بریدهای از کتاب نفرین بال سوخته: رویای رهایی اثر زهرا افشار
2 روز پیش
صفحۀ 158
《من این کار رو کردم تا برای همیشه، بهونه هات رو ازت بگیرم. تا بتونم قویتر از همیشه ازت محافظت کنم. پس دیگه حرفی از مرگ نزن چون این حرفت رو جز توهین به خودم و غرور خودم برداشت نمیکنم! گمون نمیکنی که غرور مردها زیادی براشون باارزش باشه؟》و خندید پروا بعد از یک سال بار دیگر خندیدن رایان را به چشم دیده بود. بغضش را فرو داد و او هم به خنده افتاد:《نمیدونی چقدر دلم برای اینطوری حرف زدن هات تنگ شده بود.》
《من این کار رو کردم تا برای همیشه، بهونه هات رو ازت بگیرم. تا بتونم قویتر از همیشه ازت محافظت کنم. پس دیگه حرفی از مرگ نزن چون این حرفت رو جز توهین به خودم و غرور خودم برداشت نمیکنم! گمون نمیکنی که غرور مردها زیادی براشون باارزش باشه؟》و خندید پروا بعد از یک سال بار دیگر خندیدن رایان را به چشم دیده بود. بغضش را فرو داد و او هم به خنده افتاد:《نمیدونی چقدر دلم برای اینطوری حرف زدن هات تنگ شده بود.》
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.