بریدههای کتاب حوض شربت فصل کتاب 1403/6/31 حوض شربت مریم قربان زاده 4.2 16 صفحۀ 168 بیشتر علما و بسیاری از مردم با پناه بردن به باغهای خوش آب و هوای کنار شط فرات، تابستان آتشین نجف را از سر میگذراندند اما خانواده آقا در نجف میماندند. برخی از ارادتمندان آیت الله خمینی او را به باغ خودشان در ساحل شط کوفه دعوت میکردند اما آقا روح الله در نجف میماند. خمینی حتی حاضر به اجاره یک خانه کوچک هم برای چند ماه تابستان در آن منطقه نشد: «عزیزان من در زندانهای ایران باشند و من بروم کنار شط کوفه استراحت و تفریح کنم؟! نه! من این کار را نمیکنم». 0 4 فاطمه ثانی 1403/7/20 حوض شربت مریم قربان زاده 4.2 16 صفحۀ 220 اسماعیل گفت: 《دیشب آقا مصطفی(خمینی) مهمان داشتند، صبح حالشان بد شده و بردندشان مستشفی، برو ببین چخبر شده》 دیشب آقا از آلمان مهمان داشتند، شیرینی و تنقلات هم بعنوان سوغات آورده بودند ، آقا هم که از آن شیرینی ها خورده بودند، نصف شب حالشان بد شد. اما نرسیده به بیمارستان تمام کرده اند. ساعت درس مکاسب آقا بود. ظاهرا از رحلت فرزند ارشدشان خبر نداشتند. فقط میدانستند که حال آقا مصطفی خوب نیست. از منزل به سمت مسجدِ تُرک میرفتند. در همین لحظه احمدآقا رسید. آقا پرسیدند: 《احمد! از مصطفی چخبر؟ 》احمدآقا با هق هق گریه اش، خبر این مصیبت را به پدر داد. آقا که گریه ی احمد را دید، چشم ها را بست و پس از کمی مکث گفت : 《 انّا للّه و انّا الیه راجعون... برویم درس 》 آقا را میدید، کوه باصلابتی که حتی چشم هایش تر نشد. اقیانوس آرامی که از تلاطم این طوفان حتی یک تکان هم نخورد. پیکر آقا مصطفی خمینی بعد از طواف کربلا، در ایوان طلای حرم امام علی(ع) به خاک سپرده شد. برای مردمانی که در فقدان فرزند پسر مدتها عزا میگیرند، این صبوری آقا باعث تعجب بود. عرب ها مرگ پسر را سنگین و شدید میدانند. 0 4 فاطمه ثانی 1403/7/3 حوض شربت مریم قربان زاده 4.2 16 صفحۀ 93 چند شبانه روز ، شب ها راه رفتند و روزها را در خرابه ها بیتوته کردند. همه مسافران گریه میکردند. قلب ها برای زیارت بارگاه امیرالمؤمنین میتپید. ۹ شبِ محنت زا و سخت گوشت و صبح روز دهم، از شیشه های کدر ماشین، کوچه های تنگ و باریک و خشتی نجف دیده شد. کفگیر شیخ اسماعیل به ته دیگ رسیده بود ! پولی قرض گرفت تا بتواند حداقل هایی را برای شروع زندگی در نجف تأمین کند. 0 5 فاطمه ثانی 1403/7/15 حوض شربت مریم قربان زاده 4.2 16 صفحۀ 183 بتول نمیتوانست قهر کند. در همه این سالها یکبار هم دلخوری اش را به قهر نرسانده بود. 0 6 لیلا رضائی نژاد 1403/5/16 حوض شربت مریم قربان زاده 4.2 16 صفحۀ 4 اسماعیل کم کم داشت معروف به یک شیخ ضد رژیم می شد. حلقه رهبری مخالفین سلطنت در مشهد با حضور آیت الله فلسفی، آقای هاشمی نژاد و سیدعلی آقای خامنه ای و چند نفر دیگر شکل گرفته بود و مردم برای شنیدن سخنرانی های این روحانیون مبارز خودشان را به مساجد می رساندند. 