بریده‌های کتاب مادام کاملیا

-خوب، عقیده شما در خصوص مارگریت چیست؟ - وی فرشته‌ای است و من دیوانه عاشق او!

فرضیات ناگوار را دور بریزید و بخندید؛ زندگی زیباست عزیزم ، بستگی دارد از کدام منظر به آن نگاه کنیم .

به هرچیزی همان قدر بها بدهید که می ارزد

من هم دیگر به یاد نمی اوردم تا روز قبل چطور زندگی کرده بودم . خاطره ی کلماتی که در ان شب اول ردوبدل شده بود تمام وجودم را به وجد می اورد. مارگریت یا در فریبکاری استاد بود یا در مورد من دستخوش یکی از ان عشق های ناگهانی شده بود که از همان بوسه اول آشکار میشوند و البته گاه به همان شیوه ای که متولد شده اند از بین میروند.

شما اولین کسی هستید که دلم خواست لذت آرزوهایم را با او تقسیم کنم، احتمالاً برای اینکه احساس می‌کنم تو مرا به خاطر خودم دوست داری، نه به خاطر خودت، در حالی‌که دیگران همیشه مرا به خاطر خودشان دوست داشتند.

…من از آن دست افرادی ام معتقدند همه چیز در کمی است . بچه کوچک است، اما مرد در بطن خود دارد؛ مغز تنگ است، اما اندیشه را در خود جای می دهد؛ چشم فقط یک نقطه است ، اما مکان ها را فرا می گیرد.

چقدر شیرین است با صدای کسی که دوستش داری قانع شوی

وقتی به بیست و پنج سالگی می رسیم ، اشک ها شیئی چنان نادر می شوند که نمی توان آن ها را به هرکسی داد.

با تمام این احوال،اگر به من پیشنهاد می کردند:امشب این زن از آن تو خواهد بود،به شرط آنکه فردا تو را بکشند،یقیناً قبول می کردم؛ولی اگر به من می گفتند:ده اشرفی بده،در عوض حق عشقبازی را با او خواهی داشت؛من مانند طفلی که برای رفتن به قصری که شب در خواب دیده بی آرامی می کند،گریه را سر می دادم و این پیشنهاد را نمی پذیرفتم،زیرا نمی خواستم عشق را با پول بخرم.

زن‌ها به افرادی که دوست ندارند رحم نمی‌کنند.

فقط مردانند که قادرند نبخشند.