بریدههای کتاب [•ـ•][^∆^] :/ rA_yA [•ـ•][^∆^] :/ rA_yA 1404/2/5 یادت باشد ...: شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر محمدرسول ملاحسنی 4.2 184 صفحۀ 257 اینکه میگویند مادرها شبیه مداد و پدرها شبیه خودکار هستند در حالات پدر شوهرم کاملاً نمایان بود. کوچک شدن مداد و تمام شدنش همیشه به چشم میآید،ولی خودکار یکدفعه و بیخبر تمام میشود.اشک و سوز مادر را همه میبینند،ولی شکستگی و غربت پدرها را کسی نمیبیند. 0 0 [•ـ•][^∆^] :/ rA_yA 1404/2/5 خدمتکار آقای کارنگی مری بندیکت 3.5 1 صفحۀ 264 من متوجه شدم که مهربانی و خوش مشربی آقای فورد در واقع نقابی برای پوشاندن دردهایش بود؛هیچ کدام از ما افرادی که وانمود میکردیم نبودیم... 0 1 [•ـ•][^∆^] :/ rA_yA 1404/1/22 یادت باشد ...: شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر محمدرسول ملاحسنی 4.2 184 صفحۀ 325 پیچیده در تمام تنم مثل پیچکی،دردی شبیه درد رسیدن به انتها! 0 3 [•ـ•][^∆^] :/ rA_yA 1404/1/22 کاهن معبد جینجا، داستان سفر ژاپن یامین پور 4.0 99 صفحۀ 212 سنجاب میپرسد:«اگر کار بزرگی برای ژاپنی ها از دستت بر میآمد،چه میکردی؟» میگویم:«کار بزرگ؟هیچ!ولی خواهش میکردم هیچگاه چای را با یخ نخورند که انحراف بزرگی ست و دهان از طعم گَس تگری آن چروکیده میشودو یک درخواست محال و آن اینکه ((( آهسته تر راه بروند،با این سرعت زیاد ناگهان زندگی تمام میشود،قبل از اینکه واقعاً شروع شده باشد.»))) 0 1 [•ـ•][^∆^] :/ rA_yA 1404/1/22 میخواهم بمیرم ولی دوست دارم دوکبوکی بخورم بک سهی 3.5 63 صفحۀ 75 معمولا به دنبال کتابهایی میروم که شبیه دارو هستند،که با موقعیت و افکار من جور در می آیند،و آنها را بارها و بارها میخوانم تا وقتی که صفحات کهنه و پاره شوند،زیر همه چیز خط کشیده باشم،و کتاب هنوز چیزی برای ارائه به من داشته باشد.کتابها هرگز از من خسته نمیشوند و لحظه ای که یک راه حل به من ارائه می دهند،با آرامش منتظر میمانند تا کاملاً بهبود یابم،این یکی از بهترین ویژگی های کتاب است. 0 0 [•ـ•][^∆^] :/ rA_yA 1404/1/22 میخواهم بمیرم ولی دوست دارم دوکبوکی بخورم بک سهی 3.5 63 صفحۀ 45 روان پزشک:«حرف من اینه که خودت رو با دیگران مقایسه نکن.با گذشته ی خودت مقایسه کن.» 0 0 [•ـ•][^∆^] :/ rA_yA 1404/1/22 ما شروعش می کنیم کالین هوور 3.4 67 صفحۀ 166 هر روز صداقت را بر وفاداری ترجیح میدهم،زیرا با صداقت وفاداری حاصل میشود. 0 0 [•ـ•][^∆^] :/ rA_yA 1404/1/22 ما تمامش می کنیم کالین هوور 3.7 155 صفحۀ 179 اینکه سوار بر یک موج نیستیم،معناش این نیست که به سه اقیانوس تعلق نداریم. 0 0 [•ـ•][^∆^] :/ rA_yA 1404/1/22 ما تمامش می کنیم کالین هوور 3.7 155 صفحۀ 163 ۲) همه ی کسایی رو که توی زندگیت دیدی به خاطر بیار.خیلی زیادن.اونا مثل موج می آن و با مَد دریا همه جا نفوذ میکنن.بعضی موج ها بزرگترن و نسبت به بقیه تاثیرگذار تر.بعضی وقتا امواج با خودشون چیزایی رو از بطن دریا می آرن،میندازن تو ساحل و می رن.