بریدههای کتاب کویر Kowsar 1404/6/2 کویر علی شریعتی 4.1 9 صفحۀ 97 برای آنها که به «روزمرگی» خو کرده اند و با خود ماندگارند، مرگ فاجعهٔ هولناک و شومِ زوال است، گم شدن در نیستی است. آن که آهنگ هجرت از خویش کرده است، با مرگ آغاز می شود. چه عظیم اند مردانی که عظمت این فرمان شگفت خداوند را شنیده اند و بدان کار بسته اند که: «بمیرید، پیش از آن که بمیرید!» 0 3 منزویشم 𖧧 1404/4/18 کویر علی شریعتی 4.1 9 صفحۀ 86 چه هراسی بالاتر از این که کسی خود را در درون خویش گم کرده باشد؟ چه پریشانیای بیشتر از این که کسی بیگانههایی را در درون خویش.... چه میگویم؟ در خودِ خویش به چشم ببیند که چنان با خودِ خویش در هم آمیختهاند و خود را همانند او نمودهاند که اکنون من نمیدانم خود در آن میانه کدامم. چه وحشتناک! بیتابیهای من، تناقضهای من، بینظمیهای من، همه زادهٔ این پریشانی است. این حیرتی که امیدوارم تو و هیچ یک از آنان که دوستشان میدارم، بدان دچار نگردند. 0 4 منزویشم 𖧧 1404/4/18 کویر علی شریعتی 4.1 9 صفحۀ 88 هنر من و بزرگترین هنر من: فن زیستن در خویش. همین بود که مرا تا حال زنده داشت. همین بود که مرا از این همه دیگرها و دیگران بیهوده مصون میداشت. هرگاه با دیگران بودم، خود را تنها میدیدم، تنها با خودم. تنها نبودم اما، اما اکنون نمیدانم این «خودم» کیست؛ کدام است. هرگاه تنها میشوم گروهی خود را در من میآویزند که «منم» و من با وحشت و پریشانی و بیگانگی در چهرهٔ هر یک خیره میشوم و خود را نمیشناسم! نمیدانم کدامم. میبینی که چه پریشانیها در به کار بردن این ضمیر اول شخص دارم، متکلم! نمیدانم بگویم از اینها من کدامم یا از اینها من کدام است. پس آن که تردید میکند و در میان این «من»ها سراسیمه میگردد و میجوید کیست؟ 0 4 منزویشم 𖧧 1404/4/18 کویر علی شریعتی 4.1 9 صفحۀ 100 هیچ نمیدانم چرا؛ اما میدانم کس دیگری به درون من پا گذاشته است و اوست که مرا چنان بیطاقت کرده است که احساس میکنم دیگر نمیتوانم در خودم بگنجم؛ در خودم بیارامم. از «بودن» خویش بزرگتر شدهام و این جامه بر من تنگی میکند. 0 6 Kowsar 1404/6/2 کویر علی شریعتی 4.1 9 صفحۀ 92 «در بیرون خبری نیست. هر که به بیرون چشم بدوزد در انتظار خواهد ماند و خواهد مرد. به خود بازگرد. در آنجا همه چیز خواهی یافت، زیرا همه چیز آنجاست. بیرون ظلمات است. از این چشمه ها جز رنج نمی جوشد.» 0 1 Kowsar 1404/6/2 کویر علی شریعتی 4.1 9 صفحۀ 11 در روزگار جهل، شعور خود جرم است و در جمع مستضعفان و زبونان، بلندی روح و دلیری دل، و در سرزمین غدیر ها_به تعبیر بودا_«خود جزیره بودن» گناهی نابخشودنی است. 0 1 Kowsar 1404/6/2 کویر علی شریعتی 4.1 9 صفحۀ 33 برای دیدن برخی رنگها و فهمیدن برخی حرفها، از نگریستن و اندیشیدن کاری ساخته نیست. باید از «آنجا که همیشه هستیم» برخیزیم. آدمی در برش هاش گوناگونش حقیقت های گوناگون می یابد. در هر برشی، بُعدی دارد و در هر بعدی، موجود دیگری است و جهانش نیز جهانی دیگر می شود و لاجرم نگاهی دیگر و زبانی دیگر می یابد. 0 1 Kowsar 1404/6/2 کویر علی شریعتی 4.1 9 صفحۀ 31 دریغا که حماقت هم موهبتی است خدادادی؛ زیرا آدمی می تواند خود را بکشد، اما نمی تواند تصمیم بگیرد که «نفهمد». 