بریدههای کتاب نفرین بال سوخته: رویای رهایی وایولت 2 روز پیش نفرین بال سوخته: رویای رهایی جلد 3 زهرا افشار 0.0 صفحۀ 75 《این انتهای آرزوهات بود برادر؟》 کیاراد کانلا مبهوت مانده بود. رایان در سرش با تمسخر ادامه داد:《رگباروز زیبامون و مادر و پدرمون رو رها کردی... که تهش به اینجا برسی؟ چه پایان باشکوهی برای آرزوهات رقم زدی!》 0 5 وایولت 2 روز پیش نفرین بال سوخته: رویای رهایی جلد 3 زهرا افشار 0.0 صفحۀ 23 رایان با بیرمقی گفت:《توی احساسات من نسبت به پروا، هیچ خللی به وجود نیومده. فقط حس میکنم قلبم شکسته. اونم فقط به زمان نیاز داره تا بهتر بشم نه بیشتر. پروا تا ابد نگران اینه که من نتونم فقط با یه دست قبولش کنم...》 (عشق رایان واقعا محکمه) 0 6 وایولت 2 روز پیش نفرین بال سوخته: رویای رهایی جلد 3 زهرا افشار 0.0 صفحۀ 122 《بزرگترین کوهها هم مانع ارادههای آهنین نخواهند شد! ممکنه یکم شعارگونه به نظر برسه ولی... تو باهاش موافق نیستی؟》 0 6 وایولت 2 روز پیش نفرین بال سوخته: رویای رهایی جلد 3 زهرا افشار 0.0 صفحۀ 123 《تو شبیه خورشید و ماه آسمون نبودی. میتونستم داشته باشمت... چیکار کردم که از دستت دادم؟》تکرار این جملات در سرش آغاز شده بود و رهایش نمیکرد. 0 11 وایولت 2 روز پیش نفرین بال سوخته: رویای رهایی جلد 3 زهرا افشار 0.0 صفحۀ 148 درسته که دل بستن به چنین احتمالی اشتباهه، اما خب! دلخوشیها همیشه آرامشبخشند و یه تسکین موقت -هورسا- 0 5 وایولت 2 روز پیش نفرین بال سوخته: رویای رهایی جلد 3 زهرا افشار 0.0 صفحۀ 142 ما آدمها واقعا چه مرگمون شده؟ چیزهایی رو میسازیم که از پسشون برنمیایم و باید تمام عمرمون رو بگذاریم پای نابود کردنشون! برای چی؟ چون همهچی به خطر کردنش میارزه؟ نه نمیارزه! نمیارزه، رایان! میدونم تو خیلی خوب با همه کنار میای، حتی با سپهر. اما نجات تو باید آخرین خواستهم قبل از مرگم باشه. -پروا- 0 4 وایولت 2 روز پیش نفرین بال سوخته: رویای رهایی جلد 3 زهرا افشار 0.0 صفحۀ 142 میخوام برای اولین بار به زبون بیارم که میتونم بیشتر از تو برای نجات کسی که دوستش دارم تلاش کنم. 0 6 وایولت 2 روز پیش نفرین بال سوخته: رویای رهایی جلد 3 زهرا افشار 0.0 صفحۀ 142 دیگه چقدر دنبال مقصر بگردیم و مدام تو سر هم بزنیم و همدیگه رو پست و درمونده کنیم؟ -پروا- 0 4 وایولت 2 روز پیش نفرین بال سوخته: رویای رهایی جلد 3 زهرا افشار 0.0 صفحۀ 158 《من این کار رو کردم تا برای همیشه، بهونه هات رو ازت بگیرم. تا بتونم قویتر از همیشه ازت محافظت کنم. پس دیگه حرفی از مرگ نزن چون این حرفت رو جز توهین به خودم و غرور خودم برداشت نمیکنم! گمون نمیکنی که غرور مردها زیادی براشون باارزش باشه؟》و خندید پروا بعد از یک سال بار دیگر خندیدن رایان را به چشم دیده بود. بغضش را فرو داد و او هم به خنده افتاد:《نمیدونی چقدر دلم برای اینطوری حرف زدن هات تنگ شده بود.》 0 3 وایولت دیروز نفرین بال سوخته: رویای رهایی جلد 3 زهرا افشار 0.0 صفحۀ 163 رسیدن به چیزی مساویه با از دست دادن لذت و شوق رسیدن بهش! -مهرشید- 0 3 وایولت دیروز نفرین بال سوخته: رویای رهایی جلد 3 زهرا افشار 0.0 صفحۀ 163 مهرشید با جدیت گفت:《امیدوارم که به این حرفم برسی تا با گوشت و خون درک کنی که من از چی حرف زدم و مسخرهام کردید!! اینکه شما عقاید من رو باور ندارید، هرگز دلیلی نمیشه که مسخرهشون کنید!》 0 3 وایولت دیروز نفرین بال سوخته: رویای رهایی جلد 3 زهرا افشار 0.0 صفحۀ 170 هورسا لحظهای خندید و پرسید:《خب... پس این یه اعترافه به اینکه شبیه منی؟》 