0 6 فصل کتاب 1403/6/31 حوض شربت مریم قربان زاده 4.2 16 صفحۀ 232 این آخرین زیارت آقا بود. پانزده سال، درست هنگامی که ساعت بزرگ سر در صحن امیرالمومنین ساعت ۹ شب را نشان میداد، آقا قدم به صحن مطهر میگذاشتند. هر شب شاگردان و مقلدین در این ساعت چشم به راه آقا بودند. مکرر دیده شده بود بعضی از افرادی که در صحن نشستهاند ساعتشان را با ورود ایشان چک میکنند. از طرف بعضی از بیوت پیغام داده بودند که شما مرجع تقلید هستید، مدرس حوزه هستید، مناسب نیست مانند یک زائر معمولی هر شب به حرم مشرف شوید؛ آقا برآشفته شدند: «من از این خرمن علم و تقوا بهرهبرداری نکنم؟!». شبهایی که ازدحام جمعیت برای احترام به آقا و دستبوسی زیاد میشد، ایشان خم میشدند و آستانه مقدسه را میبوسیدند تا با این عتبهبوسی خشوع و خضوع خودشان را در این درگاه ابرازکنند و بر اسب بدلگام نفس دهنهبزنند. 0 4 فاطمه ثانی 1403/6/31 حوض شربت مریم قربان زاده 4.2 16 صفحۀ 43 شیخ اسماعیل قبل از این اتفاقات، از راهنمایی حاج آقا روح الله بهره برد. وقتی با چند تن از دوستانش علیه《پپسی کولا》اقدام کردند، چون از طرف آیت الله بروجردی تحریم شده بود. دلیل تحریم هم اینبود که بهایی ها اعلام کرده بودند از هر بطری یک ریال به نفع صندوق تبلیغات بهائیت پس انداز میکنیم. اسماعیل و گروهی که تشکیل داده بود تلاش کردند هتل ها و رستوران هایی که پپسی دارند را تعطیل کنند. به واسطه یکی از طلاب، از آقا روح الله مشورت گرفته بودند و آقا روح الله جواب داده بود : 《بسیار کار خوبی است اما بدانید که کار مهم تر این است که با ریشه ها مبارزه کنید. این ها شاخه و برگ است》. 0 2 لیلا رضائی نژاد 1403/5/17 حوض شربت مریم قربان زاده 4.2 16 صفحۀ 1 زودتر از آنچه فکر می کرد از این خاطرات دور شده بود. روزهای خوش و خرم خانه پدری جایش را به روزهای قناعت با شیخ اسماعیل داده بود و دیگر از آن ریخت و پاش ها خبری نبود. بتول حتی به روی شیخ اسماعیل نیاورد، وقتی یکی از قالی های خانه را به بهانه تکاندن خاکش با خود برد و دیگر برنگرداند. میدانست دست شوهرش تنگ است و فروش این قالی می تواند بار زندگی را برایش سبک تر کند. 0 6 لیلا رضائی نژاد 1403/5/14 حوض شربت مریم قربان زاده 4.2 16 صفحۀ 6 در گرمای سوزان و تونْ مانند فردوس آب حکم جواهر را داشت. «حوض شربت» و «حوض گلاب» دو آب انبار در دو سوی شهر کویری فردوس بودند که با آب خنک و گوارایشان تابستان داغ را برای مردم شهر قابل تحمل می کردند 0 3 فصل کتاب 1403/6/31 حوض شربت مریم قربان زاده 4.2 16 صفحۀ 109 معصوم خانم هم از روزهای اول آمدنشان به نجف گفت: «ما که وارد نجف شدیم منزل امام بودیم و هنوز جایی را اجاره نکرده بودیم. ساعت هم نداشتیم که بدانیم ساعت چند است. برای همین به کارهای آقا نگاه میکردیم. آقا در هر ساعتی کتاب مخصوصی را مطالعه میکنند. میدانستیم در وقت معینی کتابهای فارسی میخوانند و در ساعت مشخصی کتابهای درسی را میبینند. کم کم دستمان آمده بود چه ساعتی قدم میزنند و کی روزنامه میخوانند. آنقدر برنامههای آقا دقیق بود که ما از روی رفتار روزانه ایشان ساعت را تشخیص میدادیم». 