بریدههای کتاب صـآدْ صـآدْ 1404/1/9 باید دریایی باشد: زندگی نامه داستانی امام باقر (ع) محمود پوروهاب 3.5 4 صفحۀ 101 فکر نکنید آنچه از خدا میخواهید زیاد است. آنچه پیش خداست، بیشتر از آن است که فکر میکنید. 0 2 صـآدْ 1404/1/6 باید دریایی باشد: زندگی نامه داستانی امام باقر (ع) محمود پوروهاب 3.5 4 صفحۀ 11 اکنون همراه کاروان به سوی شام میرفت. تا شام راه کمی نبود. چندین منزل راه و سختگیری مأموران حکومتی، توهین، تازیانه، ناله کودکان، گم شدن فاطمه کوچک در بیابان و ناله های بی امان زینب، آتش دل ها را شعلهورتر میکرد. خدا خواست که فاطمه کوچک در خارستان جا نماند و خود را به کاروان سوگوار برساند؛ وگرنه شاید زینب برای همیشه از نفس میافتاد. 0 2 صـآدْ 1404/1/1 فاطمه علی است: داستان هایی کوتاه از بلندای سبک زندگی حضرت صدیقه طاهره (ع) و امیر مومنان (ع) علی قهرمانی 4.4 20 صفحۀ 34 خدایا تو را به محبوبترین بندگانت قسم که به گنهکاران درگاهت رحم کنی خداوندا تو را به برترین بندگانت... بارالها! تو را به علی... 0 2 صـآدْ 1403/5/11 طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن صهبا 4.9 111 صفحۀ 70 ایمانِ ارزشمند، ایمان آگاهانه است، ایمان توأم با درک و شعور است، ایمانی است که از روی بصیرت، با چشم باز، بدون ترسِ از اشکال به وجود آمده باشد. 0 12 صـآدْ 1403/5/7 از طرف فرزند کوچک شما؛ این بار فرزندان از پدر و مادر روایت می کنند فاطمه لیالی 4.0 25 صفحۀ 131 اساسأ خوشبختی و بدبختی ربطی به ازدواج ندارد. شما اگر در تنهاییتان آدم بدبختی باشید، ازدواج شما را به آدم خوشبخت تبدیل نمیکند. شما در صورتی میتوانید با ازدواج آدم خوشبختی شوید که در تنهاییتان هم، آدم خوشبختی باشید 0 7 صـآدْ 1403/5/6 از طرف فرزند کوچک شما؛ این بار فرزندان از پدر و مادر روایت می کنند فاطمه لیالی 4.0 25 صفحۀ 83 مامان نباشه خونه چه شکلیه؟ مطمئناً پخش و پلاست. یعنی اگر مامان نباشد، هم غذا خوشمزه نیست هم خانهمان تعطیل میشود. 0 7 صـآدْ 1403/5/6 از طرف فرزند کوچک شما؛ این بار فرزندان از پدر و مادر روایت می کنند فاطمه لیالی 4.0 25 صفحۀ 75 اگر میتوانستم، تمام چیزهای ارزشمند زندگیام را مومیایی میکردم. چرا مومیایی میکنم؟ چون میخواهم روبهروی هیولای زمان بایستم. 0 6 صـآدْ 1403/5/6 از طرف فرزند کوچک شما؛ این بار فرزندان از پدر و مادر روایت می کنند فاطمه لیالی 4.0 25 صفحۀ 72 اما نشد اونچه میخواستم. من زندگی رو بلد نبودم.. 0 4 صـآدْ 1403/5/6 غریبه در بخار نمک احمد آرام 4.0 0 صفحۀ 69 این جا انگار آخر دنیاست. از کار روزانه که فارغ میشوم فقط میخوابم. 0 3 صـآدْ 1403/5/5 غریبه در بخار نمک احمد آرام 4.0 0 صفحۀ 58 صدا ها در من تمام شد. از همین جا بود که فهمیدم دیگر مُردهام. 