هورمان گفت:《من تا ابد نمیتونم منکر علاقه جنونآمیزم به جهان جادوگری بشم. من، تو، رایان و امثال ما، همگی شیفتههای جادوییم. اما تفاوت شخصیتهامون داستان هامون رو میسازه. ما با هم فرقهای خیلی زیادی داریم.》 0 4 وایولت دیروز نفرین بال سوخته: رویای رهایی جلد 3 زهرا افشار 0.0 صفحۀ 180 اراده و امید آدمها خیلی بزرگتر از هر مشکلی هستن که به خیالشون قصد نابود کردنشون رو داره. -هورسا- 0 4 وایولت دیروز نفرین بال سوخته: رویای رهایی جلد 3 زهرا افشار 0.0 صفحۀ 184 تا کی قراره بهای چیزی رو که بودم و الان دیگه نیستم رو بدم؟ رایان من رو باور کرد، چرا تو نمیکنی؟ میخوای تاوان چیزی که بودم رو با چی پس بدم؟ چرا شبیه کسی که دوسش داری کمی مسائل رو ساده نمیگیری؟ -هورسا- 0 4 وایولت دیروز نفرین بال سوخته: رویای رهایی جلد 3 زهرا افشار 0.0 صفحۀ 189 میدونم که بیتجربگی من قراره درسهای زیادی بهم بده حتی شده به قیمت از دست دادن چیزهای بزرگ. اما خب... من عاشق تجربه کسب کردنم... -آرمان- 0 3 وایولت دیروز نفرین بال سوخته: رویای رهایی جلد 3 زهرا افشار 0.0 صفحۀ 202 تو توی زمان حال زندگی میکنی با گذشتهای که زندگیت رو نابود کرد و میتونه حال و آیندهات رو هم با تکرار هزاربارهاش ازت بگیره؟ -هورمان- 0 1 وایولت دیروز نفرین بال سوخته: رویای رهایی جلد 3 زهرا افشار 0.0 صفحۀ 215 این طلسم قرار نیست نقطه ضعف من باشه! این درد قویترم میکنه، قویتر از همیشه! 0 3 وایولت دیروز نفرین بال سوخته: رویای رهایی جلد 3 زهرا افشار 0.0 صفحۀ 225 چه بلاهایی به سرمون اومد،رایان؟ دیگه ممکنه زمانی هم از راه برسه که ما خودمون رو به یاد بیاریم؟ بین هزاران نیرو توی این جهان، نیرویی وجود نداره که عذابوجدانهای بیهوده رو از ذهنمون بیرون بندازه؟ مثل اینه میمونه که یه ستاره بخواد مانع شهاب شدن و بعدش خاکستر شدنش بشه... آخه میدونی؟ یه افسانه هست که میگه ستارههای کمسوی آسمون، نیروهای سیاه متوقف شده توی زمیناند... منتقل میشن به آسمون و بعدش دیر یا زود از بین میرن... به نظرت من و تو ستاره هامون کمنوره یا نه؟ اما هر چیزی هم که باشه... به نظرم شهاب شدن نباید همچین هم بد باشه! تهش رهاییه... نیست؟ -پروا- 0 1 وایولت دیروز نفرین بال سوخته: رویای رهایی جلد 3 زهرا افشار 0.0 صفحۀ 225 یه افسانه هست که میگه ستارههای کمسوی آسمون، نیروهای سیاه متوقف شده توی زمیناند... منتقل میشن به آسمون و بعدش دیر یا زود از بین میرن... به نظرت من و تو ستاره هامون کمنوره یا نه؟ اما هر چیزی هم که باشه... به نظرم شهاب شدن نباید همچین هم بد باشه! تهش رهاییه... نیست؟ 0 2 وایولت دیروز نفرین بال سوخته: رویای رهایی جلد 3 زهرا افشار 0.0 صفحۀ 231 تو مثل خورشیدی بودی که اونقدر به دیدنت عادت کردم و بودنت توی زندگیم برام عادی شد که به آسونی فراموشت کردم... شاید هم میترسیدم که سر بلند کنم و بهت خیره بشم... میترسیدم کور بشم از عشقی که توی وجودت داشتی. من ترسیده بودم... -هورمان- 0 4