0 2 لیلا رضائی نژاد 1403/5/14 حوض شربت مریم قربان زاده 4.2 16 صفحۀ 5 پوشیدن لباس روحانیت او را بیشتر انگشت نما کرد. هم کلاسی ها و فامیل و آموزگاران، اغلب او را ملامت می کردند که چرا درس کلاسیک را ادامه نداده و به مدارج عالی فکر نمی کند! این سرزنش ها، انتخاب را برای اسماعیلِ نوجوان سخت می کرد و اگر تشویق های مؤمنین فردوس و حمایت های شیخ مجتبی نبود، صبر بر ادامه این راه برای او دشوارتر می شد 0 5 فاطمه ثانی 1403/6/26 حوض شربت مریم قربان زاده 4.2 16 صفحۀ 14 ● اسماعیل همه ی راه مسجد تا خانه را به این فکر میکرد که مادرش را چگونه راضی کند. خودش طلبه شدن و لباس روحانیت را دوست داشت، اما دیگران او را برای طلبه شدن حیف میدانستند! این پسرک زیرک و با استعداد باید مهندس یا دکتر میشد، تا مقام و منصبی بگیرد و حقوقی دریافت کند و از رنج فقر خانواده اش بکاهد. ● فاطمه با شنیدن این خواسته ی اسماعیل، رو ترش کرد : 《من یک عمر برای تو زحمت کشیدم. از نان شب و چاشت روزمان زدم تا تو به مدرسه بروی، درس بخوانی و حقوق بگیر شوی و به زندگی ما کمک کنی. حالا میخواهی طلبه شوی؟! 》 صحبت با مادر فایده ای نداشت. اسماعیل بغض کرده و ناامید، افطار نکرده و دل شکسته خوابید. خوابی با قطره های اشک... . ● فاطمه دلش نمی آمد پسرش سحری نخورده روزه بگیرد. بیدارش کرد تا کنار او و خواهرش شهربانو لقمه ای بخورد و روزه را تاب بیاورد. هرچند هنوز روزه به اسماعیل تکلیف نشده بود اما او روزه میگرفت. ● لحن و نگاه مادر فرق کرده بود. قبل از اذان رو به اسماعیل گفت: 《 برو خدمت حاج شیخ و بگو مادرم راضی است. برو طلبه بشو 》 فاطمه نگفت آن شب خواب عجیبی دیده است. در خواب، بانویی بلند بالا لباسی به او داد و گفت این عبا مال اسماعیل است، بدهید بپوشد. فاطمه قبول نکرد : 《 اسماعیلِ ما چنین لباسی ندارد 》. بانو دوباره تکرار کرد : 《 نه! این لباس اوست، بدهید بپوشد 》 { صفحه ۱۴ و ۱۵ کتاب } 0 3 فاطمه ثانی 1403/7/11 حوض شربت مریم قربان زاده 4.2 16 صفحۀ 112 معصوم خانم -همسر آقا مصطفی خمینی- اولین عضو خانواده آقا بود که خانم موسوی به بتول معرفی کرد. خانه بتول در مسیر خانه آقا مصطفی خمینی به منزل آقا بود. معصوم خانم از روزهای اول آمدنشان به نجف گفت: 《 ما که وارد نجف شدیم، منزل امام بودیم و هنوز جایی را اجاره نکرده بودیم. ساعت هم نداشتیم که بدانیم ساعت چند است. برای همین، به کارهای آقا نگاه میکردیم. آقا در هر ساعتی کتاب مخصوصی را مطالعه میکنند. کم کم دستمان آمده بود چه ساعتی قدم میزنند و کی روزنامه میخوانند. آنقدر برنامه های آقا دقیق بود که ما از روی رفتار روزانه ایشان ساعت را تشخیص میدادیم》. 0 3