0 3 صـآدْ 1403/5/5 غریبه در بخار نمک احمد آرام 4.0 0 صفحۀ 42 اگر روزی احساس کردی میخواهی بمیری با هیچکس حرف نزن. در سکوت دراز بکش و منتظر باش. 0 3 صـآدْ 1403/5/5 غریبه در بخار نمک احمد آرام 4.0 0 صفحۀ 40 دیگر کسی نمانده تا صدایش را بشنویم 0 3 صـآدْ 1403/5/4 غریبه در بخار نمک احمد آرام 4.0 0 صفحۀ 24 خدایا، یه بار ، فقط یه بار، بذار زنده بمونم تا بتونم ریحانه رو ببینم. اگه زنده موندم شبای جمعه تا جمعه میرم 'عباسعلی' و شمع میزنم بهت قول میدم. 0 10 صـآدْ 1403/5/3 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 143 صفحۀ 144 روز دوازدهم بهمن، در زمستانی که بوی بهار داشت، هواپیمای امام در فرودگاه مهرآباد نشست. من از عمق جان مشتاق دیدن سیمای امام بودم او را از تلویزیون در فرودگاه مهرآباد وقتی از پله های هواپیما پایین میآمد دیدم، نورانیت، وقار و آرامش او مجذوبم کرد. 0 5 صـآدْ 1403/5/3 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 143 صفحۀ 79 گفت «چشمها هم مثل بادامها طعمهای متفاوتی دارند؛ بعضی از بادامها تلخ و بعضی شیرین.. اند بعضی از چشمها هم شورند اما چشم شما نه شور است نه تلخ این تفاوت شما با بقیه است که من در نگاه اول به چشم تو فهمیدم خانم جان. 0 5 صـآدْ 1403/5/3 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 143 صفحۀ 79 پرسیدم جان یعنی چی؟ و انگار قصه دلبری را بخواهد با این کلمه کامل کند: «گفت جان یعنی همۀ دلخوشی من، همۀ دارایی من، همۀ زندگی من» 0 4 صـآدْ 1403/4/19 کتابخانه نیمه شب مت هیگ 4.0 459 صفحۀ 224 اگه میخوای تو شطرنج موفق بشی باید متوجه بشی، بازی تا زمانی که تموم نشده هیچ وقت تموم نمیشه تا وقتی که حتی یه سرباز پیاده روی صفحه باشه تموم نشده، حریفی فقط یه سرباز و یه شاه داشته باشه و حریف دیگه همه ی مهره هاش رو داشته باشه، هنوز هـم یـه بازیه و حتی اگه تو یه سرباز بودی (شاید همه ی ما باشیم) اونوقت باید یادت باشه که سرباز جادویی ترین مهره ست شاید کوچیک و پیش پا افتاده به نظر برسه اما این طور نیست چون سرباز هیچ وقت فقط سرباز نیست. سرباز وزیریه که توی کمینه تنها کاری که تو باید انجام بدی اینه که راهی برای پیشروی به جلو پیدا کنی مربع به مربع بری جلو میتونی به طرف دیگه برسی و همه جور قدرتی رو آزاد بکنی. 0 2 صـآدْ 1403/4/18 کتابخانه نیمه شب مت هیگ 4.0 459 صفحۀ 181 اگه دنبال معنای زندگی باشی، هیچوقت زندگی نخواهی کرد. 1 25 صـآدْ 1403/4/18 دروازه مردگان؛ چاه تاریکی جلد 3 حمیدرضا شاه آبادی 4.3 36 صفحۀ 136 سری تکان داد و گفت: میگن بید مجنون آدم بوده، عاشق بوده بهش میگفتن مجنون عاشق به زنی بوده حالا بگیر اسم اون زن هم لیلی بوده یه روز با هم میرن کنار رودخونه اونجا لیلی میافته تو آب مجنون خم میشه دستش رو بگیره نمیتونه آب لیلی رو میبره لیلی خفه میشه، مجنون نمیتونه کاری بکنه زار میزنه میمونه کنار رودخونه دستاش رو آویزون میکنه به این امید که لیلی از آب بیاد بیرون و دستاش رو بگیره. لیلی نمی آد. مجنون اون قدر کنار آب میمونه تا خشک میشه میشه درخت میشه درخت بید مجنون که شاخه هاش به سمت آب آویزونه ... به این امید که یه روز لیلی از آب بیرون بیاد و دستش رو بگیره 0 12 صـآدْ 1403/4/17 پری دخت: مراسلات پاریس طهران حامد عسکری 3.7 116 صفحۀ 1 ملالی نیست، جز دوری از خاطر عزیزتان که به هیچ از دلمان زدوده نمیشود. حیّلایزال به سر شاهد است، گاه میاندیشیم زدودن عشق شما از دل، ناممکن است؛ همانطور که شستن سیاه چادرِ بافته شده از موی بز. اگر پلاس به شستن سفید گردد، محبت شما از دلمان زائل خواهد شد. 0 1
