بریده‌ کتاب‌های داس مرگ؛ پژواک

Ayeh

2 روز پیش

داس مرگ؛ پژواک
بریدۀ کتاب

صفحۀ 580

مردگان گذر زمان را نمی سنجند . یک دقیقه و یک ساعت و یک قرن همه در نظرشان یکی است. شاید نه میلیون سال بگذرد که هر کدام نام یکی از گونه های جانوری زمین را برخورد دارند اما با گردشی یگانه به دور خورشید تفاوتی نخواهند داشت. نه حرارت شعله هارا حس می کنند و نه سرمای فضا را. از اندوه عزیزان بازمانده شان رنج نمی کشند و بار خشم کارهایی که هنوز نکرده بودند بر دوششان نیست. نه در آرامش اند و در پریشانی . آنها هیچ نیستند، رفته اند. مقصد بعدی شان بی نهایت است و راز هایی که شاید آنجا در انتظارشان باشد. چیزی برای مردگان باقی نمانده جز باوری خاموش به آن بی نهایت رازآلود؛ حتی اگر بر این باور باشند که جز بی نهایت های بیشمار چیزی در انتظارشان نیست. باور داشتن به هیچ نیز خود در حکم باور داشتن به چیزی است و فقط با رسیدن به بی نهایت است که می شود از حقیقت همه چیز آگاه شد. مرده وارها نیز شباهت بسیاری به مردگان دارند اما با یک تفاوت: آنها بی نهایت را نمی شناسند پس لازم نیست نگران فراسو باشند. آنها چیزی دارند که مردگان از آن بی بهره اند. آن ها آینده ای دارند یا دست کم امید به داشتن آینده ای.

0