رَدِ رو دونه های شن نشون میده یه زمانی موج ها اونجا بودن،خیلی قبل از اینکه جَزر بشه. 0 0 [•ـ•][^∆^] :/ rA_yA 1404/1/22 ما تمامش می کنیم کالین هوور 3.7 155 صفحۀ 130 ۱) لیلی،زندگی خیلی مسخره س.یه عمر میگذرونیمش و هر کاری که بتونیم انجام میدیم تا مطمئن شیم کل عمرمون بیهوده نگذشته. نباید وقتمون رو برای چیزهایی که شاید روزی اتفاق بی افتن یا حتی هرگز اتفاق نیفتن،تلف کنیم. 0 0 [•ـ•][^∆^] :/ rA_yA 1404/1/22 ظلمت سفید سجاد خالقی 4.4 6 صفحۀ 1 0 0 [•ـ•][^∆^] :/ rA_yA 1404/1/22 رویای نیمه شب مظفر سالاری 4.1 255 صفحۀ 111 ۱) پیش آمدی کوچک میتواند مسیر زندگی انسان را تغییر دهد. ۲) زندگی به من یاد داده که صبر،داروی تلخی است که بسیاری از مصیبت ها و رنج ها را مداوا میکند. 0 1 [•ـ•][^∆^] :/ rA_yA 1404/1/22 هایدی جوانا اسپایری 4.9 4 صفحۀ 326 نگرانی هایت را محرمانه به خدا بگو به قدرت بی انتهای او تکیه کن او همه ی نیایش های تو را میشنود و بالاخره آرامش را میفرستد عشق بی پایان او قدرت مطمئن و حقیقی او آسایش را از بالا میفرستد و همه ی امیدها تازه میشود 0 0 [•ـ•][^∆^] :/ rA_yA 1404/1/22 خاطرات یک آدم کش یونگ-ها کیم 3.6 83 صفحۀ 41 ۱)دردم قابل خواندن نیست،چرا که شرحی ندارد. ۲) «اگر مدت طولانی به گودالی عمیق چشم بدوزی،دیری نمیپاید که آن هم به تو چشم میدوزد.» نیچه 0 1 [•ـ•][^∆^] :/ rA_yA 1404/1/22 زخمی لبخند زهرا یوسفان 4.3 8 صفحۀ 19 صفحه 19) راستش،چند لحظه ی اول مبهوت شدم و حسابی شرمنده.ما کجا مغفول و بی خبر نشسته بودیم،وقتی جوانهایمان بزرگ شدند و فرصت رفاقت با انها را از دست دادیم،که حالا برای مطالبه و اعتراضشان راه را اشتباه میرفتند. 0 1 [•ـ•][^∆^] :/ rA_yA 1403/5/17 سه شنبه ها با موری میچ آلبوم 3.7 145 صفحۀ 7 1) میچل:«چگونه میتوانی نسبت به این وضعیت خوشبین باشی؟» موری:« همه ی ما چگونه کودک شدن را بلد هستیم،این در وجود همه ی ما هست.» ۲) میچل:«تو هیچوقت از پیر شدن نترسیدی؟» موری:«من پیری را با هوش باز پذیرفتم؛تو وقتی سن و سالت بالا میرود چیز های بیشتری یاد میگیری،اگر همیشه بیست و دو ساله بمانی به همان اندازه در جهالت و نادانی خواهی بود. سالمندی فقط به معنای فرسوده شدن نیست بلکه رشد و بزرگی هم هست و اینکه داری میمیری فقط جنبه ی منفی ندارد بلکه این جنبه ی مثبت را هم دارد که متوجه میشوی که قرار است بمیری و برای همین تلاش میکنی بهتر زندگی کنی» ۳) میچل:«اگر سالمندی آنقدر حُسن دارد پس چرا همه همیشه میگویند ای کاش جوان بودیم،هیچکس آرزوی شصت و پنج ساله بودن را ندارد؟» موری با لبخند گفت:«میدانی این علامت چیست؟عدم رضایت از زندگی،زندگی های بدون موفقیت و بدون معنی و مفهوم،یعنی تو اگر در زندگی معنی و مفهوم پیدا کنی هرگز دوست نداری به گذشته برگردی بلکه دلت میخواهد همچنان به جلو حرکت کنی و پیشرفت کنی،دوست داری چیز های بیشتری را ببینی و انجام بدهی،تو نمیتوانی تا شصت و پنج سالگی صبر کنی...» ۴) «تو و همه ی جوانتر ها باید حواستان به این نکته باشد که اگر همیشه بخواهید در نزاء و درگیری با پیری باشید همیشه در نارضایتی و ناراحتی خواهید بود.» ۵) مرگ یک امر طبیعی است،این ما هستیم که آن را امری وحشتناک جلوه میدهیم زیرا خودمان را عضوی از طبیعت نمیدانیم.