بریدههای کتاب حوض شربت فصل کتاب 1403/6/31 حوض شربت مریم قربان زاده 4.2 16 صفحۀ 168 بیشتر علما و بسیاری از مردم با پناه بردن به باغهای خوش آب و هوای کنار شط فرات، تابستان آتشین نجف را از سر میگذراندند اما خانواده آقا در نجف میماندند. برخی از ارادتمندان آیت الله خمینی او را به باغ خودشان در ساحل شط کوفه دعوت میکردند اما آقا روح الله در نجف میماند. خمینی حتی حاضر به اجاره یک خانه کوچک هم برای چند ماه تابستان در آن منطقه نشد: «عزیزان من در زندانهای ایران باشند و من بروم کنار شط کوفه استراحت و تفریح کنم؟! نه! من این کار را نمیکنم». 0 4 فاطمه ثانی 1403/7/20 حوض شربت مریم قربان زاده 4.2 16 صفحۀ 220 اسماعیل گفت: 《دیشب آقا مصطفی(خمینی) مهمان داشتند، صبح حالشان بد شده و بردندشان مستشفی، برو ببین چخبر شده》 دیشب آقا از آلمان مهمان داشتند، شیرینی و تنقلات هم بعنوان سوغات آورده بودند ، آقا هم که از آن شیرینی ها خورده بودند، نصف شب حالشان بد شد. اما نرسیده به بیمارستان تمام کرده اند. ساعت درس مکاسب آقا بود. ظاهرا از رحلت فرزند ارشدشان خبر نداشتند. فقط میدانستند که حال آقا مصطفی خوب نیست. از منزل به سمت مسجدِ تُرک میرفتند. در همین لحظه احمدآقا رسید. آقا پرسیدند: 《احمد! از مصطفی چخبر؟ 》احمدآقا با هق هق گریه اش، خبر این مصیبت را به پدر داد. آقا که گریه ی احمد را دید، چشم ها را بست و پس از کمی مکث گفت : 《 انّا للّه و انّا الیه راجعون... برویم درس 》 آقا را میدید، کوه باصلابتی که حتی چشم هایش تر نشد. اقیانوس آرامی که از تلاطم این طوفان حتی یک تکان هم نخورد. پیکر آقا مصطفی خمینی بعد از طواف کربلا، در ایوان طلای حرم امام علی(ع) به خاک سپرده شد. برای مردمانی که در فقدان فرزند پسر مدتها عزا میگیرند، این صبوری آقا باعث تعجب بود. عرب ها مرگ پسر را سنگین و شدید میدانند. 0 4 فاطمه ثانی 1403/7/3 حوض شربت مریم قربان زاده 4.2 16 صفحۀ 93 چند شبانه روز ، شب ها راه رفتند و روزها را در خرابه ها بیتوته کردند. همه مسافران گریه میکردند. قلب ها برای زیارت بارگاه امیرالمؤمنین میتپید. ۹ شبِ محنت زا و سخت گوشت و صبح روز دهم، از شیشه های کدر ماشین، کوچه های تنگ و باریک و خشتی نجف دیده شد. کفگیر شیخ اسماعیل به ته دیگ رسیده بود ! پولی قرض گرفت تا بتواند حداقل هایی را برای شروع زندگی در نجف تأمین کند. 0 5 فاطمه ثانی 1403/7/15 حوض شربت مریم قربان زاده 4.2 16 صفحۀ 183 بتول نمیتوانست قهر کند. در همه این سالها یکبار هم دلخوری اش را به قهر نرسانده بود. 0 6 لیلا رضائی نژاد 1403/5/16 حوض شربت مریم قربان زاده 4.2 16 صفحۀ 4 اسماعیل کم کم داشت معروف به یک شیخ ضد رژیم می شد. حلقه رهبری مخالفین سلطنت در مشهد با حضور آیت الله فلسفی، آقای هاشمی نژاد و سیدعلی آقای خامنه ای و چند نفر دیگر شکل گرفته بود و مردم برای شنیدن سخنرانی های این روحانیون مبارز خودشان را به مساجد می رساندند. 