بریدهای از کتاب حوض شربت اثر مریم قربان زاده
1403/7/20
4.2
14
صفحۀ 220
اسماعیل گفت: 《دیشب آقا مصطفی(خمینی) مهمان داشتند، صبح حالشان بد شده و بردندشان مستشفی، برو ببین چخبر شده》 دیشب آقا از آلمان مهمان داشتند، شیرینی و تنقلات هم بعنوان سوغات آورده بودند ، آقا هم که از آن شیرینی ها خورده بودند، نصف شب حالشان بد شد. اما نرسیده به بیمارستان تمام کرده اند. ساعت درس مکاسب آقا بود. ظاهرا از رحلت فرزند ارشدشان خبر نداشتند. فقط میدانستند که حال آقا مصطفی خوب نیست. از منزل به سمت مسجدِ تُرک میرفتند. در همین لحظه احمدآقا رسید. آقا پرسیدند: 《احمد! از مصطفی چخبر؟ 》احمدآقا با هق هق گریه اش، خبر این مصیبت را به پدر داد. آقا که گریه ی احمد را دید، چشم ها را بست و پس از کمی مکث گفت : 《 انّا للّه و انّا الیه راجعون... برویم درس 》 آقا را میدید، کوه باصلابتی که حتی چشم هایش تر نشد. اقیانوس آرامی که از تلاطم این طوفان حتی یک تکان هم نخورد. پیکر آقا مصطفی خمینی بعد از طواف کربلا، در ایوان طلای حرم امام علی(ع) به خاک سپرده شد. برای مردمانی که در فقدان فرزند پسر مدتها عزا میگیرند، این صبوری آقا باعث تعجب بود. عرب ها مرگ پسر را سنگین و شدید میدانند.
اسماعیل گفت: 《دیشب آقا مصطفی(خمینی) مهمان داشتند، صبح حالشان بد شده و بردندشان مستشفی، برو ببین چخبر شده》 دیشب آقا از آلمان مهمان داشتند، شیرینی و تنقلات هم بعنوان سوغات آورده بودند ، آقا هم که از آن شیرینی ها خورده بودند، نصف شب حالشان بد شد. اما نرسیده به بیمارستان تمام کرده اند. ساعت درس مکاسب آقا بود. ظاهرا از رحلت فرزند ارشدشان خبر نداشتند. فقط میدانستند که حال آقا مصطفی خوب نیست. از منزل به سمت مسجدِ تُرک میرفتند. در همین لحظه احمدآقا رسید. آقا پرسیدند: 《احمد! از مصطفی چخبر؟ 》احمدآقا با هق هق گریه اش، خبر این مصیبت را به پدر داد. آقا که گریه ی احمد را دید، چشم ها را بست و پس از کمی مکث گفت : 《 انّا للّه و انّا الیه راجعون... برویم درس 》 آقا را میدید، کوه باصلابتی که حتی چشم هایش تر نشد. اقیانوس آرامی که از تلاطم این طوفان حتی یک تکان هم نخورد. پیکر آقا مصطفی خمینی بعد از طواف کربلا، در ایوان طلای حرم امام علی(ع) به خاک سپرده شد. برای مردمانی که در فقدان فرزند پسر مدتها عزا میگیرند، این صبوری آقا باعث تعجب بود. عرب ها مرگ پسر را سنگین و شدید میدانند.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.