیمشک از رخت شویی در دفاع مقدس فاطمه سادات میرعالی 4.3 57 صفحۀ 95 هنوز هم گاهی شبها خواب میبینم پای لگن لباس خونی نشستهام، میشویم و با هزار امید برای پیروزی رزمندهها و آزادی شوهرم دعا میکنم. 0 4 رضا میلانلویی 1404/5/12 حوض خون: روایت زنان اندیمشک از رخت شویی در دفاع مقدس فاطمه سادات میرعالی 4.3 57 صفحۀ 90 دستهایم را رو به آسمان گرفتم و گفتم: خدایا، تو را به آبروی حضرت ابوالفضل بهم توان بده. نذار از خونی که در راه تو ریخته شده فرار کنم. پ.ن: هنگامی که از خون میترسیدم. 0 3 رضا میلانلویی 1404/5/12 حوض خون: روایت زنان اندیمشک از رخت شویی در دفاع مقدس فاطمه سادات میرعالی 4.3 57 صفحۀ 78 شستن هر لباس را نذر برگشتن بچهام کرده بودم. 0 3 رضا میلانلویی 1404/5/12 حوض خون: روایت زنان اندیمشک از رخت شویی در دفاع مقدس فاطمه سادات میرعالی 4.3 57 صفحۀ 74 غلامعباس توی بسیج و جنگ قد کشید و بزرگ شد. خیلی کم میدیدمش.دلم برایش تنگ شدهبود. ولی نه او از جبهه دل میکند، نه من از رختشویی. 0 1 رضا میلانلویی 1404/5/12 حوض خون: روایت زنان اندیمشک از رخت شویی در دفاع مقدس فاطمه سادات میرعالی 4.3 57 صفحۀ 70 یکی از مجروحها بهم گفت:مادر، چقدر برا ما سرپایی! این همه زحمت تو رو چطور جبران کنیم؟ گفتم: من مادر همهتونم. نمیخوام سروصورت بچههام خاکی و خونی باشه. 0 1 رضا میلانلویی 1404/5/12 حوض خون: روایت زنان اندیمشک از رخت شویی در دفاع مقدس فاطمه سادات میرعالی 4.3 57 صفحۀ 66 رفتن به رختشویی مثل نماز برایم واجب بود. دلم راضینمیشد بمانم خانه و بیخیال رزمندهها بشوم. صبح تا شب رختشویی بودم. 0 2
بریدههای کتاب رضا میلانلویی رضا میلانلویی دیروز راه دشوار آزادی نلسون ماندلا 0.0 صفحۀ 93 همیشه کمترین سهم هر کاری به سیاهان تعلق داشت و آنها جز پذیرفتن هیچ راه چاره دیگری نداشتند. 0 6 رضا میلانلویی 2 روز پیش راه دشوار آزادی نلسون ماندلا 0.0 صفحۀ 48 در آن روزها هر سیاهپوستی حتی با مدرک لیسانس باید در مقابل سفیدپوستی که فقط دیپلم داشت سر خم میکرد و اهمیتی نداشت که تا چه اندازه از تحصیلات عالی برخوردار است، چون با وجود همه امتیازات خود پایینتر از حقیرترین سفیدپوست در نظر گرفته میشد. 0 8 رضا میلانلویی 2 روز پیش راه دشوار آزادی نلسون ماندلا 0.0 صفحۀ 40 سفیدپوستها دوستی قبایل مختلف را به هم زدند. سفیدها گرسنه بودند و چشم طمع به زمینها دوخته بودند. 0 3 رضا میلانلویی 2 روز پیش راه دشوار آزادی نلسون ماندلا 0.0 صفحۀ 38 رهبر مثل یک چوپان است که در پشت سر گله میماند و اجاره میدهد چالاکترین فرد در جلو راه برود و بقیه دنبالهروی او باشند و در تمام طول راه نشوند که از پشت سر هدایت میشوند. 0 7 رضا میلانلویی 7 روز پیش سرود کریسمس چارلز دیکنز 4.0 26 صفحۀ 19 هرکس باید در زمان زنده بودنش با آشنایان خود رفتوآمد کند و در غم و شادیهای آنها شریک باشد. اما اگر کسی در زندگی این کارها را نکرده باشد،پس از مرگ روحش باید در دنیا سرگردان و شاهد غمها و شادیهایی باشد که دیگر نمیتواند در آنها شریک باشد. 0 1 رضا میلانلویی 7 روز پیش سرود کریسمس چارلز دیکنز 4.0 26 صفحۀ 15 کارمند من با اینکه حقوقش هفتهای یک پوند هم نمیشود و زن و بچه هم دارد،باز هم میگوید کریسمس مبارک! دیوانه است. 0 0 رضا میلانلویی 7 روز پیش شاهزاده و گدا: متن کوتاه شده مارک تواین 4.2 59 صفحۀ 71 مردم گفتند مادرم جادوگر است و قاضی او را محکوم کرد که زنده زنده در آتش بسوزد. آفرین بر قوانین انگلستان که او را از جهنم انگلستان نجات داد! 0 38 رضا میلانلویی 7 روز پیش شاهزاده و گدا: متن کوتاه شده مارک تواین 4.2 59 صفحۀ 16 + مگر آنها فقط یک دست لباس دارند؟ _ خب برای چی دوتا داشته باشند؟ دوتا بدن که ندارند. 0 0 رضا میلانلویی 1404/5/14 حوض خون: روایت زنان اندیمشک از رخت شویی در دفاع مقدس فاطمه سادات میرعالی 4.3 57 صفحۀ 218 پتوهایی که میآوردند خونی نبودند. خیلی خاک داشتند؛ خاکی که از جبهه آمده بودو حس میکردم بوی بهمن شهیدم را میدهد. 0 1 رضا میلانلویی 1404/5/14 حوض خون: روایت زنان اندیمشک از رخت شویی در دفاع مقدس فاطمه سادات میرعالی 4.3 57 صفحۀ 242 کفن بدوز بهر تنم خواهرم مگر عزیزتر ز علیاکبرم 0 2 رضا میلانلویی 1404/5/14 حوض خون: روایت زنان اندیمشک از رخت شویی در دفاع مقدس فاطمه سادات میرعالی 4.3 57 صفحۀ 302 بچهها با جنگ خیلی زود بزرگ شده بودند و به جای توپبازی ، جلوی توپ و تانک میایستادند 0 4 رضا میلانلویی 1404/5/14 حوض خون: روایت زنان اندیمشک از رخت شویی در دفاع مقدس فاطمه سادات میرعالی 4.3 57 صفحۀ 305 رفتم غسالخانه. خشکم زد. هیچ وقت چنین صحنههایی ندیده بودم. همه مدل بود: بیدست، بیسر، نیمتنه، استخوان سوخته و... پ.ن: پس از بمباران ۴ آذر ۱۳۶۵، اندیمشک 0 2 رضا میلانلویی 1404/5/14 حوض خون: روایت زنان اندیمشک از رخت شویی در دفاع مقدس فاطمه سادات میرعالی 4.3 57 صفحۀ 315 خیلی از شبها با خیال برگشت بابا میخوابیدم. چهارده سال و سه ماه و نه روز را شمردم تا بابایم را آوردند؛ چند تکه استخوان و یک پلاک! 0 1 رضا میلانلویی 1404/5/14 حوض خون: روایت زنان اندیمشک از رخت شویی در دفاع مقدس فاطمه سادات میرعالی 4.3 57 صفحۀ 330 با خودم گفتم تو با شستن خسته شدی! پس آنها که دارند توی جبهه میجنگند خسته نمیشوند؟! 0 2 رضا میلانلویی 1404/5/12 حوض خون: روایت زنان اندیمشک از رخت شویی در دفاع مقدس فاطمه سادات میرعالی 4.3 57 صفحۀ 95 هنوز هم گاهی شبها خواب میبینم پای لگن لباس خونی نشستهام، میشویم و با هزار امید برای پیروزی رزمندهها و آزادی شوهرم دعا میکنم. 0 4 رضا میلانلویی 1404/5/12 حوض خون: روایت زنان اندیمشک از رخت شویی در دفاع مقدس فاطمه سادات میرعالی 4.3 57 صفحۀ 90 دستهایم را رو به آسمان گرفتم و گفتم: خدایا، تو را به آبروی حضرت ابوالفضل بهم توان بده. نذار از خونی که در راه تو ریخته شده فرار کنم. پ.ن: هنگامی که از خون میترسیدم. 0 3 رضا میلانلویی 1404/5/12 حوض خون: روایت زنان اندیمشک از رخت شویی در دفاع مقدس فاطمه سادات میرعالی 4.3 57 صفحۀ 78 شستن هر لباس را نذر برگشتن بچهام کرده بودم. 0 3 رضا میلانلویی 1404/5/12 حوض خون: روایت زنان اندیمشک از رخت شویی در دفاع مقدس فاطمه سادات میرعالی 4.3 57 صفحۀ 74 غلامعباس توی بسیج و جنگ قد کشید و بزرگ شد. خیلی کم میدیدمش.دلم برایش تنگ شدهبود. ولی نه او از جبهه دل میکند، نه من از رختشویی. 0 1 رضا میلانلویی 1404/5/12 حوض خون: روایت زنان اندیمشک از رخت شویی در دفاع مقدس فاطمه سادات میرعالی 4.3 57 صفحۀ 70 یکی از مجروحها بهم گفت:مادر، چقدر برا ما سرپایی! این همه زحمت تو رو چطور جبران کنیم؟ گفتم: من مادر همهتونم. نمیخوام سروصورت بچههام خاکی و خونی باشه. 0 1 رضا میلانلویی 1404/5/12 حوض خون: روایت زنان اندیمشک از رخت شویی در دفاع مقدس فاطمه سادات میرعالی 4.3 57 صفحۀ 66 رفتن به رختشویی مثل نماز برایم واجب بود. دلم راضینمیشد بمانم خانه و بیخیال رزمندهها بشوم. صبح تا شب رختشویی بودم. 0 2