0 1 Kowsar 1404/6/2 کویر علی شریعتی 4.1 9 صفحۀ 107 عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن. 0 2 Kowsar 1404/6/2 کویر علی شریعتی 4.1 9 صفحۀ 109 عشق غذا خوردن یک گرسنه است و دوست داشتن «همزبانی در سرزمین بیگانه یافتن» است. 0 3 Kowsar 1404/6/2 کویر علی شریعتی 4.1 9 صفحۀ 286 عشق همواره تشنهٔ «اخلاص» است. نیمه روشنفکران بی درد و دل، خرده می گیرند که «قربانی چرا؟ معبد به قربانی چه نیازی دارد؟ خدا چرا خون را دوست بدارد؟» شگفتا! شگفتا! چرا نمی فهمند؟ این او نیست که خون می طلبد، قربانی می خواهد؛ این عاشق است که بدان سخت نیازمند است. می خواهد به او، نه به خودش، به دلش، ایمانش، نشان دهد که:« من اسماعیلم را نیز قربانی تو می کنم!» نشان دهد که من در دوست داشتن، در ایمان، مطلقم! «مطلق»! آنچه را در همهٔ آفرینش نیست، آنچه را طبیعت از داشتنش محروم است، از ساختنش عاجز است، من دارم. من می آفرینم. 0 1 Kowsar 1404/6/2 کویر علی شریعتی 4.1 9 صفحۀ 141 وقتی که بود، نمی دیدم. وقتی می خواند، نمی شنیدم... وقتی دیدم که نبود... وقتی شنیدم که نخواند... چه غم انگیز است بعد عمری گداختن از غم نبودن کسی که تا بود، از غم نبودن تو می گداخت! 0 2 منزویشم 𖧧 1404/4/25 کویر علی شریعتی 4.1 9 صفحۀ 107 عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی «فهمیدن» و «اندیشیدن» نیست. اما دوستداشتن در اوج معراجش از سر حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن را نیز از زمین میکند و با خود به قله بلند اشراق میبرد. عشق زیباییهای دلخواه را در معشوق میآفریند و دوستداشتن زیباییهای دلخواه را در «دوست» میبیند و مییابد. عشق یک فریب بزرگ و قوی است و دوستداشتن یک صداقت راستین و صمیمی بیانتها و مطلق. عشق در دریا غرق شدن است و دوستداشتن در دریا شنا کردن... 2 5 خاکستری 1404/5/3 کویر علی شریعتی 4.1 9 صفحۀ 6 ای دوست! میترسم - و جای ترس است - از مکر سرنوشت... حقا و به حرمت دوستی که نمیدانم که این که مینویسم راه «سعادت» است که میروم، یا راه «شقاوت»؟ و حقا که نمیدانم که این که نوشتم «طاعت» است یا «معصیت»؟ کاش یکبارگی نادانی شدمی تا از خود خلاصی یافتمی! چون در حرکت و سکون چیزی نویسم، رنجور شوم از آن به غایت! و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم، هم رنجور شوم. چون احوال عاشقان نویسم، نشاید؛ چون احوال عاقلان نویسم، هم نشاید؛ و هر چه نویسم هم نشاید؛ و اگر هیچ ننویسم هم نشاید؛ و اگر گویم نشاید؛ و اگر خاموش گردم هم نشاید؛ و اگر این واگویم نشاید و اگر وانگویم هم نشاید... ...و اگر خاموش شوم هم نشاید! 