بریدههای کتاب صـآدْ صـآدْ 1404/1/9 باید دریایی باشد: زندگی نامه داستانی امام باقر (ع) محمود پوروهاب 3.5 4 صفحۀ 101 فکر نکنید آنچه از خدا میخواهید زیاد است. آنچه پیش خداست، بیشتر از آن است که فکر میکنید. 0 2 صـآدْ 1404/1/6 باید دریایی باشد: زندگی نامه داستانی امام باقر (ع) محمود پوروهاب 3.5 4 صفحۀ 11 اکنون همراه کاروان به سوی شام میرفت. تا شام راه کمی نبود. چندین منزل راه و سختگیری مأموران حکومتی، توهین، تازیانه، ناله کودکان، گم شدن فاطمه کوچک در بیابان و ناله های بی امان زینب، آتش دل ها را شعلهورتر میکرد. خدا خواست که فاطمه کوچک در خارستان جا نماند و خود را به کاروان سوگوار برساند؛ وگرنه شاید زینب برای همیشه از نفس میافتاد. 0 2 صـآدْ 1404/1/1 فاطمه علی است: داستان هایی کوتاه از بلندای سبک زندگی حضرت صدیقه طاهره (ع) و امیر مومنان (ع) علی قهرمانی 4.4 20 صفحۀ 34 خدایا تو را به محبوبترین بندگانت قسم که به گنهکاران درگاهت رحم کنی خداوندا تو را به برترین بندگانت... بارالها! تو را به علی... 0 2 صـآدْ 1403/5/11 طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن صهبا 4.9 111 صفحۀ 70 ایمانِ ارزشمند، ایمان آگاهانه است، ایمان توأم با درک و شعور است، ایمانی است که از روی بصیرت، با چشم باز، بدون ترسِ از اشکال به وجود آمده باشد. 0 12 صـآدْ 1403/5/7 از طرف فرزند کوچک شما؛ این بار فرزندان از پدر و مادر روایت می کنند فاطمه لیالی 4.0 25 صفحۀ 131 اساسأ خوشبختی و بدبختی ربطی به ازدواج ندارد. شما اگر در تنهاییتان آدم بدبختی باشید، ازدواج شما را به آدم خوشبخت تبدیل نمیکند. شما در صورتی میتوانید با ازدواج آدم خوشبختی شوید که در تنهاییتان هم، آدم خوشبختی باشید 0 7 صـآدْ 1403/5/6 از طرف فرزند کوچک شما؛ این بار فرزندان از پدر و مادر روایت می کنند فاطمه لیالی 4.0 25 صفحۀ 83 مامان نباشه خونه چه شکلیه؟ مطمئناً پخش و پلاست. یعنی اگر مامان نباشد، هم غذا خوشمزه نیست هم خانهمان تعطیل میشود. 0 7 صـآدْ 1403/5/6 از طرف فرزند کوچک شما؛ این بار فرزندان از پدر و مادر روایت می کنند فاطمه لیالی 4.0 25 صفحۀ 75 اگر میتوانستم، تمام چیزهای ارزشمند زندگیام را مومیایی میکردم. چرا مومیایی میکنم؟ چون میخواهم روبهروی هیولای زمان بایستم. 0 6 صـآدْ 1403/5/6 از طرف فرزند کوچک شما؛ این بار فرزندان از پدر و مادر روایت می کنند فاطمه لیالی 4.0 25 صفحۀ 72 اما نشد اونچه میخواستم. من زندگی رو بلد نبودم.. 0 4 صـآدْ 1403/5/6 غریبه در بخار نمک احمد آرام 4.0 0 صفحۀ 69 این جا انگار آخر دنیاست. از کار روزانه که فارغ میشوم فقط میخوابم. 0 3 صـآدْ 1403/5/5 غریبه در بخار نمک احمد آرام 4.0 0 صفحۀ 58 صدا ها در من تمام شد. از همین جا بود که فهمیدم دیگر مُردهام. 