فکر میکنیم چون انسان هستیم از طبیعت فرا تر هستیم...ولی ما فراطبیعی نیستیم؛هرچیزی که متولد میشود میمیرد. 0 3 [•ـ•][^∆^] :/ rA_yA 1403/5/5 من میترا نیستم: روایت زندگی شهید زینب کمایی معصومه رامهرمزی 4.5 57 صفحۀ 203 ۱) زمانی که حجاب را شروع کرد بعضی همکلاسی هایش او را مسخره میکردند و به او اُمُل میگفتند،بعضی روزها ناراحت به خانه میآمد.معلوم بود گریه کرده است.میگفت:«مامان به من اُمُل میگن.» یک روز به او گفتم:«تو برای خدا حجاب زدی یا برای مردم؟» گفت:«معلومه که برای خدا.»گفتم:«پس بزار هرچی دلشون میخواد بگن.» صفحه(۴۶-۴۵) . ۲) دلم میخواست داستان زندگی زینب را به همه بگویم تا همه او را بشناسند.اما بیست و شش سال گذشت و چهره ی زینب همچنان پشت ابر ماند.هر بار که میگفتم:«من مادر شهید هستم.»کسانی که میشنیدند دخترم شهید شده،با تعجب میپرسیدند:«مگه شهید دختر هم داریم؟» زینب به خانواده ی ما ثابت کرد،که شهادت زن و مرد ندارد؛جبهه و پشت جبهه ندارد.اگر خدا نخواهد،وسط میدان هم که باشی زنده میمانی و اگر خدا بخواهد، با فرسنگ ها فاصله از جبهه به شهادت میرسی. صفحه:(۱۵۲-۱۵۱) . ۳) ما زنده به آنیم که آرام نگیریم/موجیم که آسودگی ما عدم ماست صفحه:(۲۰۳) . ۴) این جهان زندان و ما زندانیان/برشکن زندان و خود را وارهان صفحه:(۲۰۶) 0 3
بریدههای کتاب [•ـ•][^∆^] :/ rA_yA [•ـ•][^∆^] :/ rA_yA 1404/2/5 یادت باشد ...: شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر محمدرسول ملاحسنی 4.2 184 صفحۀ 257 اینکه میگویند مادرها شبیه مداد و پدرها شبیه خودکار هستند در حالات پدر شوهرم کاملاً نمایان بود. کوچک شدن مداد و تمام شدنش همیشه به چشم میآید،ولی خودکار یکدفعه و بیخبر تمام میشود.اشک و سوز مادر را همه میبینند،ولی شکستگی و غربت پدرها را کسی نمیبیند. 0 0 [•ـ•][^∆^] :/ rA_yA 1404/2/5 خدمتکار آقای کارنگی مری بندیکت 3.5 1 صفحۀ 264 من متوجه شدم که مهربانی و خوش مشربی آقای فورد در واقع نقابی برای پوشاندن دردهایش بود؛هیچ کدام از ما افرادی که وانمود میکردیم نبودیم... 0 1 [•ـ•][^∆^] :/ rA_yA 1404/1/22 یادت باشد ...: شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر محمدرسول ملاحسنی 4.2 184 صفحۀ 325 پیچیده در تمام تنم مثل پیچکی،دردی شبیه درد رسیدن به انتها! 0 3 [•ـ•][^∆^] :/ rA_yA 1404/1/22 کاهن معبد جینجا، داستان سفر ژاپن یامین پور 4.0 99 صفحۀ 212 سنجاب میپرسد:«اگر کار بزرگی برای ژاپنی ها از دستت بر میآمد،چه میکردی؟» میگویم:«کار بزرگ؟هیچ!