0 0 یک بهخوان 1402/2/31 کویر علی شریعتی 4.1 9 صفحۀ 1 زمان، این گردونه یکنواخت و مکرر و بی احساس، که جز نظم هیچ نمی فهمد. 0 18 سیدسجادحسینی 1403/9/2 کویر علی شریعتی 4.1 9 صفحۀ 35 0 10 حنانه عابدینی 1403/2/2 کویر علی شریعتی 4.1 9 صفحۀ 88 عشق، طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است. اما دوست داشتن، آرام و استوار و پر وقار و سرشار از نجابت. عشق، خشن است و شدید و در عین حال ناپایدار و نامطمئن و دوست داشتن لطيف است و نرم و در عین حال پایدار و سرشار از اطمینان. عشق، لذت جستن است و دوست داشتن، پناه جستن. عشق، غذا خوردن یک گرسنه است و دوست داشتن (همزبانی در سرزمین بیگانه یافتن) است. عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن... 0 12 فاطمـــه* 1402/2/2 کویر علی شریعتی 4.1 9 صفحۀ 31 و دریغا که حماقت هم موهبتی است خدادادی؛ زیرا که آدمی میتواند خود را بکشد، اما نمیتواند تصمیم بگیرد که «نفهمد». 0 20 فاطمـــه* 1402/2/31 کویر علی شریعتی 4.1 9 صفحۀ 437 و این یک اشتباه بزرگ است که حتی دانشمندان نیز میکنند و آن این غلطی است که به شکل یک قانون در آمده است که «هرچه عمومیت داشته باشد طبیعی است» و بر این اساس، «حالتی که اکثریت دارند سالم است و عکس آن ، حالتی که در موارد معدودی یافت میشود بیماری»؛ در صورتی که بیماری و سلامت، درستی و نادرستی و حقیقت و باطل و طبیعی بودن و غیر طبیعی بودن و نقص و کمال را باید با ملاکها و ارزشهای خودش سنجید، نه با شمار و آمار. 4 17
بریدههای کتاب کویر Kowsar 1404/6/2 کویر علی شریعتی 4.1 9 صفحۀ 97 برای آنها که به «روزمرگی» خو کرده اند و با خود ماندگارند، مرگ فاجعهٔ هولناک و شومِ زوال است، گم شدن در نیستی است. آن که آهنگ هجرت از خویش کرده است، با مرگ آغاز می شود. چه عظیم اند مردانی که عظمت این فرمان شگفت خداوند را شنیده اند و بدان کار بسته اند که: «بمیرید، پیش از آن که بمیرید!» 0 3 منزویشم 𖧧 1404/4/18 کویر علی شریعتی 4.1 9 صفحۀ 86 چه هراسی بالاتر از این که کسی خود را در درون خویش گم کرده باشد؟ چه پریشانیای بیشتر از این که کسی بیگانههایی را در درون خویش.... چه میگویم؟ در خودِ خویش به چشم ببیند که چنان با خودِ خویش در هم آمیختهاند و خود را همانند او نمودهاند که اکنون من نمیدانم خود در آن میانه کدامم. چه وحشتناک! بیتابیهای من، تناقضهای من، بینظمیهای من، همه زادهٔ این پریشانی است. این حیرتی که امیدوارم تو و هیچ یک از آنان که دوستشان میدارم، بدان دچار نگردند. 0 4 منزویشم 𖧧 1404/4/18 کویر علی شریعتی 4.1 9 صفحۀ 88 هنر من و بزرگترین هنر من: فن زیستن در خویش. همین بود که مرا تا حال زنده داشت. همین بود که مرا از این همه دیگرها و دیگران بیهوده مصون میداشت. هرگاه با دیگران بودم، خود را تنها میدیدم، تنها با خودم. تنها نبودم اما، اما اکنون نمیدانم این «خودم» کیست؛ کدام است. هرگاه تنها میشوم گروهی خود را در من میآویزند که «منم» و من با وحشت و پریشانی و بیگانگی در چهرهٔ هر یک خیره میشوم و خود را نمیشناسم! نمیدانم کدامم. میبینی که چه پریشانیها در به کار بردن این ضمیر اول شخص دارم، متکلم! نمیدانم بگویم از اینها من کدامم یا از اینها من کدام است. پس آن که تردید میکند و در میان این «من»ها سراسیمه میگردد و میجوید کیست؟ 