بریده‌ کتاب‌های بر استخوان‌های مردگان

بر استخوان‌های مردگان
بریدۀ کتاب

صفحۀ 47

درباره‌ی نوری راستین آواز می‌خواندیم که در مکانی دور دست وجود دارد و، گرچه تاکنون از نگاه‌مان پنهان است، آن‌گاه که بمیریم بر ما ظاهر می‌شود. حالا فقط از ورای آینه‌ای مقعر قادریم نظاره‌اش کنیم اما در روز مقرر با آن رو در رو خواهیم شد و ما را در میان خواهد گرفت چرا که این نور برای‌مان مادر است و از آن آمده‌ایم. هر کدام‌مان، ذره‌ای از آن را در وجودمان داریم. بر این اساس در واقع مرگ باید مایه‌ی شادمانی‌مان باشد. سرود که می‌خواندم چنین می‌اندیشیدم ولی ته دلم هرگز به هیچ‌گونه توزیع شخصی نور ابدی باور نداشتم، نه پروردگار چنین می‌کرد نه هیچ حسابدار آسمانی‌ای. هرگز یک فرد به تنهایی تاب تحمل این همه رنج را ندارد به خصوص که دانای مطلق باشد: اگر از من بپرسند می‌گویم زیر سنگینی این اندوه از پای در می‌آید، مگر آن که از قبل در پس مکانیسمی دفاعی پناه گرفته باشد، مثل ابنای بشر. فقط یک ماشین می‌تواند تمام رنج عالم را تاب بیاورد. فقط یک ماشین ساده، مؤثر و عادل اما از آن‌جایی که قرار است همه چیز به صورت مکانیکی عمل کند پس دعاهایمان حاصلی ندارند.

2

بر استخوان‌های مردگان
بریدۀ کتاب

صفحۀ 92

مطابق نظریه‌ی من بزرگترین ایراد برنامه‌ریزی بدن‌مان این است که مخچه‌مان به صورت صحیح و مناسب با مغزمان ارتباط ندارد. بدجور طراحی شده‌ایم. باید براساس الگویی متفاوت جایگزین شویم. اگر مخچه‌مان با مغزمان پیوند داشت از شناخت کامل نسبت به آناتومی‌مان برخوردار بودیم و می‌دانستیم در بدن‌مان چه می‌گذرد. مثلاً به خودمان می‌گفتیم «آهان، سطح پتاسیم خونم پایین اومده. یک چیزی داره به سومین مهره‌ی گردن لطمه می‌زنه. امروز وضعیت فشار خون تعریفی نداره باید برم یک کم ورزش کنم. با مایونزی که دیروز خوردم کلسترولم از حد عادی بالاتر رفته، باید حواسم بهش باشه!» بدن‌مان بار و بندیل دست و پاگیری است که دنبال خودمان می‌کشیم و چون ازش چیز زیادی نمیدانیم مجبوریم به ابزارهای متفاوت متوسل شویم تا از ساده‌ترین فرایندهایش اطلاع پیدا کنیم. یگانه ابزار بدوی و زمختی که بهمان پیشکش شده تا مثلاً تسلی خاطرمان باشد درد است. اگر فرشته‌ها وجود داشته باشند حتماً با مشاهده حال و وضع‌مان از خنده روده بر میشوند. بدنی نصیبشان شده که راجع به‌اش چیزی نمیدانند. بدون دفترچه راهنما تحویلش گرفته‌اند.

16