0 3 صـآدْ 1403/5/5 غریبه در بخار نمک احمد آرام 4.0 0 صفحۀ 42 اگر روزی احساس کردی میخواهی بمیری با هیچکس حرف نزن. در سکوت دراز بکش و منتظر باش. 0 3 صـآدْ 1403/5/5 غریبه در بخار نمک احمد آرام 4.0 0 صفحۀ 40 دیگر کسی نمانده تا صدایش را بشنویم 0 3 صـآدْ 1403/5/4 غریبه در بخار نمک احمد آرام 4.0 0 صفحۀ 24 خدایا، یه بار ، فقط یه بار، بذار زنده بمونم تا بتونم ریحانه رو ببینم. اگه زنده موندم شبای جمعه تا جمعه میرم 'عباسعلی' و شمع میزنم بهت قول میدم. 0 10 صـآدْ 1403/5/3 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 143 صفحۀ 144 روز دوازدهم بهمن، در زمستانی که بوی بهار داشت، هواپیمای امام در فرودگاه مهرآباد نشست. من از عمق جان مشتاق دیدن سیمای امام بودم او را از تلویزیون در فرودگاه مهرآباد وقتی از پله های هواپیما پایین میآمد دیدم، نورانیت، وقار و آرامش او مجذوبم کرد. 0 5 صـآدْ 1403/5/3 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 143 صفحۀ 79 گفت «چشمها هم مثل بادامها طعمهای متفاوتی دارند؛ بعضی از بادامها تلخ و بعضی شیرین.. اند بعضی از چشمها هم شورند اما چشم شما نه شور است نه تلخ این تفاوت شما با بقیه است که من در نگاه اول به چشم تو فهمیدم خانم جان. 0 5 صـآدْ 1403/5/3 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 143 صفحۀ 79 پرسیدم جان یعنی چی؟ و انگار قصه دلبری را بخواهد با این کلمه کامل کند: «گفت جان یعنی همۀ دلخوشی من، همۀ دارایی من، همۀ زندگی من» 0 4 صـآدْ 1403/4/19 کتابخانه نیمه شب مت هیگ 4.0 459 صفحۀ 224 اگه میخوای تو شطرنج موفق بشی باید متوجه بشی، بازی تا زمانی که تموم نشده هیچ وقت تموم نمیشه تا وقتی که حتی یه سرباز پیاده روی صفحه باشه تموم نشده، حریفی فقط یه سرباز و یه شاه داشته باشه و حریف دیگه همه ی مهره هاش رو داشته باشه، هنوز هـم یـه بازیه و حتی اگه تو یه سرباز بودی (شاید همه ی ما باشیم) اونوقت باید یادت باشه که سرباز جادویی ترین مهره ست شاید کوچیک و پیش پا افتاده به نظر برسه اما این طور نیست چون سرباز هیچ وقت فقط سرباز نیست. سرباز وزیریه که توی کمینه تنها کاری که تو باید انجام بدی اینه که راهی برای پیشروی به جلو پیدا کنی مربع به مربع بری جلو میتونی به طرف دیگه برسی و همه جور قدرتی رو آزاد بکنی. 0 2 صـآدْ 1403/4/18 کتابخانه نیمه شب مت هیگ 4.0 459 صفحۀ 181 اگه دنبال معنای زندگی باشی، هیچوقت زندگی نخواهی کرد. 1 25 صـآدْ 1403/4/18 دروازه مردگان؛ چاه تاریکی جلد 3 حمیدرضا شاه آبادی 4.3 36 صفحۀ 136 سری تکان داد و گفت: میگن بید مجنون آدم بوده، عاشق بوده بهش میگفتن مجنون عاشق به زنی بوده حالا بگیر اسم اون زن هم لیلی بوده یه روز با هم میرن کنار رودخونه اونجا لیلی میافته تو آب مجنون خم میشه دستش رو بگیره نمیتونه آب لیلی رو میبره لیلی خفه میشه، مجنون نمیتونه کاری بکنه زار میزنه میمونه کنار رودخونه دستاش رو آویزون میکنه به این امید که لیلی از آب بیاد بیرون و دستاش رو بگیره. لیلی نمی آد. مجنون اون قدر کنار آب میمونه تا خشک میشه میشه درخت میشه درخت بید مجنون که شاخه هاش به سمت آب آویزونه ... به این امید که یه روز لیلی از آب بیرون بیاد و دستش رو بگیره 0 12 صـآدْ 1403/4/17 پری دخت: مراسلات پاریس طهران حامد عسکری 3.7 116 صفحۀ 1 ملالی نیست، جز دوری از خاطر عزیزتان که به هیچ از دلمان زدوده نمیشود. حیّلایزال به سر شاهد است، گاه میاندیشیم زدودن عشق شما از دل، ناممکن است؛ همانطور که شستن سیاه چادرِ بافته شده از موی بز. اگر پلاس به شستن سفید گردد، محبت شما از دلمان زائل خواهد شد. 0 1