0 4 منزویشم 𖧧 1404/4/18 کویر علی شریعتی 4.1 9 صفحۀ 100 هیچ نمیدانم چرا؛ اما میدانم کس دیگری به درون من پا گذاشته است و اوست که مرا چنان بیطاقت کرده است که احساس میکنم دیگر نمیتوانم در خودم بگنجم؛ در خودم بیارامم. از «بودن» خویش بزرگتر شدهام و این جامه بر من تنگی میکند. 0 6 Kowsar 1404/6/2 کویر علی شریعتی 4.1 9 صفحۀ 92 «در بیرون خبری نیست. هر که به بیرون چشم بدوزد در انتظار خواهد ماند و خواهد مرد. به خود بازگرد. در آنجا همه چیز خواهی یافت، زیرا همه چیز آنجاست. بیرون ظلمات است. از این چشمه ها جز رنج نمی جوشد.» 0 1 Kowsar 1404/6/2 کویر علی شریعتی 4.1 9 صفحۀ 11 در روزگار جهل، شعور خود جرم است و در جمع مستضعفان و زبونان، بلندی روح و دلیری دل، و در سرزمین غدیر ها_به تعبیر بودا_«خود جزیره بودن» گناهی نابخشودنی است. 0 1 Kowsar 1404/6/2 کویر علی شریعتی 4.1 9 صفحۀ 33 برای دیدن برخی رنگها و فهمیدن برخی حرفها، از نگریستن و اندیشیدن کاری ساخته نیست. باید از «آنجا که همیشه هستیم» برخیزیم. آدمی در برش هاش گوناگونش حقیقت های گوناگون می یابد. در هر برشی، بُعدی دارد و در هر بعدی، موجود دیگری است و جهانش نیز جهانی دیگر می شود و لاجرم نگاهی دیگر و زبانی دیگر می یابد. 0 1 Kowsar 1404/6/2 کویر علی شریعتی 4.1 9 صفحۀ 31 دریغا که حماقت هم موهبتی است خدادادی؛ زیرا آدمی می تواند خود را بکشد، اما نمی تواند تصمیم بگیرد که «نفهمد». 0 1 Kowsar 1404/6/2 کویر علی شریعتی 4.1 9 صفحۀ 107 عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن. 0 2 Kowsar 1404/6/2 کویر علی شریعتی 4.1 9 صفحۀ 109 عشق غذا خوردن یک گرسنه است و دوست داشتن «همزبانی در سرزمین بیگانه یافتن» است. 0 3 Kowsar 1404/6/2 کویر علی شریعتی 4.1 9 صفحۀ 286 عشق همواره تشنهٔ «اخلاص» است. نیمه روشنفکران بی درد و دل، خرده می گیرند که «قربانی چرا؟ معبد به قربانی چه نیازی دارد؟ خدا چرا خون را دوست بدارد؟» شگفتا! شگفتا! چرا نمی فهمند؟ این او نیست که خون می طلبد، قربانی می خواهد؛ این عاشق است که بدان سخت نیازمند است. می خواهد به او، نه به خودش، به دلش، ایمانش، نشان دهد که:« من اسماعیلم را نیز قربانی تو می کنم!» نشان دهد که من در دوست داشتن، در ایمان، مطلقم! «مطلق»! آنچه را در همهٔ آفرینش نیست، آنچه را طبیعت از داشتنش محروم است، از ساختنش عاجز است، من دارم. من می آفرینم. 0 1 Kowsar 1404/6/2 کویر علی شریعتی 4.1 9 صفحۀ 141 وقتی که بود، نمی دیدم. وقتی می خواند، نمی شنیدم... وقتی دیدم که نبود... وقتی شنیدم که نخواند... چه غم انگیز است بعد عمری گداختن از غم نبودن کسی که تا بود، از غم نبودن تو می گداخت! 