بریدهای از کتاب دروازه مردگان؛ چاه تاریکی اثر حمیدرضا شاه آبادی
1403/4/18
صفحۀ 136
سری تکان داد و گفت: میگن بید مجنون آدم بوده، عاشق بوده بهش میگفتن مجنون عاشق به زنی بوده حالا بگیر اسم اون زن هم لیلی بوده یه روز با هم میرن کنار رودخونه اونجا لیلی میافته تو آب مجنون خم میشه دستش رو بگیره نمیتونه آب لیلی رو میبره لیلی خفه میشه، مجنون نمیتونه کاری بکنه زار میزنه میمونه کنار رودخونه دستاش رو آویزون میکنه به این امید که لیلی از آب بیاد بیرون و دستاش رو بگیره. لیلی نمی آد. مجنون اون قدر کنار آب میمونه تا خشک میشه میشه درخت میشه درخت بید مجنون که شاخه هاش به سمت آب آویزونه ... به این امید که یه روز لیلی از آب بیرون بیاد و دستش رو بگیره
سری تکان داد و گفت: میگن بید مجنون آدم بوده، عاشق بوده بهش میگفتن مجنون عاشق به زنی بوده حالا بگیر اسم اون زن هم لیلی بوده یه روز با هم میرن کنار رودخونه اونجا لیلی میافته تو آب مجنون خم میشه دستش رو بگیره نمیتونه آب لیلی رو میبره لیلی خفه میشه، مجنون نمیتونه کاری بکنه زار میزنه میمونه کنار رودخونه دستاش رو آویزون میکنه به این امید که لیلی از آب بیاد بیرون و دستاش رو بگیره. لیلی نمی آد. مجنون اون قدر کنار آب میمونه تا خشک میشه میشه درخت میشه درخت بید مجنون که شاخه هاش به سمت آب آویزونه ... به این امید که یه روز لیلی از آب بیرون بیاد و دستش رو بگیره
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.