بریدههای کتاب نفرین بال سوخته: رویای رهایی وایولت 2 روز پیش نفرین بال سوخته: رویای رهایی جلد 3 زهرا افشار 0.0 صفحۀ 75 《این انتهای آرزوهات بود برادر؟》 کیاراد کانلا مبهوت مانده بود. رایان در سرش با تمسخر ادامه داد:《رگباروز زیبامون و مادر و پدرمون رو رها کردی... که تهش به اینجا برسی؟ چه پایان باشکوهی برای آرزوهات رقم زدی!》 0 5 وایولت 2 روز پیش نفرین بال سوخته: رویای رهایی جلد 3 زهرا افشار 0.0 صفحۀ 23 رایان با بیرمقی گفت:《توی احساسات من نسبت به پروا، هیچ خللی به وجود نیومده. فقط حس میکنم قلبم شکسته. اونم فقط به زمان نیاز داره تا بهتر بشم نه بیشتر. پروا تا ابد نگران اینه که من نتونم فقط با یه دست قبولش کنم...》 (عشق رایان واقعا محکمه) 0 6 وایولت 2 روز پیش نفرین بال سوخته: رویای رهایی جلد 3 زهرا افشار 0.0 صفحۀ 122 《بزرگترین کوهها هم مانع ارادههای آهنین نخواهند شد! ممکنه یکم شعارگونه به نظر برسه ولی... تو باهاش موافق نیستی؟》 0 6 وایولت 2 روز پیش نفرین بال سوخته: رویای رهایی جلد 3 زهرا افشار 0.0 صفحۀ 123 《تو شبیه خورشید و ماه آسمون نبودی. میتونستم داشته باشمت... چیکار کردم که از دستت دادم؟》تکرار این جملات در سرش آغاز شده بود و رهایش نمیکرد. 0 11 وایولت 2 روز پیش نفرین بال سوخته: رویای رهایی جلد 3 زهرا افشار 0.0 صفحۀ 148 درسته که دل بستن به چنین احتمالی اشتباهه، اما خب! دلخوشیها همیشه آرامشبخشند و یه تسکین موقت -هورسا- 0 5 وایولت 2 روز پیش نفرین بال سوخته: رویای رهایی جلد 3 زهرا افشار 0.0 صفحۀ 142 ما آدمها واقعا چه مرگمون شده؟ چیزهایی رو میسازیم که از پسشون برنمیایم و باید تمام عمرمون رو بگذاریم پای نابود کردنشون! برای چی؟ چون همهچی به خطر کردنش میارزه؟ نه نمیارزه! نمیارزه، رایان! میدونم تو خیلی خوب با همه کنار میای، حتی با سپهر. اما نجات تو باید آخرین خواستهم قبل از مرگم باشه. -پروا- 0 4 وایولت 2 روز پیش نفرین بال سوخته: رویای رهایی جلد 3 زهرا افشار 0.0 صفحۀ 142 میخوام برای اولین بار به زبون بیارم که میتونم بیشتر از تو برای نجات کسی که دوستش دارم تلاش کنم. 0 6 وایولت 2 روز پیش نفرین بال سوخته: رویای رهایی جلد 3 زهرا افشار 0.0 صفحۀ 142 دیگه چقدر دنبال مقصر بگردیم و مدام تو سر هم بزنیم و همدیگه رو پست و درمونده کنیم؟ -پروا- 0 4 وایولت 2 روز پیش نفرین بال سوخته: رویای رهایی جلد 3 زهرا افشار 0.0 صفحۀ 158 《من این کار رو کردم تا برای همیشه، بهونه هات رو ازت بگیرم. تا بتونم قویتر از همیشه ازت محافظت کنم. پس دیگه حرفی از مرگ نزن چون این حرفت رو جز توهین به خودم و غرور خودم برداشت نمیکنم! گمون نمیکنی که غرور مردها زیادی براشون باارزش باشه؟》و خندید پروا بعد از یک سال بار دیگر خندیدن رایان را به چشم دیده بود. بغضش را فرو داد و او هم به خنده افتاد:《نمیدونی چقدر دلم برای اینطوری حرف زدن هات تنگ شده بود.》 0 3 وایولت دیروز نفرین بال سوخته: رویای رهایی جلد 3 زهرا افشار 0.0 صفحۀ 163 رسیدن به چیزی مساویه با از دست دادن لذت و شوق رسیدن بهش! -مهرشید- 0 3 وایولت دیروز نفرین بال سوخته: رویای رهایی جلد 3 زهرا افشار 0.0 صفحۀ 163 مهرشید با جدیت گفت:《امیدوارم که به این حرفم برسی تا با گوشت و خون درک کنی که من از چی حرف زدم و مسخرهام کردید!! اینکه شما عقاید من رو باور ندارید، هرگز دلیلی نمیشه که مسخرهشون کنید!》 0 3 وایولت دیروز نفرین بال سوخته: رویای رهایی جلد 3 زهرا افشار 0.0 صفحۀ 170 هورسا لحظهای خندید و پرسید:《خب... پس این یه اعترافه به اینکه شبیه منی؟》 