0 6 فصل کتاب 1403/6/31 حوض شربت مریم قربان زاده 4.2 16 صفحۀ 232 این آخرین زیارت آقا بود. پانزده سال، درست هنگامی که ساعت بزرگ سر در صحن امیرالمومنین ساعت ۹ شب را نشان میداد، آقا قدم به صحن مطهر میگذاشتند. هر شب شاگردان و مقلدین در این ساعت چشم به راه آقا بودند. مکرر دیده شده بود بعضی از افرادی که در صحن نشستهاند ساعتشان را با ورود ایشان چک میکنند. از طرف بعضی از بیوت پیغام داده بودند که شما مرجع تقلید هستید، مدرس حوزه هستید، مناسب نیست مانند یک زائر معمولی هر شب به حرم مشرف شوید؛ آقا برآشفته شدند: «من از این خرمن علم و تقوا بهرهبرداری نکنم؟!». شبهایی که ازدحام جمعیت برای احترام به آقا و دستبوسی زیاد میشد، ایشان خم میشدند و آستانه مقدسه را میبوسیدند تا با این عتبهبوسی خشوع و خضوع خودشان را در این درگاه ابرازکنند و بر اسب بدلگام نفس دهنهبزنند. 0 4 فاطمه ثانی 1403/6/31 حوض شربت مریم قربان زاده 4.2 16 صفحۀ 43 شیخ اسماعیل قبل از این اتفاقات، از راهنمایی حاج آقا روح الله بهره برد. وقتی با چند تن از دوستانش علیه《پپسی کولا》اقدام کردند، چون از طرف آیت الله بروجردی تحریم شده بود. دلیل تحریم هم اینبود که بهایی ها اعلام کرده بودند از هر بطری یک ریال به نفع صندوق تبلیغات بهائیت پس انداز میکنیم. اسماعیل و گروهی که تشکیل داده بود تلاش کردند هتل ها و رستوران هایی که پپسی دارند را تعطیل کنند. به واسطه یکی از طلاب، از آقا روح الله مشورت گرفته بودند و آقا روح الله جواب داده بود : 《بسیار کار خوبی است اما بدانید که کار مهم تر این است که با ریشه ها مبارزه کنید. این ها شاخه و برگ است》. 0 2 لیلا رضائی نژاد 1403/5/17 حوض شربت مریم قربان زاده 4.2 16 صفحۀ 1 زودتر از آنچه فکر می کرد از این خاطرات دور شده بود. روزهای خوش و خرم خانه پدری جایش را به روزهای قناعت با شیخ اسماعیل داده بود و دیگر از آن ریخت و پاش ها خبری نبود. بتول حتی به روی شیخ اسماعیل نیاورد، وقتی یکی از قالی های خانه را به بهانه تکاندن خاکش با خود برد و دیگر برنگرداند. میدانست دست شوهرش تنگ است و فروش این قالی می تواند بار زندگی را برایش سبک تر کند. 0 6 لیلا رضائی نژاد 1403/5/14 حوض شربت مریم قربان زاده 4.2 16 صفحۀ 6 در گرمای سوزان و تونْ مانند فردوس آب حکم جواهر را داشت. «حوض شربت» و «حوض گلاب» دو آب انبار در دو سوی شهر کویری فردوس بودند که با آب خنک و گوارایشان تابستان داغ را برای مردم شهر قابل تحمل می کردند 0 3 فصل کتاب 1403/6/31 حوض شربت مریم قربان زاده 4.2 16 صفحۀ 109 معصوم خانم هم از روزهای اول آمدنشان به نجف گفت: «ما که وارد نجف شدیم منزل امام بودیم و هنوز جایی را اجاره نکرده بودیم. ساعت هم نداشتیم که بدانیم ساعت چند است. برای همین به کارهای آقا نگاه میکردیم. آقا در هر ساعتی کتاب مخصوصی را مطالعه میکنند. میدانستیم در وقت معینی کتابهای فارسی میخوانند و در ساعت مشخصی کتابهای درسی را میبینند. کم کم دستمان آمده بود چه ساعتی قدم میزنند و کی روزنامه میخوانند. آنقدر برنامههای آقا دقیق بود که ما از روی رفتار روزانه ایشان ساعت را تشخیص میدادیم». 