ولی خواهش میکردم هیچگاه چای را با یخ نخورند که انحراف بزرگی ست و دهان از طعم گَس تگری آن چروکیده میشودو یک درخواست محال و آن اینکه ((( آهسته تر راه بروند،با این سرعت زیاد ناگهان زندگی تمام میشود،قبل از اینکه واقعاً شروع شده باشد.»))) 0 1 [•ـ•][^∆^] :/ rA_yA 1404/1/22 میخواهم بمیرم ولی دوست دارم دوکبوکی بخورم بک سهی 3.5 63 صفحۀ 75 معمولا به دنبال کتابهایی میروم که شبیه دارو هستند،که با موقعیت و افکار من جور در می آیند،و آنها را بارها و بارها میخوانم تا وقتی که صفحات کهنه و پاره شوند،زیر همه چیز خط کشیده باشم،و کتاب هنوز چیزی برای ارائه به من داشته باشد.کتابها هرگز از من خسته نمیشوند و لحظه ای که یک راه حل به من ارائه می دهند،با آرامش منتظر میمانند تا کاملاً بهبود یابم،این یکی از بهترین ویژگی های کتاب است. 0 0 [•ـ•][^∆^] :/ rA_yA 1404/1/22 میخواهم بمیرم ولی دوست دارم دوکبوکی بخورم بک سهی 3.5 63 صفحۀ 45 روان پزشک:«حرف من اینه که خودت رو با دیگران مقایسه نکن.با گذشته ی خودت مقایسه کن.» 0 0 [•ـ•][^∆^] :/ rA_yA 1404/1/22 ما شروعش می کنیم کالین هوور 3.4 67 صفحۀ 166 هر روز صداقت را بر وفاداری ترجیح میدهم،زیرا با صداقت وفاداری حاصل میشود. 0 0 [•ـ•][^∆^] :/ rA_yA 1404/1/22 ما تمامش می کنیم کالین هوور 3.7 155 صفحۀ 179 اینکه سوار بر یک موج نیستیم،معناش این نیست که به سه اقیانوس تعلق نداریم. 0 0 [•ـ•][^∆^] :/ rA_yA 1404/1/22 ما تمامش می کنیم کالین هوور 3.7 155 صفحۀ 163 ۲) همه ی کسایی رو که توی زندگیت دیدی به خاطر بیار.خیلی زیادن.اونا مثل موج می آن و با مَد دریا همه جا نفوذ میکنن.بعضی موج ها بزرگترن و نسبت به بقیه تاثیرگذار تر.بعضی وقتا امواج با خودشون چیزایی رو از بطن دریا می آرن،میندازن تو ساحل و می رن.رَدِ رو دونه های شن نشون میده یه زمانی موج ها اونجا بودن،خیلی قبل از اینکه جَزر بشه. 0 0 [•ـ•][^∆^] :/ rA_yA 1404/1/22 ما تمامش می کنیم کالین هوور 3.7 155 صفحۀ 130 ۱) لیلی،زندگی خیلی مسخره س.یه عمر میگذرونیمش و هر کاری که بتونیم انجام میدیم تا مطمئن شیم کل عمرمون بیهوده نگذشته. نباید وقتمون رو برای چیزهایی که شاید روزی اتفاق بی افتن یا حتی هرگز اتفاق نیفتن،تلف کنیم. 0 0 [•ـ•][^∆^] :/ rA_yA 1404/1/22 ظلمت سفید سجاد خالقی 4.4 6 صفحۀ 1 0 0 [•ـ•][^∆^] :/ rA_yA 1404/1/22 رویای نیمه شب مظفر سالاری 4.1 255 صفحۀ 111 ۱) پیش آمدی کوچک میتواند مسیر زندگی انسان را تغییر دهد. ۲) زندگی به من یاد داده که صبر،داروی تلخی است که بسیاری از مصیبت ها و رنج ها را مداوا میکند. 0 1 [•ـ•][^∆^] :/ rA_yA 1404/1/22 هایدی جوانا اسپایری 4.9 4 صفحۀ 326 نگرانی هایت را محرمانه به خدا بگو به قدرت بی انتهای او تکیه کن او همه ی نیایش های تو را میشنود و بالاخره آرامش را میفرستد عشق بی پایان او قدرت مطمئن و حقیقی او آسایش را از بالا میفرستد و همه ی امیدها تازه میشود 0 0 [•ـ•][^∆^] :/ rA_yA 1404/1/22 خاطرات یک آدم کش یونگ-ها کیم 3.6 83 صفحۀ 41 ۱)دردم قابل خواندن نیست،چرا که شرحی ندارد. ۲) «اگر مدت طولانی به گودالی عمیق چشم بدوزی،دیری نمیپاید که آن هم به تو چشم میدوزد.» نیچه 0 1 [•ـ•][^∆^] :/ rA_yA 1404/1/22 زخمی لبخند زهرا یوسفان 4.3 8 صفحۀ 19 صفحه 19) راستش،چند لحظه ی اول مبهوت شدم و حسابی شرمنده.