هورمان گفت:《من تا ابد نمیتونم منکر علاقه جنونآمیزم به جهان جادوگری بشم. من، تو، رایان و امثال ما، همگی شیفتههای جادوییم. اما تفاوت شخصیتهامون داستان هامون رو میسازه. ما با هم فرقهای خیلی زیادی داریم.》 0 4 وایولت دیروز نفرین بال سوخته: رویای رهایی جلد 3 زهرا افشار 0.0 صفحۀ 180 اراده و امید آدمها خیلی بزرگتر از هر مشکلی هستن که به خیالشون قصد نابود کردنشون رو داره. -هورسا- 0 4 وایولت دیروز نفرین بال سوخته: رویای رهایی جلد 3 زهرا افشار 0.0 صفحۀ 184 تا کی قراره بهای چیزی رو که بودم و الان دیگه نیستم رو بدم؟ رایان من رو باور کرد، چرا تو نمیکنی؟ میخوای تاوان چیزی که بودم رو با چی پس بدم؟ چرا شبیه کسی که دوسش داری کمی مسائل رو ساده نمیگیری؟ -هورسا- 0 4 وایولت دیروز نفرین بال سوخته: رویای رهایی جلد 3 زهرا افشار 0.0 صفحۀ 189 میدونم که بیتجربگی من قراره درسهای زیادی بهم بده حتی شده به قیمت از دست دادن چیزهای بزرگ. اما خب... من عاشق تجربه کسب کردنم... -آرمان- 0 3 وایولت دیروز نفرین بال سوخته: رویای رهایی جلد 3 زهرا افشار 0.0 صفحۀ 202 تو توی زمان حال زندگی میکنی با گذشتهای که زندگیت رو نابود کرد و میتونه حال و آیندهات رو هم با تکرار هزاربارهاش ازت بگیره؟ -هورمان- 0 1 وایولت دیروز نفرین بال سوخته: رویای رهایی جلد 3 زهرا افشار 0.0 صفحۀ 215 این طلسم قرار نیست نقطه ضعف من باشه! این درد قویترم میکنه، قویتر از همیشه! 0 3 وایولت دیروز نفرین بال سوخته: رویای رهایی جلد 3 زهرا افشار 0.0 صفحۀ 225 چه بلاهایی به سرمون اومد،رایان؟ دیگه ممکنه زمانی هم از راه برسه که ما خودمون رو به یاد بیاریم؟ بین هزاران نیرو توی این جهان، نیرویی وجود نداره که عذابوجدانهای بیهوده رو از ذهنمون بیرون بندازه؟ مثل اینه میمونه که یه ستاره بخواد مانع شهاب شدن و بعدش خاکستر شدنش بشه... آخه میدونی؟ یه افسانه هست که میگه ستارههای کمسوی آسمون، نیروهای سیاه متوقف شده توی زمیناند... منتقل میشن به آسمون و بعدش دیر یا زود از بین میرن... به نظرت من و تو ستاره هامون کمنوره یا نه؟ اما هر چیزی هم که باشه... به نظرم شهاب شدن نباید همچین هم بد باشه! تهش رهاییه... نیست؟ -پروا- 0 1 وایولت دیروز نفرین بال سوخته: رویای رهایی جلد 3 زهرا افشار 0.0 صفحۀ 225 یه افسانه هست که میگه ستارههای کمسوی آسمون، نیروهای سیاه متوقف شده توی زمیناند... منتقل میشن به آسمون و بعدش دیر یا زود از بین میرن... به نظرت من و تو ستاره هامون کمنوره یا نه؟ اما هر چیزی هم که باشه... به نظرم شهاب شدن نباید همچین هم بد باشه! تهش رهاییه... نیست؟ 0 2 وایولت دیروز نفرین بال سوخته: رویای رهایی جلد 3 زهرا افشار 0.0 صفحۀ 231 تو مثل خورشیدی بودی که اونقدر به دیدنت عادت کردم و بودنت توی زندگیم برام عادی شد که به آسونی فراموشت کردم... شاید هم میترسیدم که سر بلند کنم و بهت خیره بشم... میترسیدم کور بشم از عشقی که توی وجودت داشتی. من ترسیده بودم... -هورمان- 0 4