بریده‌های کتاب منتظر 🇵🇸

طوری زندگی کن که اسمت، حتی اگر چندان زیبا به نظر نمی آید ، زیبا به نظر بیاید و با یاد آوری آن خاطران دلنشینی در ذهن مردم زنده شود:)

هیچ کس یک روزه کاملا شکست نمیخورد(:

دوست شدن با آدم هایی که کمکت کرده اند سخت تر از دوست شدن با کسایی است که کمکشان کردی

گاهی اوقات حس میکنم که از پشت این موها دیده نمیشوم:)

یکی از مشکل های کامپیوتر این است که کمک میکند فراموش کنی. ولی ما ماشین های تحریر برای یاد آوری گذشته هستیم.

احساس میکنم اگر روزی ازدواج کنم و بچه دار شوم حدودا بتوانم پنج شش تا بچه بیاورم و به نظرم چنین خانواده ای خیلی بیهوده خواهد بود.

به نظرت مرد ها خنده دار نیستند؟ وقتی میخواهند بالاترین ستایش ممکن را نثارت، با سادگی تمام میگویند تو ذهنی مردانه داری. از قضای روزگار اگر روزی بخواهم ستایشش کنم، یک چیز را هرگز به زبان نخواهم آورد: نمی توانم بگویم تو قدرت استنباطی زنانه داری!

شاید تا به حال خودش را آنقدر زیاد، حس نکرده بود(:

نتیجه ی منطق انقلاب ممکن است جنگ باشد ولی نتیجه ی فلسفه ی انقلاب صلح است:)

احتمالا اگر عروس و داماد فقیر بودنند،خانم ژیونورمان میگذاشت همچنان فقیر بمانند اما از ارثیه ی نیم میلیون فرانکی کوزت خوشش آمده بود، بنابراین ظاهرا کار دیگری نمیتوانست بکند جز اینکه ثروتش را برای آنها به ارث بگذارد چون آنها احتیاجی به ثروتش نداشتند!

تماشای رنگین کمان، در آینه ی جیبی... آسمان در لیوان چایی... نشاندن ماه بر ترک دوچرخه عبور رود خانه های کهن از اتاق کوچک من( :

عجیبه که گاهی مردم برای یه کوزه یا شیئی که ۲۰۰ سال قدمت داره آنقدر ذوق و شوق میکنند ولی به راحتی از کنار یه مذهب یا فرهنگ هزار ساله میگذرن:)

کم کم سر و کله ی یه سوال تو ذهن وینی پیدا شد:(( تو میترسی؟ از جنگ؟)) بز مکث کرد:(( اگه نمی ترسیدم که زنده نبودم))

تو بعضی وقتا دروغ میگی ولی نمیتونم بگم دروغگویی

مارتا با لبخند شیرینی گفت: خب! طوفان تمام شد. یک شبه آمد و رفت... درست مثل اینکه هرگز نبوده و دیگر بر نخواهد گشت. این به خاطر نزدیک شدن فصل بهار است. البته هنوز زمان زیادی مانده ولی عاقبت می آید.

اما بین برگ ها و پر تفاوت هایی هست ؛ پر ها دوباره راهشان را به آسمان پیدا میکنند... اما برگ ها بعد از اینکه یکبار پرواز را تجربه کردنند با خوشنودی روی زمین آرام میگیرند:)

قاتل ها و جنایتکار های خیلی بد هنوز هم میتوانند با صندلی الکتریکی کشته شوند اما معمولا دکتر با آمپول آنها را میکشد. انگار مرگ با تزریق بهتر از اعدام کردن با برق است که دود از گوش هایشان بلند میشود. اما آنها هنوز با این روش، میمیرند و من هیچ فرقی میانشان نمیبینم:)