0 2 لیلا رضائی نژاد 1403/5/14 حوض شربت مریم قربان زاده 4.2 16 صفحۀ 5 پوشیدن لباس روحانیت او را بیشتر انگشت نما کرد. هم کلاسی ها و فامیل و آموزگاران، اغلب او را ملامت می کردند که چرا درس کلاسیک را ادامه نداده و به مدارج عالی فکر نمی کند! این سرزنش ها، انتخاب را برای اسماعیلِ نوجوان سخت می کرد و اگر تشویق های مؤمنین فردوس و حمایت های شیخ مجتبی نبود، صبر بر ادامه این راه برای او دشوارتر می شد 0 5 فاطمه ثانی 1403/6/26 حوض شربت مریم قربان زاده 4.2 16 صفحۀ 14 ● اسماعیل همه ی راه مسجد تا خانه را به این فکر میکرد که مادرش را چگونه راضی کند. خودش طلبه شدن و لباس روحانیت را دوست داشت، اما دیگران او را برای طلبه شدن حیف میدانستند! این پسرک زیرک و با استعداد باید مهندس یا دکتر میشد، تا مقام و منصبی بگیرد و حقوقی دریافت کند و از رنج فقر خانواده اش بکاهد. ● فاطمه با شنیدن این خواسته ی اسماعیل، رو ترش کرد : 《من یک عمر برای تو زحمت کشیدم. از نان شب و چاشت روزمان زدم تا تو به مدرسه بروی، درس بخوانی و حقوق بگیر شوی و به زندگی ما کمک کنی. حالا میخواهی طلبه شوی؟! 》 صحبت با مادر فایده ای نداشت. اسماعیل بغض کرده و ناامید، افطار نکرده و دل شکسته خوابید. خوابی با قطره های اشک... . ● فاطمه دلش نمی آمد پسرش سحری نخورده روزه بگیرد. بیدارش کرد تا کنار او و خواهرش شهربانو لقمه ای بخورد و روزه را تاب بیاورد. هرچند هنوز روزه به اسماعیل تکلیف نشده بود اما او روزه میگرفت. ● لحن و نگاه مادر فرق کرده بود. قبل از اذان رو به اسماعیل گفت: 《 برو خدمت حاج شیخ و بگو مادرم راضی است. برو طلبه بشو 》 فاطمه نگفت آن شب خواب عجیبی دیده است. در خواب، بانویی بلند بالا لباسی به او داد و گفت این عبا مال اسماعیل است، بدهید بپوشد. فاطمه قبول نکرد : 《 اسماعیلِ ما چنین لباسی ندارد 》. بانو دوباره تکرار کرد : 《 نه! این لباس اوست، بدهید بپوشد 》 { صفحه ۱۴ و ۱۵ کتاب } 0 3 فاطمه ثانی 1403/7/11 حوض شربت مریم قربان زاده 4.2 16 صفحۀ 112 معصوم خانم -همسر آقا مصطفی خمینی- اولین عضو خانواده آقا بود که خانم موسوی به بتول معرفی کرد. خانه بتول در مسیر خانه آقا مصطفی خمینی به منزل آقا بود. معصوم خانم از روزهای اول آمدنشان به نجف گفت: 《 ما که وارد نجف شدیم، منزل امام بودیم و هنوز جایی را اجاره نکرده بودیم. ساعت هم نداشتیم که بدانیم ساعت چند است. برای همین، به کارهای آقا نگاه میکردیم. آقا در هر ساعتی کتاب مخصوصی را مطالعه میکنند. کم کم دستمان آمده بود چه ساعتی قدم میزنند و کی روزنامه میخوانند. آنقدر برنامه های آقا دقیق بود که ما از روی رفتار روزانه ایشان ساعت را تشخیص میدادیم》. 0 3