0 2 منزویشم 𖧧 1404/4/25 کویر علی شریعتی 4.1 9 صفحۀ 107 عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی «فهمیدن» و «اندیشیدن» نیست. اما دوستداشتن در اوج معراجش از سر حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن را نیز از زمین میکند و با خود به قله بلند اشراق میبرد. عشق زیباییهای دلخواه را در معشوق میآفریند و دوستداشتن زیباییهای دلخواه را در «دوست» میبیند و مییابد. عشق یک فریب بزرگ و قوی است و دوستداشتن یک صداقت راستین و صمیمی بیانتها و مطلق. عشق در دریا غرق شدن است و دوستداشتن در دریا شنا کردن... 2 5 خاکستری 1404/5/3 کویر علی شریعتی 4.1 9 صفحۀ 6 ای دوست! میترسم - و جای ترس است - از مکر سرنوشت... حقا و به حرمت دوستی که نمیدانم که این که مینویسم راه «سعادت» است که میروم، یا راه «شقاوت»؟ و حقا که نمیدانم که این که نوشتم «طاعت» است یا «معصیت»؟ کاش یکبارگی نادانی شدمی تا از خود خلاصی یافتمی! چون در حرکت و سکون چیزی نویسم، رنجور شوم از آن به غایت! و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم، هم رنجور شوم. چون احوال عاشقان نویسم، نشاید؛ چون احوال عاقلان نویسم، هم نشاید؛ و هر چه نویسم هم نشاید؛ و اگر هیچ ننویسم هم نشاید؛ و اگر گویم نشاید؛ و اگر خاموش گردم هم نشاید؛ و اگر این واگویم نشاید و اگر وانگویم هم نشاید... ...و اگر خاموش شوم هم نشاید! 0 0 یک بهخوان 1402/2/31 کویر علی شریعتی 4.1 9 صفحۀ 1 زمان، این گردونه یکنواخت و مکرر و بی احساس، که جز نظم هیچ نمی فهمد. 0 18 سیدسجادحسینی 1403/9/2 کویر علی شریعتی 4.1 9 صفحۀ 35 0 10 حنانه عابدینی 1403/2/2 کویر علی شریعتی 4.1 9 صفحۀ 88 عشق، طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است. اما دوست داشتن، آرام و استوار و پر وقار و سرشار از نجابت. عشق، خشن است و شدید و در عین حال ناپایدار و نامطمئن و دوست داشتن لطيف است و نرم و در عین حال پایدار و سرشار از اطمینان. عشق، لذت جستن است و دوست داشتن، پناه جستن. عشق، غذا خوردن یک گرسنه است و دوست داشتن (همزبانی در سرزمین بیگانه یافتن) است. عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن... 0 12 فاطمـــه* 1402/2/2 کویر علی شریعتی 4.1 9 صفحۀ 31 و دریغا که حماقت هم موهبتی است خدادادی؛ زیرا که آدمی میتواند خود را بکشد، اما نمیتواند تصمیم بگیرد که «نفهمد». 0 20 فاطمـــه* 1402/2/31 کویر علی شریعتی 4.1 9 صفحۀ 437 و این یک اشتباه بزرگ است که حتی دانشمندان نیز میکنند و آن این غلطی است که به شکل یک قانون در آمده است که «هرچه عمومیت داشته باشد طبیعی است» و بر این اساس، «حالتی که اکثریت دارند سالم است و عکس آن ، حالتی که در موارد معدودی یافت میشود بیماری»؛ در صورتی که بیماری و سلامت، درستی و نادرستی و حقیقت و باطل و طبیعی بودن و غیر طبیعی بودن و نقص و کمال را باید با ملاکها و ارزشهای خودش سنجید، نه با شمار و آمار. 4 17