ما کجا مغفول و بی خبر نشسته بودیم،وقتی جوانهایمان بزرگ شدند و فرصت رفاقت با انها را از دست دادیم،که حالا برای مطالبه و اعتراضشان راه را اشتباه میرفتند. 0 1 [•ـ•][^∆^] :/ rA_yA 1403/5/17 سه شنبه ها با موری میچ آلبوم 3.7 145 صفحۀ 7 1) میچل:«چگونه میتوانی نسبت به این وضعیت خوشبین باشی؟» موری:« همه ی ما چگونه کودک شدن را بلد هستیم،این در وجود همه ی ما هست.» ۲) میچل:«تو هیچوقت از پیر شدن نترسیدی؟» موری:«من پیری را با هوش باز پذیرفتم؛تو وقتی سن و سالت بالا میرود چیز های بیشتری یاد میگیری،اگر همیشه بیست و دو ساله بمانی به همان اندازه در جهالت و نادانی خواهی بود. سالمندی فقط به معنای فرسوده شدن نیست بلکه رشد و بزرگی هم هست و اینکه داری میمیری فقط جنبه ی منفی ندارد بلکه این جنبه ی مثبت را هم دارد که متوجه میشوی که قرار است بمیری و برای همین تلاش میکنی بهتر زندگی کنی» ۳) میچل:«اگر سالمندی آنقدر حُسن دارد پس چرا همه همیشه میگویند ای کاش جوان بودیم،هیچکس آرزوی شصت و پنج ساله بودن را ندارد؟» موری با لبخند گفت:«میدانی این علامت چیست؟عدم رضایت از زندگی،زندگی های بدون موفقیت و بدون معنی و مفهوم،یعنی تو اگر در زندگی معنی و مفهوم پیدا کنی هرگز دوست نداری به گذشته برگردی بلکه دلت میخواهد همچنان به جلو حرکت کنی و پیشرفت کنی،دوست داری چیز های بیشتری را ببینی و انجام بدهی،تو نمیتوانی تا شصت و پنج سالگی صبر کنی...» ۴) «تو و همه ی جوانتر ها باید حواستان به این نکته باشد که اگر همیشه بخواهید در نزاء و درگیری با پیری باشید همیشه در نارضایتی و ناراحتی خواهید بود.» ۵) مرگ یک امر طبیعی است،این ما هستیم که آن را امری وحشتناک جلوه میدهیم زیرا خودمان را عضوی از طبیعت نمیدانیم.فکر میکنیم چون انسان هستیم از طبیعت فرا تر هستیم...ولی ما فراطبیعی نیستیم؛هرچیزی که متولد میشود میمیرد. 0 3 [•ـ•][^∆^] :/ rA_yA 1403/5/5 من میترا نیستم: روایت زندگی شهید زینب کمایی معصومه رامهرمزی 4.5 57 صفحۀ 203 ۱) زمانی که حجاب را شروع کرد بعضی همکلاسی هایش او را مسخره میکردند و به او اُمُل میگفتند،بعضی روزها ناراحت به خانه میآمد.معلوم بود گریه کرده است.میگفت:«مامان به من اُمُل میگن.» یک روز به او گفتم:«تو برای خدا حجاب زدی یا برای مردم؟» گفت:«معلومه که برای خدا.»گفتم:«پس بزار هرچی دلشون میخواد بگن.» صفحه(۴۶-۴۵) . ۲) دلم میخواست داستان زندگی زینب را به همه بگویم تا همه او را بشناسند.اما بیست و شش سال گذشت و چهره ی زینب همچنان پشت ابر ماند.هر بار که میگفتم:«من مادر شهید هستم.»کسانی که میشنیدند دخترم شهید شده،با تعجب میپرسیدند:«مگه شهید دختر هم داریم؟» زینب به خانواده ی ما ثابت کرد،که شهادت زن و مرد ندارد؛جبهه و پشت جبهه ندارد.اگر خدا نخواهد،وسط میدان هم که باشی زنده میمانی و اگر خدا بخواهد، با فرسنگ ها فاصله از جبهه به شهادت میرسی. صفحه:(۱۵۲-۱۵۱) . ۳) ما زنده به آنیم که آرام نگیریم/موجیم که آسودگی ما عدم ماست صفحه:(۲۰۳) . ۴) این جهان زندان و ما زندانیان/برشکن زندان و خود را وارهان صفحه:(۲۰۶) 0 3